تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
+0 به يه ن
یاییلیب : ثابیت یازی | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : يادداشتها | 4 باخيش لار

 

 

اين وبلاگ آماده تبادل لينك ميباشد

در صورتى كه فردي  را ميشناسيد،ايشان را به ما هم معرفى كنيد تا هر چه بيشتر در شناساندن مشاهيرمان موفق باشيم



    +0 به يه ن
    یاییلیب : چهارشنبه 23 مرداد 1392 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : يادداشتها | 1 باخيش لار

    متن كامل عهد نامه تركمنچاي
    http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRaWsZVGrZ5iECHOhGG20hQJrEGKfSvcI9Q3hPZ2JHA-WUKVl6OYs56DT4



    آرديني اوخو
    +0 به يه ن
    یاییلیب : سه شنبه 22 شهریور 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : يادداشتها | 0 باخيش لار

    درياچه ي اروميّه در احتضار

    سمت راست درياچه ي اروميّه در ايران !!!!

    سمت چپ درياچه ي وان در تركيه

     

    (ardini oxu)



    آرديني اوخو



    افسانه دده قورقوت از آلتايهاي سيبري به تركستان و از تركستان به قفقاز و خاورميانه و از قفقاز و خاورميانه به سوي آناتولي، آسياي صغير و شبه جزيره بالكان راهي طولاني طي نموده٬ حكايات آن در هر كدام از اين سرزمينها بارها و بارها از سوي توده هاي تورك خوانده شده است. با هر خوانش نيز٬ متقابلا بخشهايي از بافت و رويدادهاي آن سرزمين را در خود جذب نموده و به واقع قورقوتي نو آفريده شده است. بدين ترتيب هر قورقوت در حالي كه غير از قورقوت پيشين و ادامه دهنده آن است در عين حال خود او نيز است. افزون بر آن در دنياي تورك٬ روشن بينان خردمندي كه به حيات معنوي توده ها جهت ميداده اند از سوي خلق قورقوت ناميده شده اند. به همين سبب است كه در دنياي تورك٬ ما نه با يك دده قورقوت بلكه با سيستمي از دده قورقوتهاي معنوي-تباري مواجه ميشويم و باز به همين سبب است كه ٬ از ازبكستان تا آناتولي مزارهاي بسيار قورقوت مشاهده ميشود.



    آرديني اوخو
    +0 به يه ن
    یاییلیب : چهارشنبه 12 مرداد 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : يادداشتها | 0 باخيش لار

    توجه

    توجه

    توجه



    http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ_HWFDquCj9YCq2UXXQOYO6fDLWFfaPddwLC6gmAGmdAS5lZmWDfZUkF4

    گوجنماق دان يورولمايين

     

    يينيدن شوونيسم بيزي پارا واحيد سئچماقدا قاباغا ويرماليدير

    چاليشاق بو خبري ياياق

     

     

     

     



    آزربايجان ...................................... ياشاسين

     

    آزربايجان ...................................... ياشاسين

     

    Tiraxtorfans.Com. دست هايمان حلقه دور همديگر دوشادوش هم ايستاده ايم و نظاره گر ارتش سرخ آزربايجان در استاديوم آزادي تهران هستيم. باورمان نمي شود كه اين ماييم اينگونه باشكوه و پر صلابت دژ سرخابي ها را فتح كرده ايم و مهر تاييد اين فتح همانا نگاه هاي مات و مبهوت مركزنشينان است.

     

    از آن روز به بعد است كه تيراختور ديگر يك تيم فوتبال صرف براي آنهايي كه خود را به خواب زده اند نيست فراتر از يك تيم فوتبال مي شويم و مرزهاي باورهاي غلط آنان را در مي نورديم.

     

    ارتش سرخ آزربايجان روزهاي خوب و بد، تلخ و شيرين را يكي پس از ديگري پشت سر مي گذارد. در اين ميان شخصيت ها و كاراكترها يكي پس از ديگري مي آيند و ميروند اما تنها چيز ماندگار كه هرگز نمي رود نام تيراختور بر روي پرچم هاي قرمز رنگي است كه در دستان كودكان اين ديار هميشه در اهتزاز است.

     

    خرداد 90 فرا مي رسد و به يك باره خبري مي رسد كه همگي را در بهت فرو مي برد،  

    سه جلسه محروميت بازيهاي خانگي تيراختور!

    همه مات و مبهوت خبر را براي همديگر نقل قول مي كنند و در اين ميان بمب نقل و انتقال فصل نيز منفجر مي شود و جاسم كرار به استقلال مي پيوندد و از پس وي يكي پس از ديگري مي روند روزها مي گذرد و بازار شايعات داغ و بازار حقايق بي فروغ و كساد. تا اينكه:

     

    امير قلعه نوعي سرمربي تراكتورسازي شد!

     

    ژنرال مي آيد و ارتش از وي استقبال مي كند. وي خرسند از اين استقبال با چنان شور و شوقي كارش را شروع مي كند كه همه تلخي، سه جلسه محروميت به فراموشي سپرده مي شود.

     

    با شروع خريد بازيكن، دوباره دستهاي پشت پرده و شمشيرهاي آخته به بيرون كشيده مي شود و رودرروي محبوب آزربايجان صف آرايي مي كنند.

     

    هر روز شاهد قهر و آشتي هاي فراواني مي شويم كه از جانب مديرعامل و سرمربي و بازيكن و... تيتير اول روزنامه هاي ورزشي و غير ورزشي ايران مي گردد و دست آخر نامه عاشقانه دفاع تيم آبي پايتخت كه در ملودرامي وصف ناشدني با هواداران تيمش ( همان هايي كه اين آقا بعد از بازي راه آهن به آنها توپيده بود كه استقلال 30 ميليون طرفدار دارد! چرا تعدادشان انقدر كم است؟؟؟) حرف از جدايي اجباري مي زند و اينكه تنها براي يكسال از آنها جدا شده و سال بعد با اميرخان به استقلال بر مي گردد!!!

     

    اينجاست كه هوادار تيراختور آزربايجان با يك علامت سوال بزرگ مواجه مي شود:

     

    آيا تيراختور، عشق را از اين چنين انسانهايي گدايي مي كند؟؟؟

     

    و دست آخر امروز خبري به خبرگزاري ها ارسال مي شود با اين مضمون:

     

    اميرقلعه نوعي خواستار تغيير رنگ پيراهن تيم تراكتورسازي از قرمز به سفيد شد!!!

     

    كمي آن طرف تر و دور از تمام اين هياهو ها عروس و سوگلي آزربايجان نفس هاي آخرش را مي كشد  و گويي در اين ديار كسي نيست به فريادش برسد و تنها درنا هاي زيبا هستند كه از آسمان برايش اشك مي ريزند.

     

    روي صحبت  با كادر فني و غير فني تيم تراكتورسازي ايران است:

     

    آقايان اينجا آزربايجان است مهد انسانهاي عاشقي كه همواره براي حق و حقوق پايمال شده خود در وسعت جغرافيايي كه اكثريت هستند جنگيده اند و در اين راه همواره مورد تمسخر و اهانت اقليت قرار گرفته اند.

     

    تيراختور ما سمبل هويت و حق طلبي آديوخ آزربايجانلي هايي است كه در ظاهر  به عصايي شكسته تكيه داده اند ولي چه كسي است كه نداند تكيه گاه اصليشان سهند و ساوالان است.

     

    پروژه فارسيزه كردن تيراختور آزربايجان را كليد زده ايد كه به خيال خام خود مردمان آزربايجان را نيز همسو با بقيه مردمان بي اخلاق ايران قرار دهيد اما يادتان نرود شمايي كه به تيراختور محبوب آزربايجان لقب تراكتور ايران را داده ايد، در زبان شيرين چون قندتان ضرب المثلي است كه مي گويد: سنگ بزرگ نشانه نزدن است.

     

    آزربايجان، تنها تيراختور قرمز رنگ دارد و بس.

    اوجالاسان تبريزيم

     

    http://www.tiraxtorfans.com



     

    بيداريد؟! اويان ائل اوغلاني اويان!

    آيا مي دانيد: تنها راه ماندگاري يك قوم و جامعه حفظ زبان مادري آن جامعه است؟

    آيا مي دانيد: اگر يك جامعه اي از هويت خود گريزان بود بر سر آن قوم چه خواهد آمد؟

    آيا مي دانيد: زبان تركي يكي از معدود زبانهاي با قاعده دنياست؟

    آيا مي دانيد: يكي از اولين زبان هايي كه بشريت به آن صحبت كرد زبان تركي است؟

    آيا مي دانيد: اولين قومي كه خط را اختراع و با آن تاريخ را ساخت تركان سومري بودند؟

    و آيا مي دانيد…….!!!

    ترك زبانان عزيز پس از هويت خود نه تنها گريزان نباشيد بلكه به آن افتخار كنيد…

    شما جوانان و روشنفكران، آينده جوامع را رقم خواهيد زد بنابراين در شناختن خود و ساختن محيط اطراف خود آن جور كه بايد باشد تلاش نماييد…
    قشقايي بودن هنر نيست بلكه قشقايي ماندن هنر است

    چادر در دل صحرا از عشق خبر دارد // قشقايي و شيدايي يك شوري دگر دارد



    شروع مي كنم بانام تانري به معني خالق و آفريننده ي ترك

    شروع مي كنم بياد آلپ ارتونقا پادشاه تركان

    و بياد دده قورقود

    هرچه فرياد مي زنم تركان قشقايي كه نمي شوند پس برادران ترك آذربايجانيم شما ديگر چرا ؟

    برادران ترك آذربايجاني من به عنوان يك ترك قشقايي از شما گله مندم كه چرا شما كه امكانات در اختيار داريد حداقل به ما  هم زبانان ترك خود كه در اين قفس گيركرده ايم كمكي نمي كنيد ؟
    مگر ما چه گناهي كرده ايم كه در جنوب سرزمين مادريمان ايران با اين همه جمعيت بايد در تنهايي زبان خود را از دست دهيم و حالا كه گروهي از جوانان قشقايي شروع به باز آموزي زبان خود در زمينه ي نوشتن تركي قشقايي  نموده ايم بايد از تنهايي خود را لعنت كنيم كه پا در اين عرصه نهاده ايم.
    اما ما درست نوشتن زبان قانونمند، فلسفي و علمي تركي را وظيفه و مسوليتي انساني اجتماعي  بر خود مي دانيم زيرا كه اين ميراث بزرگاني چون فارابي ، ابن سينا ، اولوغ بيگ، ابوريحان بيروني ، شهريار ، حكيم جهانگير خان قشقايي و. . . است و ما نيز در اين زمان مسوليم كه از آن نگهباني كنيم تا اين امانت به دست آيندگان برسد و اگر اين كار را انجام ندهيم خيانت كرده ايم به خود و پدرانمان  و نيز بايد بگويم كه در اين راه اگر هم تنها باشيم هم خمي بر ابروهاي خويش نخواهيم آورد چون بر اين موضوع ايمان داريم كه زبان ما خود زيباترين نعمت خداوند است براي ما و بر اين نيز ايمان داريم كه زبان تركي خود تا اين زمان پايدار بوده و هيچگاه از بين نخواهد رفت و با از ياد بردن و تحريف آن ما خود هستيم كه از بين مي رويم نه زبان تركي  .

    زبان تركي آنقدر بزرگوار بوده است كه به تمام زبان هاي دنيا كلمه قرض داده است و باز خود استوار ايستاده است و خم به ابرو نياورده . . .
    از شما دوستان درخواست مي نمايم كه ما را در اين امور انساني كمك كنيد تا ما نيز در كنار ديگر برادرنمان باشيم  براي تمام ترك زبانان دنيا از چين تا اروپا و آمريكا و هرجا كه ترك پانهاده آرزوي سرزندگي مي كنم اگرچه هركس خويش ارزش ترك بودن را بداند خود سرزنده خواهد بود .

    با سپاس

     

    كامران فريدوني كشكولي

     

    http://tqbd.org



    آقاي »سيد علي آل داود« مؤلف و ويراستار مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي در مقدمه يكي از مقالات خود به نام »نوشته هاي تاريخي عبدي بيك شيرازي« در خصوص دكتر عباس زرياب خويي نوشته است: استاد شادروان، دكتر عباس زرياب، از نوادر روزگار بود و قدرش آن چنانكه مي‏بايد شناخته نشد، حتي اهل پژوهش و تحقيق نيز آنگونه كه در خور مقام و شأن علمي آن علامه دوران بود، از برجستگي‌هاي او آگاهي كافي نداشتند.

    مطالبي كه پس از درگذشت وي در نشريات به قلم دوستانو شاگردان او منتشر شد، البته تا حدي به شناساندن زرياب كمك كرد اما به نظر مي‏رسد، اهميت او همچنان مجهول مانده است.در سال‏هاي نخستين دانشجويي، به درك محضر دكتر زرياب در دفتر مجله يغما نائل آمدم، از آن پس در پاره‏اي از جلسات سخنراني وي در دانشگاه تهران، حضور يافتم. پس از انقلاب از آنجا كه دكتر زرياب در مؤسسات علمي جديد حضور فعالي داشت، ديدار او آسانتر بود به ويژه، اواخر كه چند سالي دستيار او در يكي از اين سازمان ها بودم، استفاده از محضر فيض بخش او مداوم بود.

    نشستن در محضر زرياب افزون بر فوايد فراوان علمي، بهره‏ وري از فضائل اخلاقي و انساني او بود. هر سخني از زرياب حتي لطيفه‏هاي او آموزنده و رهگشا بود و هرنكته و خي او اثري جدي و روشنگر بر اذهان اطرافيان باقي مي‏گذاشت. برخوردها و رفتارهاي ملاطفت‏آميز زرياب حتي با كساني كه با او بر سر مهر نبودند، پندآموز و عبرت‏انگيز بود. او بدون آنكه تظاهري داشته باشد در رفتار خود جوهري انساني داشت كه حكايت از منشي آزاد مي‏كرداق كار او محل تجمع همه همكاران جوان يا استادان نام‏آور و فاضل بود. او حلاّل مشكلات همه و پاسخگوي سؤالات و اشكالات در رشته‏هاي گوناگون بوددكتر زرياب حافظه‏اي شگفت‏انگيز داشت و ذهن او گنجينه‏اي از خاطرات لطيف و پر مطلب بود و هر زماني به مناسبت، نكته‏ها بيان مي‏داشت. چند سال پيش روزي دكتر سيد جعفر سجادي بيتي از منظومه شاعري گمنام خواند و جوياي نام سراينده كتاب و محل چاپ آن شد. زرياب بي‏ت‏ها بيت از آن مثنوي را كه بلند و نامشهور بود، خواندن گرفت و بي‏آنكه به ذهن فشار آورد نام شاعر، محل چاپ و سال آن را كه در اوايل مشروطه بود بيان كرد و تعجب و اعجاب حاضران را برانگيخت. به ويژه بايد از تسلط زرياب بر اشعار شاعران مشهور يا غير مشهور عرب زبان س راند. از خاطرات تأسف بار من در باره استاد زرياب آن است كه روزگاري نيّت آن داشتم تا در محضر او به بهانه تصحيح كتاب »جهان‏آراي« قاضي احمد غفاري ـ كه تأليفي موجز اما دقيق و پر مطلب از تاريخ عمومي به روايت مورخان اسلامي است ـ يك دوره تاريخ جهان اسلام و ايران را نزداو آموزش ببينم، اما كساني از كوته نظران كم كار كه از تلاش ديگران هم نگران و ناشادند، زرياب را كه موافقت خود را با اين خواسته بارها اعلام داشته و نسخ خطي آن كتاب نيز فراهم آمده و شروع كار از هر نظر نزديك بود، از اين انديشه باز داشتند، اكنون پس از گذشت چندين سال، ياد آن چيزي جز افسوس بر خاطر نمي‏گذارد.*** بخشي از مقدمه كتاب »بزم آوردي ديگر« تاليف دكتر عباس زرياب خويي، به مطلبي با عنوان »در رثاي استاد دكتر عباس زرياب خويي« به قلم استاد »احمد تفضلي« اختصاص يافته است. آقاي تفضلي در اين مطلب خود آورده است: به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش كه تندباد اجل بي دريغ بركندش زماني يكي از بزرگان فرهنگ و ادب ايران در ضمن مقاله اي در رثاي يكي ديگر از دانشمندان ايران نوشت: »مرگ سايه اي خطاپوش دارد«. من هرگاه يكي از فضلا در مي گذرد و سخنان اغراق آميز ديگران را دربارة او مي شنوم و مي‌خوانم، بي اختيار به ياد اين جملة حكيمانه مي افتم و حال كه قلم به دست گرفته ام تا مطلبي در رثاي استاد دكتر زرياب بنويسم و به قول بيهقي »قلم را لختي بر وي بگريانم«، با خود مي انديشم كه آيا اين جمله در مورد او نيز صادق است يا نه؟ دور از من باد كه بگويم استاد زرياب به دور از خطا بود. اما درست و منصفانه آن است كه بگويم دانش و فضايل اخلاقي او چنان فراوان و فراخ دامن بود كه جاي چنداني براي خودنمايي خطاهاي محتمل او نمي گذارد. نوشتن و سخن گفتن دربارة زرياب كار دشواري است. بايد جامعيت او را داشت كه دريغا كسي ندارد.

    نگاهي به آثار پرمعني و سنجيدة او در فلسفه و كلام و تاريخ و ادبيات و نسخه شناسي و خط شناسي و تبحّر او در زبانهاي عربي و آلماني و انگليسي و فرانسه شاهد اين مدّعاست. من هميشه از خود پرسيده ام كه مگر 24 ساعت شبانه روز زرياب طولاني تر از آن ديگران است كه اين همه مي داند؟، بعد به خود پاسخ داده ام كه: البته نه، بلكه قدرت ذهن و هوش و حافظة او چند برابر ديگران است. من در ايران و در خارج ايران محضر استادان بزرگ و پراعتباري را درك كرده ام. اما در ايران خود را هميشه شاگرد سه تن از استاداني دانسته‌ام كه هرگز در كلاس درس‌شان ننشسته ام و در معني مرسوم كلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحاني نداده ام و چيزها آموخته ام: شادروان مجتبي مينوي، شادروان دكتر زرياب و استاد عزيزم حضرت اقاي محمدتقي دانش پژوه كه خدا به سلامتش بدارد. با دكتر زرياب در سال 1345 پس از آنكه از آمريكا بازگشته و استاد گروه تاريخ دانشكدة ادبيات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نيز پس از اتمام تحصيلات به ايران آمده بودم با اندامي موزون و خوش سيما و خوشخوي كه در اتاق گروه تاريخ مي نشست: »آفتابي در ميان سايه اي«. هر كس از او سؤالي مي كرد از يك گوشه از تاريخ ايران، و او جواب مي داد. در پاسخ هايش هيچ گونه فضل فروشي و تفاخر فضلايي ديده نمي شد. http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSHf5OA2Eeqk3ECXJm464OoCfMExttHkpdHO2N7mbmkzETXWmLRXnSSWw يك بار ديدن او كافي بود كه هر كس شيفته اش شود. گفته هايش هميشه چاشني لطيفه اي بجا و ناشنيده داشت. با او آشنا شدم و اين آشنايي به زودي به دوستي انجاميد. استاد زرياب به فرهنگ ايران پيش از اسلام مِهر و عنايتي خاص داشت و از اين رو نيز مفتخر به برخورداري از لطف او شدم. با آثار استادان متخصص اين رشته آشنا بود و خود مدتي با هنينگ استاد نابغة ايران شناس در بركلي همكاري داشت. در آن زمان هنينگ به دومناش كه يكي از اجلّة علماي ايران شناس فرانسه بود، نوشت كه مرحوم تقي زاده يك دانشمند ايراني را براي تدريس بدو معرفي كرده است كه درست همانند مينوي است. هنينگ با مينوي در مدرسة السنة شرقي لندن همكاري داشت و به درخواست او نامة تنسر را كه در تهران تصحيح و چاپ كرده بود، در كلاسي كه پروفسور مري بويس نيز شركت داشت به همراهي هنينگ تدريس كرده بود. بعدها پروفسور بويس ترجمه‌اي انگليسي از اين كتاب را براساس تقريرات اين دو استاد كم نظير فراهم آورد و منتشر كرد و در جاي جاي آن از هر دو آنان نقل قول كرده است. هنينگ دانشمندي بود سختگير و به دست آوردن پسند خاطر او كاري بس دشوار بود. او نابغه بود و از ديگران توقّع نبوغ داشت كه البته انتظار بجايي نبود. با اين همه، احاطة علمي بي نظير زرياب و سازگاري و بردباري و فروتني او هنينگ را شيفته اش كرد تا آن جا كه از او خواست هميشه در بركلي بماند. اما زرياب كه عاشق ايران بود، بازگشت به ايران و شغل كتابداري مجلس سنا را بر استادي دانشگاه بركلي ترجيح نهاد و به ايران بازگشت. زرياب اينجايي بود.

    هنگامي كه به خواست شادروان مينوي »بنياد شاهنامة فردوسي« تأسيس شد و مقرّر گشت كه شاهنامه براساس نسخ خطي معتبر قديمي زيرنظر آن استاد علامه تصحيح و منتشر شود، از زرياب دعوت گرديد كه در اين كار مشاور علمي شادروان مينوي باشد. كم اتفاق افتاده است كه زرياب »نه« گفته باشد، خصوصاً در اين مورد كه خواهش از جانب مينوي بود و موضوع تصحيح شاهنامه. زرياب حتي اگر نوجوان دبيرستاني همساية خانه اش از او وقت مي خواست تا اشكالات عربي يا انگليسي اش را از او بپرسد، با گشاده‌رويي خواهش او را مي‌پذيرفت، چه رسد به خواهش شركت در كاري سترگ، همچون تصحيح شاهنامة فردوسي كه همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشكلات آن صاحبنظر بود. من نيز افتخار داشتم كه همراه دكتر سيدجعفر شهيدي و دكتر علي رواقي در اين كار از زمرة مشاوران مينوي باشم. پيش از آن هم دكتر محمدرضا شفيعي كدكني دانشمند و اديب و شاعر نامي ايران، در اين جلسات مشاوره شركت مي كرد و به سبب سفر به خارج از فيض حضور پربركتش محروم مانديم. جلسات در محل بنياد شاهنامه در پشت مجلس شوراي ملي در اول خيابان ژاله تشكيل مي شد. مرحوم مينوي همان طور كه مي دانيم در كار تحقيق سختگير بود، كوچكترين خطايي را بر نزديكترين و عزيزترين دوستانش نمي بخشود. براي رسيدن به حقيقت به بحث و جدل مي پرداخت و تا قانع نمي شد، هيچ سخني را از هيچ كس نيم پذيرفت. گاه مباحثات اين جلسات به تلخي مي گراييد، در اين جا بود كه لطيفه گويي و ظرافت طبع زرياب مددكار بود و لبخند بر لبان استاد مينوي مي آورد و چهرة غالباً گرفته او را مي گشود و به زرياب به مزاح مي‌گفت: »من از دست تو چه كنم؟«. احترام و علاقه و اعتقادي كه مرحوم مينوي بدو داشت، به هيچ كس نداشت، همان طور كه علامه مرحوم تقي زاده مكرراً مي گفت: »زرياب مانند فرزند من است« و در كتابي كه به زرياب، در همان سالهاي جوانيش هديه كرده بود، نوشته بود »علامه زرياب خويي«. چند سالي پس از انقلاب، از اقبال نيك من باز در جلسات علمي بعضي مؤسسات فرهنگي با او شركت مي‌كردم و اين زمان با مشاوران و متخصصان ديگري كه هر يك به سبب تخصصشان در رشته اي مانند ادبيات فارسي، عربي، تاريخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و كلام و حديث و غيره دعوت شده بودند، اما زرياب براي »همه چيزداني« اش در مسائل دشواري كه مطرح مي شد بي اختيار همه نگاهها به سوي آن نادرة دوران مي لغزيد و همه گوش خود را آمادة شنيدن سخنان حكيمانة او مي كردند كه هرگز به تندي و تلخي آلوده نمي شد. آرام و شمرده و پخته و سنجيده و شيرين سخن مي گفت و اگر نظر او را نمي پذيرفتند، بيهوده بر آن پافشاري نمي كرد. ديري نمي گذشت كه همه مي دانستند حق با او بود.

    در اين سالها چند تن از جوانان با استعداد از فيض راهنمايي او در كار تحقيق، خصوصاً در زمينة تاريخ و ادبيات برخوردار بودند. با اين كه فرصت اندكي داشت، اما با مهرباني ذاتي اش، نوشته هايشان را مي خواند و شيوة درست را به آنان مي آموخت. پس از انقلاب، زرياب از دانشگاه كناره گرفت. از آزارها و ايذاهايي كه از جاهلان و كم خردان و حاسدان مي ديد، هرگز خم بر ابرو نمي آورد. سختيها و مشتقهاي روزگار هرگز از بلندي مناعت طبع او نكاست، مانند هميشه خوش مي گفت و خوش مي درخشيد. حتي در واپسين شب زندگيش كه به اتفاق دوست و همكار ديرينش كيكاوس جهانداري در بيمارستان به ديدارش رفتم، در بستر بيماري شعر مي خواند و لطيفه مي گفت. استاد زرياب آخرين حلقه از سلسله اي بود كه تقي‌زاده و قزويني و مينوي از زمرة آن بودند. دانشمندان عديم النظيري كه هم معارف ايراني و اسلامي را مي‌دانستند و هم با تحقيقات غربي و متدلوژي جديد آشنا بودند. دريغا كه آخرين حلقة اين سلسله را از دست داديم. ما چه دانيم كه از ما چه سعادت بگذشت وان تصـــــور نه به اندازة اين سينة ماست

    +0 به يه ن
    یاییلیب : سه شنبه 3 خرداد 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : يادداشتها | 2 باخيش لار

    http://yeni.az/uploads/posts/2011-02/1297768637_saqlam-korpe.jpg



    بير چيچك دوغادان بيتدي و آنا كلمه سي اونون اوره ييندن ائشييه چيخدي.

    دوغرودان آنا كيمدير؟ آنا كيم دير كي ساچلاري ملك لرين قيزيل ساچلارينا بنزه يير؟؟

    آنا كيمديركي سئوگي اوخشامالاري اينساني يوخويا آپارير؟؟

    آنا او اينسان ديركي اوشاغينين بئشيگين قايالار آراسيندان،

    شيريلغان اورتاسيندان و يوزلر ياسمن گولونون ايچيندن ائشييه چكير

    و سئودا دولوسو اللري ايله اونو يويره يير.

    آنا بير اوخويان قوش گيبي دير طبيعتده و اوپوشو گونش­ين ايشيغيدير گوللرينه

    و باش اوجاليغي بير داغ گيبي دير يئر اوزونده.ا

    بيليرسينيز آدام اؤلنده تام قوهوم­لاري آغلايار، قارداش و باجي آغلايار.

    بير زاماندان سونرا آدامين اؤلومون بونلار هاميسي يادداشدان چيخارديرلار.

    آنجاق آنانين گؤز ياشلاري بير دان­سو كيمين كي هر گون گولون

    اوستونه تؤكولور هر زامان اوشاغينين

    مزارينين اوستونه تؤكوله­جك دبر.

    آنا جان سنين گونونو آغيرلاييريق و سنين اللريندن اؤپوروك.

    دونيا بويو سوسوزلوغوموزا سئوگي داديزديران بوتون آنالارا سونولور.




    آرديني اوخو
    یارپاق لار : 1 2


    Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir