تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 12 مرداد 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : داستانها و افسانه ها | 0 باخيش لار

داستان قارامليك از مجموعه داستانهاي حماسي-ملي آذربايجان ميباشد.

اتفاقات در قرن ششم هجري در دوران حكومت اتابكان آذربابجان رخ ميدهد.

قارامليك حال حاضر يكي از محلات مشهور تبريز ميباشد. ليكن در دوران «اتابك قيزيل ارسلان» (از حكمرانان سلسله اتابكان آذربايجان) قارامليك نام پهلواني آذربايجاني مي بود.

در دوران حكومت «ائلده نيز» در تبريز پايتخت آذربايجان هر ساله كشتي پهلواني و زور آزمايي بين پهلوانان برگزار ميشد.

مردم در دومين روز عيد نوروز در ميدان بزرگ مركز شهر گرد آمده و كشتي پهلواني برگزار ميكردند.

در اين مسابقه مسئولين حكومتي از جمله حكمرانان و ثروتمندان شهر نبز شركت ميكردند و اگر احيانا كس ديگري موفق به قهرماني ميشد برايش مشكلات ايجاد كرده و دشمني ميكردند.

به نقل از تاريخ اتايكان آذربايجان، در آن زمان قدرتمندتر و جنگاورتر از «اتابك محمد»، فرزند «ائلده نيز» كسي نبود و هميشه در مسابقات قهرمان ميشد، چنانچه لقب «جهان پهلوان» را برازنده او ميدانستند.

 

جهان پهلوان

اتابك محمد جهان پهلوان

در روابات نقل شده از عاشيقلار، «اتابك جهان پهلوان محمد» فرزندي داشت به نام «اتابك نصرت الدين ابوبكر پهلوان» كه او نيز از پدر قدرت پهلواني را به ارث برده بود.

اساس داستان بر نام قارامليك شكل ميگيرد و تمامي حوادث مربوطه در شهر تبريز جريان مي يابد.

طبق رسم آنزمانه مسابقه بزرگي با حضور اكثر ثروتمندان، صاحب منسوبان و پهلوانان شهر برگزار ميشود.

در بين مردم، جوان 18 ساله و سيه چرده فقير و گمنامي به همراه مادر پبرش به تماشا استاده بود. چنانكه لباسهاي وصله دار و چاروق هاي پا كرده اش فقر و سادگي اس را فرياد ميكشيد. اين جوان به مانند رسم ثروتمندان آنزمانه خنجر طلاكاري و نقره بندي شده و گران قيمت بر كمر نداشت؛ آري اين جوان كسي نبود جز «قارامليك».

 قارامليك گمنام با اصرار و خواهشهاي مادر پيرش وارد گود مسابقه شده و در بهت و اعجاب همگان، پشت همه حريفان را يكي پس از ديگري بر خاك زده و بر نصرت الدين نيز غلبه مينمايد. به پاداش قهرماني نصرت الدين كمان با ارزش خود را به قارامليك اعطا ميكند.

با اين پيروزي و قدرتنمايي، قارامليك دشمنان زيادي پيدا ميكند؛ آنچنان كه از شر آنها به كوههاي اوجان (بستان آباد كنوني) پناه ميبرد و با دارو دسته اش به مبارزه با دشمنان خويش ميپردازد.

نصرت الدين نيز كه مغلوب قارامليك شده بود به قدرت قارامليك حسادت كرده و قصد نابودي او را ميكند و گروهي را براي نابودي او اعزام ميكند و روزگار را آنچنان بر قارامليك تنگ مينمايند كه ديدن آفتاب را برايش به حسرت ميگذارند.

نصرت الدين كه در غلبه بر قارامليك موفق نميشود «رخساره» معشوقه قارامليك را بهمراه خانواده اش به اسارت در مي آورد و يه قصد ضربه زدن به قارامليك رخساره را به ازدواج كس ديگري در مي آورد.

خلاصه در شب عروسي قارامليك خود را شبانه به عروسي رسانده و با دلاورمردي، رخساره را با خود به پناهگاه خويش در اوجان ميبرد.

روايت سوم داستان بر اساس حوادث تاريخي شكل ميگيرد.

بعد از فوت قيزيل ارسلان، «طغرل سلجوقي» كه در زندان اتابكان حبس شده بود، ميگريزد و لشكري مجهز تشكيل داده و قصد هجوم به تبريز مينمايد.

قارامليك كه عرصه را بر مردم تبريز تنگ ميبيند، بهمراه دارو و دسته اش از تبريز در مقابل مهاجمان دفاع مينمايد. بعد از مدتي سپاهيان تبريز در مقابل لشگر بيگانه نميتوانند مقابله كرده و لشكر سلجوقي وارد شهر ميشود. «شمس الدين» وزير پير و بيمار قيزيل ارسلان تدبيري كرده و نامه اي به «فخر الدين» سردار اتابكي نوشته او را به ياري ميخواند.

نصرت الدين، قارامليك و فخر الدين سه سردار دلاور آذربايجان لشكريان طغرل را محاصره كرده و او را شكست ميدهند و پرچم آزادي را دوباره در تبريز به اهتزار در مي آورند.

نصرت الدين در شور و شعف پيروزي در ميان كشته هاي جنگي قارامليك را ميشناسد و غمگين گشته  كنار اين دلاورمرد با غيرت نشسته و چنين ميگويد:

«لعنت دنيا بر من كه زندگي را برايت تنگ كرده بودم»

از آنروز به بعد مردم تبريز به ياد آن سردار دلاور آذربايجاني، اين خطه از شهر تبريز را به نام «قارامليك»، نگين غيرت شهر تبريز نام نهادند.

یارپاق لار :


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir