تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
به ياد رفيق بهروز دهقاني





بهروز دهقاني متولد ۱۳۱۸ در شهر تبريز، فرزند يك خانواده فقير كارگري بود. پدرش مثل مليونها نفر از مردم زحمتكش ميهن ما كار ثابتي نداشت و زندگي خانواده خود را با اشتغال به كارهاي گوناگون ميگذراند. كارگري در كارخانه نخ ريسي، چاه كني، ميرابي، فعلگي، خرده فروشي از جمله اين مشاغل بود. بهروز در بزرگي خاطره روزهائي را بياد ميآورد كه از صبح تا شب روشنائي آفتاب را نميديد زيرا همراه پدر به چاه كني ميرفت و در عمق چندين متري زمين پا به پاي پدر كار ميكرد. فقر و زحمت بي پايان از آغاز عمرش، نقش آموزگاري را داشت كه در شناساندن واقعيات جامعه به او ياري كرده بود. پدر در عين بيسوادي از آگاهي سياسي برخوردار بود. در وقايع سالهاي ۲۵ _۲۴ و تشكيل فرقه دموكرات در آذربايجان و بعد از يورش وحشيانه نيروي دولتي و كشتار مبارزين، خانه كوچك پدر پناهنگاهي براي مبارزين كه از دست سربازان فرار كرده بودند محسوب ميشد. بهروز با شركت در كار پدر روز به روز با واقعيات خشن و سختي كه زندگي خودش و مليونها مردم را فرا گرفته بود بيشتر آشنا ميشد. كم كم پدر در اثر پا درد شديد از كار افتاده شد و نتوانست خانواده هشت نفري آنها را سرپرستي كند. به اين خاطر بهروز دهقاني با وجود استعدادش و علاقهاي كه به ادامه تحصيل داشت، مجبور شد در ۱۶ سالگي ترك تحصيل كند و براي به عهده گرفتن نقش فعال تر در تأمين معاش خانواده، شغل معلمي را انتخاب نمايد. براي اين منظور در دانشسراي مقدماتي تبريز نام نويسي كرد. به غير از بهروز، صمد بهرنگي و كاظم سعادتي نيز در دانشسرا دوره آموزگاري ميديدند، اين سه دوست خيلي زود با هم جوش خوردند و به زودي سه رفيق جدا نشدني گشتند. از اين ببعد زندگي بهروز دهقاني با زندگي اين دو پيوند خورد.
بعد از اتمام دوره دانشسرا بهروز كه ۱۸ سال بيشتر نداشت معلم روستاهاي آذربايجان شد. در طي تدريس او و صمد بهرنگي به تحقيقات راجع به روستاهاي اطراف نيز ميپرداختند و روستاگردي يكي از برنامههاي منظم آنان بود. بعضي از گزارش هائي كه آنها از ديدار از روستاها نوشتهاند در مجموعه مقالههاي صمد بهرنگي به نام مشترك صمد و بهروز به چاپ رسيدهاست. گزارشي كه بهروز دهقاني در باره روستاهاي قره باغ نوشتهاست از جمله اين تحقيقات است.
بهروز دهقاني به زبان انگليسي تسلط داشت، تا حدي كه يك مترجم خوب بشمار ميآمد. از او ترجمههاي بسياري بجا مانده كه بعد از شهادتش با نام مستعار «بهروز تبريزي» منتشر ميشود. كتابهاي افسانههاي ايتاليائي اثر ماكسيم گوركي و زندگي و آثار «شون اوكيسي» نويسندهٔ ايرلندي از ترجمههاي بهروز دهقاني است. با فعاليتهاي او و صمد بهرنگي در تبريز روزنامهاي به نام «مهد آزادي آدينه» منتشر ميشد كه بسياري از ترجمههاي بهروز در آن بچاپ ميرسيد. قسمتي از فعاليتهاي ادبي آنها صرف ياد گرفتن فني زبان تركي، دستور زبان آن، ادبيات كتبي و شفاهي آن ميگرديد. بهروز دهقاني و صمد بهرنگي براي جمع آوري ادبيات شفاهي آذربايجاني (فولكلور آذربايجان) به دور افتاده ترين روستاها سفر ميكردند و ساعتها پاي صحبت پير مردهاي ده نشسته قصه و ترانه و باياتي (دو بيتي) جمع ميكردند و نتيجه تحقيقات خود را در روزنامه مهد آزادي يا روزنامههاي نيمه مترقي علني به چاپ ميرساندند. رفقا با بعضي از روشنفكران كه نفوذ و اعتبار در اين روزنامهها كسب كرده بودند دوستي داشتند و اين دوستان صاحب نفوذ چاپ آثار آنها را به سادگي پذيرا ميشدند. يكي از تأليفات ارزنده صمد بهرنگي و بهروز دهقاني در اين زمينه افسانههاي آذربايجان است كه در دو جلد تنظيم شد.
بن بست سياسي كه همه نيروهاي مبارز در اواخر دهه ۴۰ به آن رسيده بودند، روي محفل مترقي و فعال اين رفقا نيز اثر گذارد، منتها اين بن بست اثر منفعل كننده روي آنها باقي نگذاشت، بلكه راه خروج از بن بست بوسيله صمد بهرنگي در كتاب «ماهي سياه كوچولو» مطرح گشت. كتاب «ماهي سياه كوچولو» ضرورت مبارزه مسلحانه پيشاهنگ، ضرورت از جان گذشتن و فدائي بودن را عنوان كرد«:… مهم اينست كه زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد» (نقل از كتاب ماهي سياه كوچولو). كتاب ۲۴ ساعت در خواب و بيداري نيز از آرزوي بدست گرفتن مسلسل سخن ميگويد: «… دلم ميخواست مسلسل پشت شيشه مال من باشد» (نقل از كتاب ۲۴ ساعت در خواب و بيداري) و درست بعلت همين آمادگيهاي ذهني، بهروز دهقاني از اولين نفراتي بود كه به سازمان چريكهاي فدائي خلق پيوست و نفراتي چون عليرضا نابدل، اشرف دهقاني، كاظم سعادتي، محمد تقي زاده و اصغر عرب هريسي اعضاي ديگر شاخهٔ تبريز چريكهاي فدايي خلق ايران بودند.اين سازمان چندين عمليات چريك شهري را با موفقيت اجرا كرد. و در حمله به كلانتري ۵ تبريز و مصادره مسلسل نگهبان آن بود كه بهروز دهقاني در آن شركت فعال داشت. بعد از اين عمل پير مرد زحمتكشي از اهالي تبريز ميگفت: «گرفتن مسلسل از پاسبان به منزله گرفتن قلم از دست شاه است». هزارها افسوس كه صمد بهرنگي زنده نبود تا در مصادره مسلسل كلانتري تبريز شركت كند و آرزويش را تحقق يافته ببيند.
بهروز دهقاني در ارديبهشت ماه ۱۳۵۰ دستگير شد.
حماسه پرشكوه زندگي او پس از دستگيري به اوج خود رسيد. دشمن زبون بر اين باور بود كه با بكارگيري انواع و اقسام شكنجه ها قادر خواهد گرديد تا رفيق بهروز را كه مملو از عشق به خلق و كينه از دشمنان بود را به زانو در آورد. امّا فرزند دلاور توده هاي ستمديده، تمامي ابزار و آلات شكنجه هاي دشمن را به سخره گرفت و تا پاي مرگ، در حفظ اسرار خلق دربندش پايدار ماند. خلق هاي قهرمان ايران هرگز چنين رشادت ها و جانبازي هاي فرزندان دليرش را از يادها نخواهند بُرد و نام بهروز و بهروزها در صفحات پُر فراز و نشيب تاريخ مبارزات ضد امپرياليستي خلق هاي ميهن مان حك شده است. وي پس از تحمل يازده روز شكنجه، هنگاميكه جدارههاي كليههايش از شدت ضربات مشت و لگد پاره شده و قلبش به سختي آسيب ديده بود با لبان فروبسته و مشتان گره كرده شهيد شد. 
در باره بهروز در كتاب حماسه مقاومت آمده است:
«در زندگي گذشته، ما به رفيق بهروز به علت داشتن خصوصيات انقلابيش عشق ميورزيديم و او را بيش از حد دوست داشتيم. شادي ما موقعي بود كه رفيق بهروز را پيش خود ميديديم. بخاطر دارم كه چطور وقتي ضربه مخصوص در زدن او را ميشنيديم، خوشحالي چهره مان را فرا ميگرفت و با يك جست و با شوق فراوان بطرف در ميدويديم. رفيق بهروز كسي بود كه تمام نيازهاي زندگي ما را چه مادي و چه معنوي برآورده ميكرد. او راه انقلاب، راه رهائي نهائي تودهها را از قرنها اسارت در مقابل چشمانمان ميگشود. و بما ميآموخت كه چگونه بايد اين راه را تا آخر با استواري و ايمان بپيمائيم. او در هر فرصتي هر چند كوتاه، برايمان از ماركسيسم حرف ميزد. آن هم با چه زبان سادهاي و در مقابل يك سئوال كوچك ما چه با اشتياق و حوصلهٔ تمام از مسائل مختلف صحبت ميكرد. هيچ حركت، هيچ حرف رفيق بدون ارتباط با هدف مقدس زندگيش نبود. معتقد بود كه حتي به مادر پير و بيسواد هم ميشود ماركسيسم تعليم داد. بهمين دليل هر وقت فرصت دست ميداد، اين كار را ميكرد. چه فراوان مثالهاي تركي بلد بود كه در آنها قوانين ديالكتيك به صورتي ساده بيان شده بود. و خود شعارهائي بودند بس مهيج: بولانماسا، دورولماز» («تا دگرگوني صورت نگيرد، زلاليت بدست نميآيد). و مثال: ال چك ميين ال چكمز، گرك جان چكه دردي, شعاري بود كه هميشه آنرا بيان ميكرد. مفهوم آن بفارسي چنين است:»رهروي راستين هرگز از رهروي نماند، مشكلات را بجان بايد خريد…”
يادش گرامي و راهش پُر رهرو باد
( ال چك مي ين ال چكمز , گرك جان چكه دردي )
(ياشاسين ازاد ياشايان اينسانلاري )
یارپاق لار :


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir