تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
يوسفعلي بيگ فرزند خسرو بيگ از طايفه قره قانلو است . در جواني نزد حاجي بابا خان كلانتر طايفه دره شوري منشي بوده و او را "ميرزا" خطاب مي كردند . در آنجا با دختري به نام سلطان آشنا مي شود و عشق و علاقه شديد به سلطان و شكست در عشق از طايفه دره شوري جدا شده و به طايفه عمله هجرت مي كند . او مردي بلند قد و با وقار بوده كه شال باريكي از روي آرخالوق به كمر مي بسته و هميشه لوله اي كاغذ و قلمداني به شالش ميزده . از تاريخ تولد و وفاتش اطلاع دقيقي در دست نيست اما حدود وفاتش را بين سالهاي1325 و 1332 حدس زده اند كه در مسافرت به دهاقان دار فاني را وداع گفته است. روحش شاد و يادش گرامي باد . با ماذون سمت استاد و شاگردي داشته ، خود او اين مطلب را در دو بند شعر كه به دوست شاعرش محمد ابراهيم مي نويسد و مرگ ماذون را خبر مي دهد بيان كرده است: ابراهيم گل سنه ورم بير خبر بو خبر چوخ ادمش بيزلر اثر ماذون بو دنيادان ايلده سفر آخرت ملكنه ياد اتدي گتده بيزه مرشدده خوب كامل استاد بوندان بله چوخ ايلرگ اونه ياد وفا پيشه مجنون،جفاكش فرهاد عجوزه دنيادان داد اتده گتده در عين تنگدستي و فقر تمام عمر خود را با عزت و احترام سپري كرده و هميشه در ميان مردم ايل محترم و عزيز بوده است . او شاعري است عاشق و عاشقي است شاعر . دلي آتش گرفته دارد و سخنش جانسوز است . اما سلطان كيست كه چنين نامش در ادبيات قشقايي جاودانه است و بدون شك تا زبان قشقايي باقي است همچنان جاودانه خواهد ماند . سلطان دختر موطلايي يكي از كارگزاران حاجي بابا خان كلانتر طايفه دره شوري است كه چونان آهوي وحشي در اوج شيدايي و جواني شاعر،او را افسون زيبايي خود مي كند . آتش عشق شعله مي كشد . جلوه اي از رخ يار كار خود را مي كند و دختر افسونگر ايل بر دل و جان شاعر، آتش زده و خود آسوده و بي خيال مي خرآمد. شاعر كه در دلش شوري برپاست غزلهاي شورانگيزي مي آفريند كه هر دلي از شنيدن آنها مي لرزد .عشق روز به روز بيشتر اوج مي گيرد . كلانتر و ريش سفيدان طايفه را براي خواستگاري از سلطان نزد پدر سلطان مي فرستد اما چنين پاسخ مي گيرد : ميرزا به دخترم شعر گفته است به او دختر نمي دهم . آري رسوم متداول قبيله اي كه بسياري از آنها پايبند هيچ منطقي نيستند يكي نقش خود را بي رحمانه ايفا مي كند و در كار عشق گره مي افتد . درهاي اميد يكي يكي بسته مي شود . از دست كساني كه خيرخواهانه پندش مي دهند فغانش به آسمان بلند مي شود . اما سلطان نصيب رقيب مي گردد . عشق يوسفعلي بيگ و نام سلطان پا به پاي اشعار شيرين يوسف خسرو سير ابدي مي كنند. اينك غزلهايي زيبا از اين شاعر را خدمتتان ارائه مي كنم كه تمام آن به زبان تركي است در صورتي كه مايل به ترجمه اين اشعار هستيد برايم پيام دهيد تا ترجمه كنم. قربانلوق گجسه قربانلوق گجسه آيرولوب گدمه سحر كيملر اولور قوربانونگ سننگ قربان كه ديللر ايلده بير اولور هر گونده من اولام قوربانونگ سننگ گوزل هجرانونگدان چوخ تاب ايلدم هانسه گجه لرده من خواب ايلدم اجل جان ايسته ده جواب ايلدم قويموشام كه ادم قوربانونگ سننگ سن منه رحم ايله سن بيلنگ تاره بو دنيا فاني دور يوخ اعتباره يوسف خسرونگ وفاله ياره بير شيرين جانوم وارقوربانونگ سننگ سن بير بهشت باغه سلطان تلنگ سنبل ايزنگ قزل گول گلدان نازكتردر ايزنگ قوربانه سن بير بهشت باغه من غمله بولبول سوسنله سنبلله يازونگ قوربانه سلطان تلنگ دارايوبان توكنده توكولان يرلردن زولفونگ بيكنده آلا گوزلرنگ سرمه چكنده محو ادر عاشقه گوزنگ قوربانه سلطان بلور صراحي در بوخاقونگ قزل گولونگ غنچه سودور دوداغونگ شيرين دانوشماگونگ شيرين مذاقون او شيرين صحبتنگ سوزونگ قوربانه هاچان اولور يازا دونه بو قيشلر هاچان اولور دوغره گله بو ايشلر؟ بويونگا گيديرام زري قماشلار گلاباتون سراندازونگ قوربانه يوسف خسرو دير يار مشكبو گل اوتوراگ بير بيرنان روبرو بير خلوتده اولاگ گرم گفتگو سن نازاد من چكم نازونگ قوربانه
یارپاق لار :


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir