تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
+0 به يه ن
یاییلیب : جمعه 10 تیر 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار

 

هرودوت(برگردان دكتر هادي هدايتي)،كتاب نخست،چكيدهي بندهاي ۲۰۱ تا ۲۱۴:

 

«وقتي كوروش ملت بابل را مطيع كرد، در فكر شد كه قوم ماساژت را نيز مطيع كند…عواملي كه كوروش را به اين جنگ تشويق و تحريص ميكرد، متعدد و در عين حال قانع­كننده بود. چه اولا كوروش از حيث نژاد و اصالت خود را مافوق بشر عادي تصور ميكرد و ثانيا در تمام جنگهاي خود با موفقيت و پيروزي روبرو شده بود…در آن زمان زني كه توميريس نام داشت، بعد از فوت شوهرش بر قوم ماساژت سلطنت ميكرد. كوروش اظهار تمايل كرد كه او را به زني براي خود بگيرد و كسي به اين قصد نزد او فرستاد تا از جانب او تقاضاي ازدواج كند. ولي توميريس دانست كه آنچه كوروش ميطلبد كشور ماساژت هاست، نه شخص او. پس او كوروش را از آمدن به سوي خود منع كرد(…) و نيز كسي به نزد او فرستاد و چنين پيغام داد: “اي پادشاه مادها(…)از اين كار دست بكش، بر اتباع خود سلطنت كن و بگذار ما نيز بر اتباع خود سلطنت كنيم. ترديدي نيست كه تو حاضر به قبول اندرزهاي من نيستي و هر چيز ديگر بيش از دعوت به صلح بر تو خوشآيند است. در اينصورت چنانچه واقعا آرزو داري با ماساژتها دست و پنجه نرم كني، زحمت افكندن پل بر روي رود بر خود هموار مكن. ما حاضريم به فاصله سه روز راه از اين رود به داخل كشور خود عقبنشيني كنيم تا تو بتواني قدم بر خاك ما گذاري(۱) و اگر ترجيح ميدهي با ما در خاك خودت روبرو شو، آنچه پيشنهاد كردم تو خود انجام ده.” كوروش سران پارس را گرد آورد و با آنها به مشورت پرداخت عموم پارس ها به اتفاق عقيده داشتند كه كوروش بايد با توميريس و همراهانش در داخل سرزمين خود روبرو شود.»

 

 

 

اكنون به اين صحنه ي نمايشي هرودوت توجه كنيد، كه عادت دارد قهرمان يوناني (يا نسبتا يوناني مانند كرزوس!) را وارد نمايشنامه خويش كند، تا شاه هخامنشي مانند هميشه، همچون جوانكي خام و بيتجربه از پند و اندرزهاي راهنماي يوناني خويش، بهره گيرد!

تواريخ،كتاب نخست،بند ۲۰۷ به بعد:
«
ولي كرزوس از اهل ليدي كه در آنجا حاضر بود اين عقيده را تخطئه كرد و نظري در جهت عكس آن اظهار داشت و چنين گفت: “اي پادشاه، همانطور كه يك بار گفته ام، چون خداوند زئوس مرا به تو بخشيده، هر بار كه خاندان تو را با خطر روبرو بينم، با تمام قوا براي برطرف كردن آن خطر ميكوشم(…)اگر تصور ميكني كه تو خود جاوداني و بر سپاهي فرماندهي داري كه آن نيز جاويدان است، ضروري نميدانم كه انديشه خود را بر تو فاش كنم. اما اگر قبول داري كه تو نيز بشري بيش نميباشي و بر افراد بشر حكومت ميكني، اين نكته را پيوسته در نظر داشته باش كه امور مربوط به بشر بر بروي فلكي قرار دارد كه دائما ميچرخد و هرگز دسته اي معين را خوشبخت و سعادتمند باقي نميگذارد. در اينصورت درباره مطلبي كه مورد بحث است، من شخصا عقيدهاي مخالف عقيدهي اشخاص حاضر دارم.»پس از اين، كرزوس به تشريح استراتژي جنگي مورد نظر خويش ميپردازد.

 

 

كوروش با نظر كرزوس مبني بر پيشگام شدن در حمله، موافقت ميكند. از آنجا كه هرودوت عادت دارد هميشه در لحظههاي حساس و سرنوشتساز تاريخي، قوه تخيل خود را تا آنجا كه ميتواند به كار اندازد تا هر چه بيشتر به داستان خويش آب و تاب بدهد، به توضيح خوابي كه كوروش پيش از جنگ با توميريس درباره داريوش ديده بود، ميپردازد. كوروش در اين خواب ميبيند كه پسر هيستاسپ(داريوش) دو بال بر شانه دارد كه يكي از آنها بر آسيا سايه افكنده و ديگري بر اروپا! سپس هيستاسپ را فرا ميخواند و از او مي پرسد كه آيا پسرت قصد شورش بر من را دارد؟ هيستاسپ پس از اطمينان خاطر دادن به كوروش به او وعده ميدهد كه به محض بازگشت به پارس، داريوش را به حضور او خواهد آورد تا از او پرسشهاي خويش را بپرسد.
به هر روي، “پدر تاريخ” دوست دارد شاهان هخامنشي را هيچگاه، حتي در رختخواب راحت نگذارد و هميشه حتي در كابوس­ و رويا و خلوتهاي خصوصي، آنان را تنها نگذارد! چه بسا همين داستانهاي كودكانه موجب جذابيت دوچندان “تواريخ” در ميان يونانيان گردآمده در آگورا بود. داستانهاي خالهزنكانه­ اي مانند خواستگاري كوروش از توميريس، خواستگاري كمبوجيه از خواهرش و سرانجام، داستان عشق ناكام خشايارشا به زن برادرش كه سرچشمهي همه آنها، كينههاي پنهان يونانيان سده پنجم پيش از ميلاد نسبت به پارسيان بود! اما همين داستانهاي كودكانه هميشه ابزارهاي كارآمدي براي تمسخر كردار شاهان هخامنشي بوده است.
 
ه هر حال بنا بر آن شد تا مطابق با پيشنهاد كرزوس، مجلس ضيافتي ترتيب داده شود تا ماساژتها با ديدن آن حريص شده و به خوردن غذاهاي لذيذ بپردازند؛ آنگاه پارسيان با تمام نيروهاي خود بر سر آنان بريزند و همه آنها را از دم تيغ بگذرانند! هم اكنون به ادامه داستان توجه كنيد:
«كوروش عقيده اول(پارسيان) را رد كرد و عقيده كرزوس را پذيرفت…آنگاه به فاصله يك روز راه از رود آراكس پيش رفت و آنچه كرزوس سفارش كرده بود، انجام داد. آنگاه با افراد خوب سپاه پارس به سوي آراكس مراجعت كرد و عده اي از سپاهيان خود را كه سربازان خوبي نبودند، در عقب به جا گزارد. ماساژتها با يك سوم قواي خود رسيدند و سربازاني را كه كوروش در عقب سپاه باقي گذارده بود، با وجود مقاومتي كه از خود نشان دادند، قتل عام كردند. همينكه چشم ماساژتها بهد از شكست دشمن به مجلس ضيافت افتاد، خود را بر خوان نعمت افكندند و به عيش و نوش پرداختند و وقتي شكم آنها از شراب و غذا اشباع شد، به خواب رفتند. در اين موقع پارسها از راه رسيدند و جمعي كثير از آنان را به قتل رساندند و عده بيشتري از آنان را اسير كردند. فرزند ملكه توميريس نيز كه “سپارگاپيز” نام داشت و فرماندهي سپاه ماساژت را به عهده داشت، از جمله اسيران بود. وقتي توميريس از آنچه بر سپاه و فرزند او گذشته بود، مطلع شد كس به نزد كوروش فرستاد و چنين پيغام داد: اي كوروش، كه چنين تشنه خون هستي، از آنچه روي داده هرگز مغرور مشو…زيرا به كمك حيله و نيرنگ بر فرزند من غالب شدي، نه با زورآزمايي در ميدان جنگ. اكنون من به تو نصيحتي ميكنم و تو سخن را گوش دار: فرزند مرا به من باز ده و با وود خسارتي كه به يك سوم سپاه ماساژت وارد كردهاي، اين سرزمين را بدون مجازات ترك كن. اگر چنين نكني، من به خورشيدف خداوند ماساژتها سوگند ياد ميكنم كه هر اندازه خونخوار باشي، تو را از خون سيراب خواهم كرد.»
 
اما واقعيت آن است كه هرودوت دوست دارد پيروزيهاي ايرانيان را هميشه نيرنگهايي از پيش طراحي شده به منظور به دام انداختن نيروهاي دشمن بداند. براي مثال او شوند پيروزي كوروش بر كرزوس را وجود گلههاي بزرگ شتر در ارتش كوروش ميداند كه موجب شدند اسبهاي كرزوس با ديدن آنها فراري شوند! و يا پيروزي ايران در ترموپيل را تنها به خاطر خيانت يك پيرمرد يوناني بداند! حتي بعضي مورخان دوران پسين پا را فراتر گذاشته و مينويسند كه شوند پيروزي كمبوجيه بر ارتش مصر، وجود تعدادي سگ و گربه در ارتش ايران بوده كه مصريان به سبب احترام به اين حيوانات، به آنها آسيبي نرسانده و اين موجب شد تا كمبوجيه با پيروزي وارد مصر شود!
اكنون به بخش پاياني داستان گوش بسپاريد:
 
«وقتي كوروش از اين پيام(پيام توميريس) مطلع شد، كمترين توجهي بدان نكرد. اما سپارگاپيز فرزند ملكه توميريس وقتي كه از مستي به حال آمد و از سرنوشت شوم خود با خبر شد، از كوروش استدعا كرد زنجيرهاي او را بگشايد. كوروش چنين كرد ولي همين كه او از بند نجات يافت و دستانش آزاد شد، خود را به قتل رساند.
سپارگاپيز به ترتيبي كه گفته شد، به قتل رسيد. توميريس بعد از آنكه كوروش تقاضاي او را رد كرد، تام سپاه خود را گرد آورد و به جنگ با كوروش عزيمت كرد. به نظر من اين جنگ از تمام جنگهايي كه بين وحشيان درگرفته، شديدتر و سختتر بوده است. شرح اين جاگ آن طور كه بهمن گفته اند، چنين است: براي من نقل كردهاند كه ابتدا دو حريف از هم فاصله گرفتند و با كمانهاي خود به سوي هم تير انداختند. وقتي تيرهاي آنان به پايان رسيد، با نيزه و خنجر به جان هم افتادند و جنگ مغلوبه شد. به طوريكه نقل ميكنند در مدتي طولاني با يكديگر ستيز كردند و هيچيك از دو حريف حاضر نبود از ميدان بگريزد. سرانجام ماساژتها پيروز شدند؛ قسمت بزرگي از سپاه پارس در محل نابود شد و كوروش نيز شخصا به قتل رسيد. او جمعا بيست و نه سال سلطنت كرده بود. توميريس امر كرد مشكي از خون انساني پر كنند و سپس جنازه كوروش را در بين كشتهشدگان سپاه پارس بيابند. وقتي جسد كوروش پيدا شد، ملكه سر او را در مشك خون فرو كرد ودر حاليكه با جسد چنين بدرفتاري ميكرد، خطاب به آنان چنين گفت: “اي پادشاه، با اينكه من زندهام و سلاح بدست بر تو پيروز شدهام، چون با خدعه و نيرنگ بر فرزند من دست يافتي و در حقيقت مرا نابود كردي، من نيز همانطور كه تهديد كرده بودم، تو را از خون سيراب ميكنم
اين بود آنچه كه مدعان همه بلا استثنا، آن را همچون روايتي تاريخي و معتبر براي مرگ كوروش در نظر گرفتهاند و اين در حاليست كه خود هرودوت بلافاصله پس از پايان اين روايت، مينويسد:
 
«درباره چگونگي مرگ كوروش افسانههاي زيادي نقل كردهاند ولي من آن را كه بيش از ديگران معتبر دانستهام، نقل كردم.»
 
هرودوت با گزينش اغراقآميز ترين داستانها در ميان چندين روايت تاريخي، بار ديگر به ما اثبات ميكند كه به شدت دوستدار و وابستهي داستانهايي افسانهآميز و خيالي است. زيرا گزنفون -نويسنده كتاب تربيت كوروش- مدعيست كه كوروش بر بستر خود در پارس بدرود زندگي گفته است(فصل ماقبل آخر كتاب “تربيت كوروش”)؛ كتزياس مي­نويسد: كوروش در جنگ با دربيكها بر اثر جراحت جان سپرد(فوتيوس،كتزياس،آخر بند ۳۶) و بالاخره ديودور سيسيلي كوروش را توسط ملكه سكايي به صليب ميكشد!(ديودور،كتاب دوم،بند ۴۴). پس بر خلاف آنچه كه معمولا موخان اذعان دارند، اين روايتها تنها در جزئيات با هم اختلاف ندارند، بلكه اين تفاوتها فراتر از جزئيات هستند! اما در حاليكه هرودوت مدعي است كه از ميان چندين روايت تاريخي، يكي را تنها به سليقه خويش انتخاب نموده و اين تنها بنمايهي ساير نويسندگان دوران لاتين گشته است، پس از چه روي اين همه بر روي آن تأكيد ميكنند و از داستان كودكانهي هرودوت درباره مرگ كوروش، به عنوان “معتبر ترين روايتها” ياد ميكنند؟!
اما اگر با روايت هرودوت را هم بپذيريم باز هم نميتوان پذيرفت كه جسد كوروش در سرزمين سكاها باقي مانده باشد، زيرا از روايت هاي نويسندگان دوران كهن پيداست كه پيكر كوروش در آرامگاهي كه به فرمان خودش ساخت، جاي گرفته است! به ويژه آنكه پلوتارك در كتاب حيات مردان نامي(فصل اردشير) يادآور ميشود كه شاه جديد پارس، بايستي طي مراسمي تشريفاتي در پاسارگاد تاجگذاري نمايد. و از آنجا كه پاسارگاد جز به سبب داشتن ارامگاه كوروش، امتياز ديگري بر پارس و ديگر شهرهاي هخامنشيان ندارد، پس بايد پذيرفت كه شاهان جديد پارسي، براي تجديد پيمان با آرمانهاي بنيادگذار شاه هخامنشي كه پيكرش در آرامگاهي باشكوه جاي گرفته، به آنجا ميرفتند.
پس ترديدي نيست كه آنچه به عنوان خواستگاري،جنگ و مرگ كوروش در جريان ارتباط با ملكه افسانهاي سكاها -توميريس- ياد ميكنند، داستانهايي زاييده تخيل ذهن افسانه پرست نويسندگان و مورخان دوران كهن است كه براي جذاب تر شدن نوشته هاي خويش، دست به خلق آنها ميزدند. نويسنده اي كه مدعي مرگ كوروش توسط توميريس و سپس غوطه ور شدن سر او در مشك پر از خون است، همان است كه بزرگترين و برجستهترين نويسندگان يوناني مانند ارسطو او را يك افسانه پرداز ميداند؛ پلوتارك نويسنده و دانشمند، او را انساني خبيث و بدنهاد مينامد و بالاخره پزشك كنيدوسي يعني كتزياس، كه خودش دستي در افسانهسرايي و داستانپردازي دارد، او را به عنوان يك دروغگو و قصهپرداز مينامد و بس!
 
و بس!
اين مقاله را با نوشتاري از اميرمهدي بديع درباره مرگ كوروش به پايان ميرسانيم. “يونانيان و بربرها،نسك سوم،مرگ كوروش“:
«
كوروش، چگونه و چرا مرده است؟ منبعهاي ايراني و هخامنشي چيزي در اين باره نميگويند. ولي به رغم بيحرمتي هايي كه مقدونيان اسكندر به كوروش روا داشتند و به قصد غارت، بيشرمانه دست تجاوز به گورش گشودند، آرامگاه بنيادگذار امپراتوري پارس هنوز هم، تقريبا سالم، در بناي سنگي مرتفع خود در دل پارس واقعي و كهن، در دشت پاسارگاد، پايگاه رفيع قدرت پارس هخامنشي، برجاست.
نوشتههاي آن دسته از نويسندگان يوناني كه بيشتر درخور اعتمادند، نشان ميدهد كه اين بناي امروزه تهي و در گذشته طعم بي حرمتي چشيده، فقط بناي يادبود محض نبوده، بلكه كاملا ارامگاه كوروش و جايگاهي بوده كه پيكر او تا هجوم فاجعهآميز مقدونيان، در آن از آرامشي برخوردار بوده است كه خود او ميخواسته ابدي باشد. بنابراين، همانطور كه متنهاي قديمي كه هماكنون از آنها يا خواهيم كرد به روشني ثابت ميكنند، ترديدي وجود ندارد كه كوروش در همان محلي كه در حدود سي سال پيش از آن با پيروزي بر آستياگ، بخت و اقبال امپراتوريش آغاز شده بود، از احترامهاي تدفين برخوردار شده است. آيا او در همان جا درگذشته بوده است؟ گزنفون…در فصل ماقبل آخر كتاب “تربيت كوروش” مينويسد: “كوروش چون با آنان(پسرانش) سخن گفت، دستش را به تمام كساني كه در اطرافش گرد آمده بودند عرضه كرد، روي خود را پوشاند و جان سپرد”، بر اين نكته تأكيد ميورزد…تمام منبعهاي قديمي نيز به اتفاق اعلام ميدارند كه او در پاسارگاد، در گوري كه به او نسبت داده ميشود، به خاك سپرده شده است. مثلا استرابون(كتاب دوم،پايان ۲) درباره صحت داستان تاريخنويساني كه ميگويند كوروش در جنگي با ماساگتها به قتل رسيده است، ابراز ترديد ميكند و مي­نويسد: “تمام تاريخنويسان به جنگ كوروش با ماساگتها اشاره ميكنند ولي هيچكدام شرح درستي از اين ماجرا به دست نميدهند.”
باري، استرابون درباره آرامگاه كوروش، اين اطلاعت صريح و درست را كه ثابت ميكنند كه او كاملا كسب آگاهي كرده، در اختيار ما ميگذارد: “اسكندر با اين كنجكاوي كه از كاخ قديمي پاسارگاد ديدن كند به اين شهر رفت. در همان هنگاه، در يكي از بوستانها يا باغها، آرامگاه كوروش را، كه ساختماني…ديد”. استرابون ميافزايد: “آريستوبول نقل ميكند كه چگونه به دستور اسكندر از اين مدخل تنگ گذشت و به درون مكان مقدس رفت تا پيشكش شاهانه را بر گرو بگذارد(كذا فيالاصل!)؛ آنجا تختي از طلا، ميزي پوشيده از جامها، تابوتي نيز از طلا و بالاخره مقداري پارچههاي زيبا و جواهر گرانبهاي برليان نشان ديد. حلتي كه آرامگاه كوروش در نخستين سفر آريستوبول داشت، چنين بود؛ ولي بعد، هنگامي كه آن را از نو ديد، آرامگاه غارت شده بود و از زيورهاي گوناگون آن اثري ديده نميشد، مگر تخت و نيز تابوت كه پس از جا به جا كردن پيكر، نشان مسلم اين كه چنين بي حرمتي از جانب دزدان پست صورت گرفته است، به شكستن آنها بسنده كرده بودند…چنين است توصيف آريستوبول كه به همين مناسبت ما را با كتيبهاي كه آرامگاه داشته است، آشنا ميكند: اي رهگذر، من كوروشم؛ امپراتوري جهان را به پارس دادم؛ بر آسيا حكم راندم. بايت اين آرامگاه بر من حسد مبر.
 

اونهسيكريت ادعا ميكند كه برج دو طبقه داشته است و پيكر كوروش در طبقه بالا نهاده شده بوده. هم او ميافزايد كه بر گور كتيبهاي خوانده ميشده…و مضمون آن چنين است: “من، كوروش، شاه شاهان، اينجا آرميده ام“.»
 
ملكه تومروس كسي كه سر كوروش هخامنشي را بريد !
 
 

توجه كنيد كه مردمي با فرهنگ و متمدن تعصب ندارند . و تعصب تنها باعث كژ انديشي و بي فرهنگي است .
سانسور تاريخ خيانت به نسل هاي آينده است .
 
 
....................................
كوروش پس از فتح بابل ، بر آن شد با توسل به نيروي نظامي اش كه فوق العاده نيرومند بود و تاكنون شكستي را تجربه نكرده بود، ماساژت را نيز مغلوب كند. ماساژت ها در شمال شرق ايران(آذربايجان) در كرانه رود آراكس(آراز) در همسايگي قوم ايسه دونر زندگي مي كردند. ماساژت ها(آذربايجانيها) بسيار ماجراجو بودند. كوروش به دلائل متعدد به سرزمين ماساژت ها لشكر كشي كرد او انگيزه هاي گوناگوني براي سركوب اين قوم داشته است . يكي پيشينه او بود.او باور داشت كه بيش از يك انسان است . و بيش از همه شانس با او بوده است و در همه جنگ ها با موفقيت به اهداف خود دست يافته است . گفتي است كه كوروش عليه هر ملتي اراده به لشكر كشي مي كرد ، انصراف او از چنين تصميي ناممكن بود و كسي نمي توانست او را از انجام اين تصميم باز دارد .

حمله به ماساژت ها(آذربايجان)زماني صورت گرفت كه فرمانرواي ماساژتها (آذربايجانيها) فوت كرده بود و همسر او كه زني به نام مومي ريس (تومروس) بود بر آنها حكومت مي كرد به روايت هرودوت كوروش فرستاده اي را نزد اين زن فرستاد و از او خواستگاري كرده ، تومروس گمان مي كرد كه كوروش از او خواستگاري نكرده است ، بلكه مي خواهد سرزمين آذربايجان را تصاحب كند و بر اين اساس به كوروش پاسخ منفي داد. وقتي درخواست كوروش توسط تومروس پذيرفته نشد ، عليه ماساژت ها لشكر كشي كرد.تومروس براي كوروش پيغام فرستاد كه به سرزمين خود باز گردد و فكر حمله به سرزمين آنها رااز سر خود بيرون كند . كوروش پس از مذاكره با صاحب منصبان به اين نتيچه رسيد كه در سرزمين ماساژت ها يعني سرزمين تومروس با آنان روبه رو شود.

در جنگي كه صورت گرفت پسر تومروس اسير شد و تومرس از كوروش درخواست كرد كه پسرش را آزاد كند و به محض اينكه كوروش او را آزاد كرد ، پسرش خود كشي كرد.و تومرس همه ي نيروهاي جنگجوي آذربايجاني راگرد آورد و به مقابله با كوروش فرستاد.مانند اين كشتار تاكنون در ميان بربرها(غيريوناني)سابقه نداشته است . جريان اين كشتار به اين صورت بود كه نخست طرفين از دور با كمان به سوي يكديگر به نبرد پرداختند و كاملا به يكديگر نزديك شدند.با اين كه طرفين زمان درازي با يكديگر جنگيدند، هيچ كدام از طرفين فرار اختيار نكردند،در پايان اين جنگ ماساژت(آذربايجاني)ها پيروز شدند.

در اين جنگ بخش عظيمي از سپاه پارسيان نابود شدند ودر حين اين جنگ كوروش نيز كشته شد؛ پس از آن كه بيست و نه سال پادشاه بود. تومروس مشكي را پر ازخون انسان ها كرد و از ميان اجساد كشته شدگان پارسي،جسد كوروش را يافت و سر اورا در اين مشك فرو برد و با لحني سرزنش آميز چنين گفت: تو پسر مرا از من گرفتي ،از من كه هنوز زنده ام و بر تو پيروز شدم .من دستور دادم كه تو را با خون سيراب كنند . مرگ كوروش را طبق مدركي كه در دست است ؛ در سال 529 پيش از ميلاد مي دانند . پيكر او را به پاسارگاد بردند و به دخمه سپردند و مقبره او تا اين زمان در آنجا برپاست.
قبر اين ملكه در گورستان تومروس در شهر تبريز و كنار مسجد كبود واقع شده كه بر روي اين قبر پاساژي ساخته شده تا ملت از وجودش بيخبر باشند

.
احتمالا نام تبريز هم از نام اين ملكه گرفته شده

 

یارپاق لار :


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir