اين وبلاگ آماده تبادل لينك ميباشد
در صورتى كه فردي را ميشناسيد،ايشان را به ما هم معرفى كنيد تا هر چه بيشتر در شناساندن مشاهيرمان موفق باشيم

اسماعيل اميرخيزي، نويسنده و از رجال انقلاب مشروطه ايران
زندگي
اسماعيل اميرخيزي، در سال ۱۲۹۴ ق در محله اميرخيز تبريز متولد شد. از آغاز نهضت مشروطهخواهي، به جمع آزاديخواهان پيوست و در انجمن ايالتي آذربايجان، به سمت نماينده شهر اردبيل شركت كرد. پس از آنكه كار بين انجمن ايالتي و شاه به جنگ انجاميد، انجمن ايالتي او را به عنوان منشي ستارخان، در ظاهر، و مستشاري او، در باطن، معين كرد. وي در دستگاه اين سردار ملي عاملي موثر بود و در بسياري از موارد ستارخان جز به اشاره او، اقدامي نميكرد.
در طول مدت قيام شيخ محمد خياباني، اميرخيزي به قيام پيوست و با پيشنهاد خياباني به عضويت هيئت مديره قيام درآمد. اميرخيزي در طول مدت قيام (۱۷ فروردين ۱۲۹۹ ش الي ۲۲ شهريور ۱۲۹۹ ش) از ياران و مشاوران خياباني بود. اميرخيزي در سال ۱۳۲۶ ش به سمت بازرس عالي وزارت فرهنگ انتخاب گرديد.
وي در تيرماه ۱۳۲۸ ش بازنشسته شد و سرانجام در روز ۲۷ بهمن ماه ۱۳۴۴ ش در تهران درگذشت.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آثار :
اميرخيزي در زمينههاي ادبي و تاريخي، آثاري از خويش برجاي نهادهاست:
1- تصيح بوستان سعدي.
2- قطعات منتخب زبان فارسي.
3- تصيح ديوان عنصري.
4- قيام آذربايجان و ستارخان.
5- تاريخ فرهنگ و ادب آذربايجان (چاپ نشده).
6- قصايد و اشعار، كه بيشتر در مجله ارمغان منتشر شدهاست.
7- مقالات كه بيشتر در مجله وحيد منتشرشدهاست.
8- قيام آذربايجان در انقلاب مشروطيت ايران
ميرزا عليآقا تبريزي (ثقةالاسلام دوّم)
ميرزا عليآقا ثقةالاسلام فرزند حاج ميرزاموسي ثقةالاسلام، در ماه رجب سال 1277 ق در تبريز ديده به جهان گشود و زير نظر و مراقبت پدر به تحصيل علوم شرعي و مشي در طريقه روحانيت كوشيد. پس از آنكه علوم مقدماتي فارسي وعربي را آموخت، ازدواج نموده به سال 1300 ق با همسر خود به عتبات عاليات رهسپار شد و در حوزه درس شيخ محمدحسين فاضل اردكاني و شيخ زينالعابدين مازندراني به تكميل معارف اسلامي پرداخت تا به مقام اجتهاد نايل گشت و پس از هشت سال، در سال 1308 ق به تبريز بازگشت. ثقةالاسلام چون در اثر مطالعه روزنامههاي مهم عربي، اطلاعاتي از نظامات جديد اجتماعي به هم رسانيده و روحاني روشنفكري بود، در مساجد تبريز بر منبر ميرفت و با نطق و موعظه، در هدايت افكار ميكوشيد.
در ماه رمضان 1319 ق. ميرزا يوسف ثقةالاسلام درگذشت و از طرف مظفرالدين شاه به پيشنهاد وليعهد (محمدعلي ميرزا) لقب ثقةالاسلام به ميرزاعلي آقا داده شد و وي بر مسند حكومت روحاني نشست و رياست فرقه شيخيه را در تبريز عهدهدار گشت. 1
ثقةالاسلام پس از آغاز مشروطهخواهي، در صف حاميان آن درآمد. وي مردم را به آثار حيات بخش حكومت ملي آشنانموده و اساس حكومت مشروطه را با فلسفه و مفهوم حكومت در اسلام تطبيق ميداد و در همان حال، مردم را از تندروي و افراط بر حذر داشته و پيوسته مجاهدان آذربايجان را به آرامش و ملايمت دعوت ميكرد. 2
اشغال آذربايجان توسط قواي روس
در دوران استبداد صغير محمدعليشاهي، عينالدوله به عنوان والي آذربايجان به تبريز رفت اما در مواجهه با آزاديخواهان تبريز، مجبور شد به باسمنج (روستاي بزرگي در نزديكي تبريز) بازگردد. او تبريز را در محاصره گرفت و در نتيجه شهر دچار قحطي شد. جنگهاي خونين ميان قواي دولتي و آزاديخواهان تبريزي روي داد. در طي يكي از اين نبردها، «باسكرويل» معلم آمريكايي مقيم تبريز كه به آزاديخواهان پيوسته بود، كشته شد. عاقبت، دو كنسول روسيه و انگلستان، به بهانه حفظ جان اتباع خارجي و نيز رفع محاصره و قحطي، متفق گشتند كه ارتش روس به سوي تبريز حركت نمايد. آنان ادعا ميكردند ورود ارتش تزاري براي اعاده امنيت و تأمين آسايش اهالي بوده و پس از انجام اين وظيفه، به روسيه مراجعت خواهد كرد. ثقةالاسلام با ابراز نگراني از اين حوادث، شديداً با حضور قواي روسيه در ايران مخالف بود؛ چنانكه ميگفت: «راضي هستم مرا در سيبري به شكستن سنگ چخماق وادار نمايند، اما بيرق روس در اين مملكت نباشد.» 3 وي با اقدام به تماسهاي مكرر با عينالدوله، تلگرافهاي مفصلي به محمدعليشاه مخابره كرد و نزديكي خطر را گوشزد نموده و افتتاح مجلس و اعاده رژيم مشروطه را خواستار گرديد. شاه سعدالدوله (رئيسالوزرا) را مأمور مذاكره با وزاري مختار روسيه و انگلستان نمود تا از ورود قشون روس به تبريز جلوگيري شود، و نيز از انجمن آذربايجان درخواست كرد راه را براي ورود عين الدوله به شهر باز كنند تا امنيت برقرار گردد. اما نه سفارتين روس و انگليس و نه انجمن، هيچ كدام به پيشنهاد شاه روي موافق نشان ندادند و در نتيجه راه ورود سپاه روس به شهر تبريز گشوده شد.
قشون چندهزار نفري روسيه در سال 1327 ق وارد آذربايجان شده، تبريز را اشغال نمودند و ژنرال استارسلسكي (فرمانده ارتش روس) طي انتشار اعلاميهاي، از مجاهدان خواست فوراً اسلحه را به زمين گذارند. سپاهيان روس سنگرهاي داخلي شهر را تخريب ميكردند و «باغشمال» را مركز ستاد خود قرار داده بودند. ستارخان و باقرخان و گروهي ديگر از مجاهدان، به شهبندرخانه عثماني پناهنده شدند. 4
در اين ايام پرمحنت ثقةالاسلام مرجع رفع مشكلات و تيرهروزيهاي مردم بود. وي در برابر تعديات قواي روس، آرام نگرفت. از جمله در برابرتبعيد شيخعلي اصغر ليلآبادي و تخريب خانه يوسف مجاهد ( از طرف سپاهيان روس) و بعضي تعديات ديگر، از ميللر (كنسول رسول) استيضاح نموده و چون پاسخ قانع كننده دريافت نكرد، از تعديات سپاهيان تزاري به نيكلاي دوم تزار روسيه شكايت نمود. چند تلگراف مخابره كرد و توسط صمدخان ممتازالسلطنه (وزير مختار ايران در فرانسه)، شكايت خود را در روزنامههاي پاريس منعكس ساخت. 5
در موردي ديگر نيز، يكي از سربازان روس به دست مرحوم ثقةالاسلام مسلمان شده در منزل وي پنهان گرديد. قضيه فاش شد و بلايف (عضو نظامي كنسولگري روسيه) با عدهاي سالدات (نظامي) وارد منزل ثقةالاسلام گشتند. اما سرباز مذكور از در ديگري فرار نمود. باز ثقةالسلام تلگراف شكايت به امپراتور نموده و در نتيجه، بلايف مجبور شد از مرحوم ثقةالاسلام عذرخواهي كند. 6
اولتيماتوم روسيه به ايران
سال 1329 ق، سال سياهي براي ملت ايران محسوب ميشود. مدتي قبل، حكومت مشروطه جهت نظم دادن به امور ماليه ايران، مستر مورگان شوستر امريكايي را استخدام نموده بود و او نيز با دقت به انجام وظيفه ميپرداخت. اقدامات شوستر ضربه مهمي بر منافع نامشروع انگليس و روس در ايران وارد ميكرد؛ 7 لذا دولت روس در واكنشي شديد، با همراهي و حتي تحريك انگلستان، 8 ضمن اولتيماتومي به دولت ايران، اخراج مستشاران امريكايي و از جمله شوستر را خواستار شد و تهديد نمود اگر ظرف چهل وهشت ساعت درخواستهايش عملي نگردد، قواي روس به طرف تهران پيشروي خواهند نمود. در حقيقت، قصد اصلي روسها از اولتيماتوم، به دست آوردن بهانهاي بود كه قشونشان نقاط شمالي ايران را اشغال و تصرف نمايند.
در مقابله با تهديد روسيه، مجلس تحت تأثير نطق مهيج يكي از علماي انقلابي، اولتيماتوم را رد نمود. 10 در نتيجه، قواي تازهنفس روسي به طرف آذربايجان و تهران حركت نمودند. دولت وقت، بنا به مصلحت، مجلس را منحل و اولتيماتوم را قبول نموده و از روسها عذرخواهي كرد. اين چنين پيشروي قواي روس متوقف گشت. 11
مبارزه ثقةالاسلام عليه مظالم روسها
همزمان با اين وقايع، سربازان تزار (كه آذربايجان را منطقه نفوذ روسيه ميدانست) در تبريز شروع به آزار و اذيت مردم نمودند، به نواميس مردم دستدرازي كرده و حتي از كشتن زن و بچه دريغ نميكردند. 12 عاقبت كاسه صبر مردم لبريز گرديده، ثقةالاسلام در برابر اين ددمنشيها، به كنسول روسيه شديداً اعراض نمود ولي كنسول، ترتيب اثري به اعتراض وي نداد. در مقابل، امير حشمت( مسئول نظميه شهر) از ثقةالاسلام اجازه و فتواي شرعي مبني بر مقابله با قواي متجاوز روس گرفته، به كمك قواي خود و مجاهدين به مقابله برخاست. از صبح اول محرم 1329 ق سربازان روس با مقاومت شديد روبرو شدند و در نتيجه، جمعي از روسها كشته و مجروح گشتند.هزار نفر از مجاهدين در ارك (محل مصلاي كنوني) موضع گرفته و در مقابل چهار هزار قشون روسي مجهز به توپ ايستادگي ميكردند. 13 اين زد و خورد چهار روز طول كشيد و روسها با بر جاي گذاشتن هشتصدو پنجاه نفر كشته، از شهر بيرون رانده شدند. البته از جانب مجاهدين نيز افراد زيادي كشته و زخمي شده بودند. 14
ثقةالاسلام براي جلوگيري از قتل نفوس و ايجاد امنيت، به تلاش برخاسته و چندبار با كنسول روس و انگليس مذاكره نمود. قرار بر اين شد كه مجاهدين اسلحه را بر زمين گذارند يا از شهر بيرون روند. چون اين شروط اجرا شد، روسها با اقدام به نيرنگ، قواي تازهنفسي را كه در راه داشتند، وارد شهر كرده و شهر را به توپ بستند! ثقةالاسلام به ديدار كنسول روس شتافت اما كنسول با وي با خشونت و بياعتنايي برخورد نمود. وقتي ثقةالاسلام بازگشت، به مردم گفت روسها خيال كشتار در شهر دارند. بهتر است شبانه شهر را ترك كرده و خود را به جاي امني برسانيد. مردم گفتند: شما خودتان چه خواهيد كرد؟ جواب داد: «من كار خود را به خدا باز ميگذارم.»15
وحشت و اضطراب عجيبي بر شهر حكمفرما شد و سران قوم و مجاهدان، هر كدام كه ميتوانستند، از شهر بيرون رفتند. از طرف حكومت روسيه، به فرماندهان نظامي و كنسولهاي روس در شهرهاي تبريز، رشت، انزلي و مشهد اختيارات تام داده شد كه مقصرين اغتشاش عليه روسها را دستگير و مطابق قوانين نظامي روسيه مجازات كرده و مراكز مقاومت را ويران سازند. 16
محرم سال 1329 در تبريز
در روز هفتم محرم، ثقةالاسلام توسط يكي از نزديكان اطلاع يافت كه روسها درصدد دستگيري او هستند. از آن مرحوم خواسته شد جهت حفظ جان، به شهبندر خانه عثماني پناهنده شود اما وي با امتناع از پذيرش اين پيشنهاد، گفت: «هنگامي كه در زمان شكست عباسميرزا، آقا ميرفتاح جلو افتاده، شهر تبريز را به دست روس سپرد [تا قتل و خونريزي نشود]، از آن زمان صد سال ميگذرد و هميشه آقا ميرفتاح به بدي ياد ميشود. شما چگونه خرسندي ميدهيد كه در اين آخر زندگي،از ترس مرگ خود را به پناهگاهي كشم و ديگران را در دست دشمن گذارم.» 17
عصر روز نهم محرم، ثقةالاسلام به خانه يكي از دوستانش ميرفت كه معاون كنسولگري روس سوار بر درشكه كنسولگري جلو او ايستاده و جهت شركت در جلسه كنسولگري كه قرار بود راجع به امنيت شهر در آن گفت و گو شود، از ثقةالاسلام دعوت نمود و آن مرحوم همراه وي رفت. كنسول روس در برخورد با ثقةالاسلام خشمگينانه او را به تحريك مجاهدين عليه روسها متهم نمود اما ثقةالاسلام تقصير را متوجه روسها ساخت. ميللر (كنسول روس) ورقهاي را به ثقةالاسلام نشان داده، تكليف نمود كه براي نجات جان خود زير آن را امضا نمايد. مفاد نوشته چنين بود: «نخست مجاهدان تبريز به روي ارتش تزاري اسلحه گشوده، جنگ آغاز كردند و روسها براي حفظ جان اتباع خود ناچار به جنگ و تصرف تبريز گشتند!» مقصود ميللر اين بود كه مجوزي براي اقدامات نظامي و تصرف آذربايجان تحصيل كند. اما مرحوم ثقةالاسلام با امتناع از اين خواسته او، گفت: «اين شهادت، خلاف واقع است و مسلمان شهادت خلاف واقع نميدهد.» 18
پس از گفتوگوهايي، ميللر راضي شد ثقةالاسلام گواهي كند كه «تا وقتي دولت ايران قادر به حفظ امنيت آذربايجان نيست، توقف ارتش تزاري در تبريز ضرورت دارد.» اما باز هم ثقةالاسلام با امتناع از امضاء، جواب داد: «شما آذربايجان را تخليه كنيد، من قول ميدهم امنيت كامل در اينجا برقرار شود.»
ميللر عصباني شده، دستور داد ثقةالاسلام را زنداني كنند. روز بعد (روز عاشورا) او را به دادگاه نظامي ـ كه چند افسر روس قاضي آن بودندـ برده و از او خواستند يكي از دو نوشتهايرا كه كنسول گفته بود، امضا نمايد و از اعدام نجات يابد. اما ثقةالاسلام همچنان امتناع مينمود. اتهام آن روحاني وارسته، تحريك مردم بر ضد قشون تزاري و فتواي جهادي بود كه براي امير حشمت نوشته بود. ثقةالاسلام دادگاه را صالح نديد و از دادن هرگونه پاسخ به سؤالات آنان خودداري كرد. عاقبت، حكم اعدامش صادر شد. البته او خود، از همان آغاز مبارزه با روسها، در نوشتهاي به مشكوةالملك، اين حكم را پيشبيني كرده بود.
منصور دار عشقم و دانم كه عاقبت
بر پاي دار ميكشد اين پايداريم19
روز دهم محرم، مردم گرفتار و وحشتزده تبريز، روي ايمان و علايق مذهبي مشغول انجام مراسم عزاداري حضرت سيدالشهداء (ع) بودند و گروهي بر آن شدند كه به سربازخانه محل توقف ثقةالاسلام حمله نموده، وي و ديگر آزاديخواهان را آزاد نمايند. به همين احتمال، روسها از نيمه شب ششصد سالدات مسلح در اطراف سربازخانه متمركز ساختند.
روز عاشورا، اول صبح، در سربازخانه چوبهدار دستهجمعي برپا شد و بعداز ظهر آن روز خونين نه نفر دستگيرشدگان را از باغشمال به سربازخانه آوردند تا به دار كشيدن آنها، صداي آزاديخواهي مردم تبريز را خاموش كند.
مرحوم ثقةالاسلام ديگر ياران را دلداري ميداد و ميگفت: «رنج ما دو دقيقه بيش نيست، پس از آن به يكبار خوش و آسوده خواهيم بود. ما را چه بهتر كه در چنين روزي به دست دشمنان دين كشته شويم.» 20
ثقةالاسلام مشغول نماز شد. چون نماز خود را به اتمام رساند، با پاي خويش بالاي چهارپايه رفت. دژخيمان طناب را به گردنش انداختند و بالا كشيدند. پس از چند لحظه، زندگي پر افتخار آن عالم جليلالقدر و روحاني آزاده خاتمه پذيرفت و چنين بود كه برگ خونين ديگري بر تاريخ ايثارگريهاي آذربايجان افزوده گشت. اما چند سال نگذشت كه آهسوزان و خون به ناحق ريخته شده مظلومان، سراسر روسيه را آتش زد و آن آتش، حتي خانواده تزار را سوزاند و امپراتوري بزرگ روسيه را درنورديد.
جنازه مطهر آن روحاني وارسته در گورستان مقبرهالشعراي تبريز به خاك سپرده شد. هماكنون وسايل شخصي ثقةالاسلام در موزه مشروطيت تبريز نگهداري ميشود.
باقر خان سالار ملّي
او قبل از مشروطيت بنّا بود. پس از مشروطيت مجاهد شد. رياست مجاهدين محله خيابان (خيابان يكي از محلات قديمي تبريز است مشتمل بر بخشهاي واقع در جنوب رودخانه آجي در شرق شهر كه تا جنوب شرقي نيز ميرسيد)، تبريز به دست او افتاد. پس از به توپ بستن مجلس، به دستور انجمن ايالتي مانند ستارخان دست به اسلحه برد و با قشون دولتي كه تبريز را در محاصره داشت جنگ كرد. امّا پس از اوّلين شكست كه از قشون دولتي خورد، سست شده در صدد تسليم برآمد. تا كار ستّارخان كه در اميرخيز، محله ديگر تبريز، با دولتيان جنگ ميكرد قوت گرفت، وي نيز سستي را از خود دور ساخته بار ديگر به جنگ با قشون دولتي پرداخت. در اثر همكاري او با ستّارخان كار مشروطهطلبان پيشرفت كرد و تبريز از فشار محاصره راحت شد. انجمن ايالتي تبريز باقرخان را به لقب سالار ملي ملقب ساخت، و از او تقدير كرد و آوازه اشتهارش در سراسر ايران پيچيد.
چنانكه در تواريخ مشروطيت نوشتهاند، در اثر مجاهدت ستّارخان و باقرخان مشروطيّت نجات يافت. اما خود تبريز ديري نگذشت كه به دست قشون روس افتاد. سالار ملي و سردار ملي در تبريز نماندند و به تهران حركت كردند. يك استقبال شاهانه از اين دو مجاهد شجاع از طرف دولت مشروطه به عمل آمد.
باقرخان در تهران منزوي ميزيست تا قضيه مهاجرت پيش آمد. او ديگر در تهران درنگ نكرد و دنبال مهاجرين رفت. شبي در نزديكي قصر شيرين عدهاي از اكراد بر سر او و رفقايش ريختند و سرشان را بريدند. (مرگ باقرخان به همراه هجده نفر از ياران و همراهانش در محرم ۱۳۳۵ قمري / آبان ۱۲۹۵ خورشيدي به دست يكي از اشرار معروف اكراد قصرشيرين به نام محمد امين طالباني به قصد تصاحب اسب و وسائل مهمانان خود، صورت گرفت.)
باقرخان بر خلاف ستّارخان كه شيخي بود، از متشرعه بود. از علماي مخالف مشروطيت كه متشرعه بودند جانبداري ميكرد و به آنها احترام ميگذاشت. با ستارخان رقابت داشت و ميگفت: مرد آن نيست كه در اميرخيز جنگ كند. مرد منم كه در ساريداغ با قشون دولتي جنگ كردهام. (علي رغم اين سخن اين دو بزرگوار دو بازوي قوي و شكست ناپذير انقلاب مشروطيت بودند)
در هر حال سالار ملّي مردي جسور و ساده بود. حق بزرگي به گردن مشروطيت ايران دارد. او و ستارخان براي مشروطيت با قواي دولتي به جنگ برخواستند و موفق شدند. اين دو نفر از توده برخاسته بودند، در سخت ترين ايام با اتكاء به توده تبريز با شاه مستبد مبارزه كرده بودند؛ يك حركت و نهضت ملي را رهبري كرده بودند، مسلمان بودند و به مشروطيت ايمان داشتند. اين بود كه به آساني قهرمان ملت شناخته شدند.
دمكراتهاي آذربايجان كه نهضت خود را در دنباله نهضت مشروطيت و مكمل آن و خود را وارث سنن مجاهدين آن دوره ميدانستند، مجسمه باقر خان را در ميدان شهرداري تبريز تصب كردند. در ۲۴ آذر ماه ۱۳۲۵ پس از سقوط پيشهوري مردم تحت تأثير احساسات آن مجسمه را كه اثر دمكراتها بود برانداختند. از اين عمل معلوم ميشود كه نهضت پيشه وري چقدر به ضرر مشروطيت و آزادي و اين قبيل معاني بودهاست.
داماد باقر خان سرتيپ هاشمي است كه فرمانده قواي دولتي مأمور آذربايجان بود كه در طي جنگي مختصر قواي دمكراتها را در قافلانكوه مغلوب كرد و در ميدان جنگ به درجه سرتيپي نايل آمد.
ستار خان سردار ملّي
ستار قرهداغي سومين پسر حاج حسن قره داغي در سال ۱۲۸۵ق (۱۸۶۸ ميلادي) به دنيا آمد. او از اهالي قرهداغ آذربايجان بود كه در مقابل قشون عظيم محمد علي شاه پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي و تعطيلي آن كه براي طرد و دستگير كردن مشروطه خواهان تبريز به آذربايجان گسيل شده بود ايستادگي كرد و بناي مقاومت گذارد. وي مردم را بر ضد اردوي دولتي فرا خواند و خود رهبري آن را بر عهده گرفت و به همراه ساير مجاهدين و باقرخان سالار ملي مدت يك سال در برابر قواي دولتي ايستادگي كرد و نگذاشت شهر تبريز به دست طرفداران محمد علي شاه بيفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان كودكي اش بر ميگشت. او و دو برادر بزرگترش اسماعيل و غفار از كودكي علاقه وافري به تيراندازي و اسب سواري داشتند، اما اسماعيل فرزند ارشد خانواده در اين امر پيشي گرفته بود و شب و روزش به اسب تازي، تيراندازي و نشست و برخاست با خوانين و بزرگان سپري ميشد، سرانجام او در پي اعتراض به حاكم وقت دستگير و محكوم به اعدام شد. اين امر كينهاي در دل ستار ايجاد كرد و نسبت به ظلم درباريان و حكام قاجاري خشمگين شد.
جواني
ستار در جواني به جرگه لوطيان (جوانمردان، يا اهل فتوت) محله اميرخيز تبريز درآمد و در همين باب در حالي كه به دفاع از حقوق طبقات زحمتكش بر ميخاست با مأمورين محمدعلي شاه درافتاد و به ناچار از شهر گريخت و مدتي به راهزني مشغول شد، اما از ثروتمندان ميگرفت و به فقرا ميداد. سپس با ميانجيگري پارهاي از بزرگان به شهر آمد و چون در جواني به درستي و امانتداري در تبريز شهرت داشت به همين دليل مالكان حفاظت از املاك خود را به او ميسپردند. او هيچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آميخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگي و اعتقادات مذهبي و وطن دوستي اش، او را در صف فرهيختگان عصر قرار ميداد.
مقاومت
او در مدت يازده ماه از ۲۰ جمادي الاول ۱۳۲۶ق تا هشتم ربيع الثاني ۱۳۲۷ق رهبري ِ مجاهدين تبريز و ارامنه و قفقازيها را بر عهده داشت و مقاومت شديد و طاقت فرساي اهالي تبريز در مقابل سي و پنج الي چهل هزار نفر قشون دولتي، با راهنمايي و رهبريت او انجام گرفت، به طوري كه شهرت او به خارج از مرزهاي كشور رسيد و در غالب جرايد اروپايي و امريكايي هر روز نام او با خط درشت ذكر ميشد و درباره مقاومتهاي سرسختانه وي مطالبي انتشار مييافت.
در اواخر كارِ محاصره تبريز قواي روسيه با موافقت دولت انگليس به سوي تبريز آمد و راه جلفا را باز كرد. قواي دولتي با ديدن قواي روس به تهران بازگشت و محاصره تبريز پايان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادي الثاني ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثماني در تبريز پناهنده شد. در منابع ذكر شدهاست كه ستارخان به كنسول روس (پاختيانوف) كه ميخواست بيرقي از كنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زينهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال كنسول، من ميخواهم كه هفت دولت به زير بيرق دولت ايران بيايند. من زير بيرق بيگانه نميروم.»
پس از عقب نشيني قواي روس مردم شهر به رهبري ستارخان در برابر حاكم مستبد تبريز رحيم خان قد علم كردند و او را از شهر بيرون راندند، اما اندكي بعد ستارخان در زير فشار دولت روس، دعوت تلگرافيِ آخوند ملامحمدكاظم خراساني و جمعي از مليّون را پذيرفت و با لقب سردار ملي به سوي تهران حركت كرد. در اين سفر باقرخان سالار ملي نيز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از اين اقدام كه به بهانه تجليل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع كنترل آذربايجان و خلع سلاح مجاهدين تبريز بود. روز شنبه ۷ ربيع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عيد نوروز، جمعيت زيادي از مردم و رجال شهر از جمله يپرم خان ارمني براي وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درميان هلهله جمعيت از منزل خود بيرون آمدند و به سوي تهران حركت كردند. در بين راه نيز در شهرهاي ميانه، زنجان، قزوين و كرج استقبال باشكوهي از اين دو مجاهد راستين آزادي به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نيمي از شهر براي استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسير چادرهاي پذيرايي آراسته با انواع تزيينات، و طاق نصرتهاي زيبا و قاليهاي گران قيمت و چلچراغهاي رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خيابانهاي ورودي شهر، تابلوهاي زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده ميشد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلي كه در چادر آذربايجانيهاي مقيم تهران تدارك ديده شده بود به سوي محلي كه براي اقامتش در منزل صاحب اختيار (محلي در خيابان سعدي كنوني) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت يك ماه مهمان دولت بود، اما به دليل وجود سربازان و كمي جا دولت، محل باغ اتابك (محل فعلي سفارت روسيه) را به اسكان ستارخان و يارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و يارانش اختصاص داد. پس از چند روزي كه نيروهاي هر دو طرف در محلهاي تعيين شده اسكان يافتند مجلس طرحي را تصويب نمود كه به موجب آن تمامي مجاهدين و مبارزين غيرنظامي از جمله افراد ستارخان و خود او ميبايست سلاحهاي خود را تحويل دهند. اين تصميم به دليل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سيد عبدالله بهبهاني و ميرزاعلي محمدخان تربيت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما ياران ستارخان از پذيرفتن اين امر خودداري كردند. به تدريج مجاهدين ديگري كه با اين طرح مخالف بودند به ستارخان و يارانش پيوستند و اين امر موجب هراس دولت مركزي شد. سردار اسعد به ستارخان پيغام داد كه «به سوگندي كه در مجلس خورديد وفادار باشيد و از عواقب وخيم عدم خلع سلاح عمومي بپرهيزيد.»، اما باز ياران ستارخان راضي به تحويل سلاح نشدند.
شهادت
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قواي دولتي، كه جمعاً سه هزار نفر ميشدند به فرماندهي يپرم خان، يار قديمي ستارخان در تبريز و رئيس نظميه وقت باغ اتابك را محاصره كردند و پس از چندبار پيغام، هجوم نظاميان به باغ صورت گرفت و جنگ بين قواي دولتي و مجاهدين آغاز گشت. در اين جنگ قواي دولتي از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تير استفاده كردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ كشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پيش گرفت، اما در مسير پلهها در يكي از راهروهاي عمارت تيري به پايش اصابت كرد و مجروح شد و قادر به حركت نبود. اندكي بعد قواي دولتي او را دستگير كردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).
بعد از اين وقايع، ستارخان خانه نشين شد و پزشكان حاذق براي مداواي پاي او تمام تلاش خود را كردند، اما معالجات به جايي نرسيد و در تاريخ ۲۸ ذي الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فاني را وداع گفت و در باغ طوطي در
جوار بقعه حضرت عبدالعظيم حسني در شهرري درحالي كه هزاران هزار تهراني با چشماني گريان جنازه او را تشييع ميكردند به خاك سپرده شد. او هنگام شهادت حدود ۵۳ سال داشت.

« باني نخستين كودكستان ايران »
كمتر كسي را مي توان يافت كه به نام ميرزا جبار باغچه بان آشنا نباشد و اين به لحاظ شهرت منطقه اي اين دانشمند شهير آذربايجان است كه خدمات بي شائبه ايشان زبانزد خاص و عام مي باشد.
باغچه بان در سال 1364 ه. ش در شهر ايروان متولد شد. در جواني به شغل معلمي پرداخته و با روزنامه « ملانصر الدين » همكاري مي كرد، وي پس از بازگشت به موطن آباء و اجداد خويش، در سال 1303 اولين كودكستان ايران را در تبريز به نام «باغچه اطفال» تاسيس نمود و كلاسي براي تعليم كودكان كر و لال بنيان نهاد و بعدا نظير اين آموزشگاه را در شيراز و سپس در تهران داير نمود. باغچه بان در سال1323 ه .ش مجله زبان را منتشر ساخت. ايشان شاعري توانا و نويسنده اي چيره دست بود كه از وي كتاب هاي متعددي باقي مانده است. باغچه بان بعد از 81 سال خدمت به جامعه در سال 1345 ديده از جهان فرو بست.
(ميرزا حسن رشديه ) به ياد بنيانگذار مدارس نوين در ايران
ميرزا حسن رشديه در محله چرنداب تبريز به دنيا آمد. پدرش حاج ميرزا مهدي تبريزي از روحانيون خوشنام تبريز و مادرش سارا، نوه صادق خان شقاقي بودند.ميرزا حسن را پس از رسيدن به سن رشد به مكتب خانه فرستادند. در همان ماه هاي نخست به سبب هوش و فراست بسيار، خليفه مكتب خانه شد. شيخ مكتب دار، بي سواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت مي گرفت و آنان را آزار مي داد. شاگردان در مكتب خانه مي خواندند:
چهارشنبه كنم فكري / پنجشنبه كنم شادي / جمعه مي كنم بازي
اي شنبه ناراضي /پاها فلك اندازي / چوب هاي آلبالو / پاهاي خون آلو
رشديه كه مي ديد هم شاگردان درس را ياد نمي گيرند و هم شيخ نمي تواند به آن ها بياموزد، به فكر افتاد تا خود به ياري نوآموزان برخيزد. پس هر روز صبح زودتر به مكتب خانه مي آمد و درس را به شاگردان ياد مي داد. در جست و جوي راه هاي نو براي آموزش كودكان ايراني، اين تجربه در آينده براي او بسيار سودمند افتاد.
رشديه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احكام و عربي و ادبيات، پيشنماز يكي از مسجدهاي تبريز شد. آن گاه تصميم گرفت براي ادامه آموزش به نجف برود، اما با خواندن مقاله اي در روزنامه اختر كه شمار ايرانيان با سواد را از هر 1000 نفر، يك نفر ذكر كرده بود، از سفر به نجف چشم پوشيده و به بيروت رفت. در سال 1298 ق./ 1259 ش. در دارالمعلمين آن شهر به فراگرفتن شيوه هاي نوآموزش پرداخت.
در سال 1300 ق./1261 ش. با هدف بنيان نهادن مدرسه به شيوه نو، بيروت را ترك كرد و به سرزمين عثماني رفت. از آموزشگاه هاي نو استانبول، پايتخت امپراطوري عثماني را براي جايگزين كردن آن به جاي روش كهنه آموزش در آموزشگاه هاي نو، ابداع كرد. سپس به ايروان رفت و در سال 1301 ق./1262 ش. نخستين مدرسه به سبك نو را براي كودكان مسلمان قفقاز بنياد نهاد و با شيوه الفباي صوتي خود آغاز به آموزش كرد. كتاب وطن ديلي (زبان وطن) را به تركي چاپ كرد و توانست با روش نو خود، در مدت كوتاهي به نوآموزان خواندن و نوشتن بياموزد. گفته اند كتاب وطن ديلي او تا سال 1917 – 1918 م. / 1296 – 1297ش. در همه مدرسه هاي مسلمانان قفقاز و تركستان كتاب اول ابتدايي بوده است . ناصرالدين شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ايروان ماند و پس از بازديد از مدرسه رشديه، از او خواست براي بنيادگذاري مدرسه هايي به شيوه نو با او به ايران برود، اما كارشكني ها و دسيسه هاي درباريان، نه تنها شاه را از تصميم خود پشيمان كرد، نه تنها شاه را از تصميم خود پشيمان كرد، بلكه سبب شد تا مدرسه رشديه ايروان بسته شود.
پس از ورود شاه به تهران، با تلاش ميانجي گري برخي خيرانديشان و دانش دوستان، رشديه اجازه يافت به ايران بازگردد و در تبريز مدرسه اي باز كند . درسال هاي بين 1305 – 1306 ق./1266 – 1267 ش. نخستين مدرسه همگاني عمومي درمحله ششگلان تبريز باز كرد. كار اين مدرسه يك سال بيشتر به درازا نكشيد . به فتواي پيشنماز محل، مدرسه را بستند دانش آموزان را با چوب و چماق از مدرسه راندند و رشديه ناچار شد شبانه به مشهد بگريزد. شس از شش ماه دوباره به تبريز بازگشت و براي دومين بار مدرسه را محله بازار باز كرد، اما باز هم دشمنان دانش و نوآوري، بيكار ننشستند. سومين مدرسه در محله چرنداب تبريز نيز كار خود را آغاز كرد و بار ديگر با هجوم كهنه پرستان ويران شد.
رشديه مدرسه چهارم را در محله نوبر تبريز براي كودكان نيازمند و تهيدست بنيان نهاد. اين بار شمار شاگردان از هميشه بيشتر بود. مكتب داران از سرسختي رشديه به جان آمدند، نزد پدر رشديه رفتند و به او هشدار دادند براي نجات جان فرزندش رشديه را از ادامه كار باز دارد. باز هم رشديه به مشهد رفت. اما اندك زماني بعد به تبريز بازگشت و پنجمين مدرسه خود را در محله بازار تبريز راه انداخت. شمار فراوان دانش آموزان و استقبال پدران و مادران، اين بار كهنه پرستان و تاريك انديشان را بيش از هميشه خشمگين ساخت . مزدوران آنان به مدرسه ريختند و يكي از دانش آموزان را كشتند.
رشديه اين بار در مشهد مدرسه اي راه انداخت، اما پس از جند ماه مكتب داران سنت گراي مشهد، مدرسه را چپاول كردند و دست رشديه را شكستند. رشديه پس از درمان دوباره به تبريز بازگشت و مدرسه ششم را در ليلي آباد باز كرد. كار اين مدرسه با پشتيباني و همراهي مردم سه سال ادامه داشت. در اين مدرسه كلاسي نيز براي بزرگسالان باز شد كه در مدت 90 ساعت خواندن و نوشتن را به نوآموز مي آموخت. پايمردي و نوآوري رشديه روز به روز بر همراهي مردم با او مي آفزود تا آنكه شبي در تاريكي، با شليك گلوله كهنه پرستان زخمي شد. ديگر هيچ كس ياراي آن نداشت كه خانه خود را براي مدرسه به او واگذار كند.پس رشديه با فروش كشتزار خود، به اجازه علماي نجف، مسجد شيخ الاسلام تبريز را به مدرسه تبديل كرد. در كلاس ها ميز و نيمكت و تخته سياه گذاشت و در ميان كلاس ها، زماني براي تفريح شاگردان در نظر گرفت و چون صداي زنگ مدره به صداي ناقوس كليسا همسان بود و بهانه به دست مخالفان مي داد ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشي كند. كودكان هنگام استراحت به جاي زنگ، اين شعر را كه خود رشديه سروده بود، مي خواندند:
الا اي غزالان دشت ذكاوت به بيرون رويد از براي سياحت
و براي بازگشت به كلاس مي خواندند:
هر آن كو پي علم و دانايي است بداند كه وقت صف آرايي است
اين مدرسه نيز با يورش تاريك انديشان بسته شد. درهاي آن را با بيل و كلنگ شكستند و با نارنجكي كه از باروت و زرنيخ ساخته شده بود، ساختمان مسجد را منفجر كردند. رشديه بر آن شد تا آرامش دوباره وضعيت تبريز، از ايران خارج شود و براي ديدار طالبوف به قفقاز و سپس به مصر رفت.
پس از آنكه ميرزا علي خان امين الدوله، به والي گري آذربايجان انتخاب شد، رشديه را به تبريز فراخواند و با ايمان به پشتكار و پايمردي و ميهن پرستي او دبستان بزرگي در محله ششگلان تبريز بنا نهاد. رشديه با پشتيباني و همراهي امين الدوله، كار خود را با خيال آسوده آغاز كرد. به 60 دانش آموز مدرسه كلاه و لباس يكسان پوشاند و به آموزش آنان پرداخت.
وقتي ميرزا علي خان امين الدوله به مقام صدارت عظماي ايران رسي، ميرزا حسن رشديه را نيز به تهران فراخواند. رشديه دوباره در مدرسه به كار مشغول شد. اما بركناري امين الدوله و روي كار آمدن امين السلطان، حقوق او را قطع كردند و پدران و مادران را از فرستادن فرزندان خود به مدرسه بازداشتند. رشديه براي در امان ماندن از دشمني مخالفان به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند.
ميرزا حسن رشديه روزنامه هايي به نام مكتب و طهران منتشر كرد كه در آن ها مردم را به مبارزه با ناداني و خرافه و خودكامگي و استعمار فرا مي خواند، اما كار اين روزنامه ها هم به زودي، همانند ديگر روزنامه هاي آزاديخواه به تعطيلي كشيد.
از رشديه 27 جلد كتاب به جاي مانده است، كه كتاب بدايت التعليم، و نهايت التعليم، كفايت التعليم و صد درس از جمله كتاب هاي درسي اوست. در دانش دوستي او همين بس كه روزي در كلاس درس بي هوش شد، پزشك به بالينش آوردند و چون به هوش آمد، پزشك از او خواست به سبب بيماري از آموزش چشم بپوشد. رشديه در پاسخ گفت: چه سعادتي بالاتر از اينكه يك معلم در هنگام كار مقدس تدريس و در سر كلاس درس بميرد مرا در جايي به خاك بسپاريد كه هر روز شاگردان مدارس از روي گورم بگذرند و روحم شاد شود.
ميرزا حسن رشديه در 97 سالگي در قم درگذشت و روي دوش شاگردان مدرسه هاي قم در قرستان نو به خاك سپرده شد
روحش شاد يادش گرامي
ميرزا محمد عليخان در ششم خرداد ماه 1256 شمسي در محله نوبر تبريز متولد شد. وي مقدمات دانش هاي زمان را در مكتب آخوند ملا زين العابدين به پايان رسانيد و بعدها فقه و ادبيات عرب و حكمت و منطق را نيز پيش استادان ديگر و رياضي و نجوم را نزد پدر خود كه جزو رياضي دانان عصر خود بود فراگرفت. وي به زبانهاي فرانسه و انگليسي تسلط كافي يافت و سپس به معلمي پرداخت و در آموزشگاه خود به تدريس علوم طبيعي پرداخت.
كتابخانه تربيت كه در سال 1300 تاسيس شد به كوشش وافر و سعي طاقت فرساي وي انجام شد. در ابتدا نام اين كتابخانه و قرائتخانه بنام « كتابخانه و قرائتخانه عمومي معارف» مشهور، ولي سپس بنام فعلي تغيير نام يافت .
اولين مدرسه دخترانه بنام « ناموس » نيز در سال 1301 شمسي در تبريز به همت شادروان تربيت بنيان نهاده شد. همچنين مدرسه حقيقت در سال1302 شمسي و مدرسه دوشيزگان را كه بعدها نخستين مدرسه دخترانه شد در 1301 شمسي گشود. و خانم هاجر تربيت، عيال ايشان مديريت آن را داشتند. از سال 1307 تا 1309 شمسي شهردار تبريز بود. در اين مدت كوتاه اقدامات اساسي بسياري انجـام داد باغ گلستان كه در محل گورستان گجيل ساخته شده از يادگارهاي اوست. همچنين احداث خيابانهاي فردوســـي، تربيت، خاقاني نيز از كارهاي اوست. در هنگام تصدي رياست فرهنگ آذربايجان مجله « گنجينه معارف » را منتشر مي كرد. همچنين در سال 1281 ه . ش به كمك تقي زاده و اعتصمام الملك مجله اي بنام«گنجينه فنون » را منتشر ساخت. روزنامه « اتحاد » كه جهت سياسي داشت نيز تا چندين شماره به قلم تواناي وي و كوشش وافرش منتشر شد.
محمد عليخان تربيت در دوره دوم مجلس شوراي ملي به نمايندگي مردم تبريز انتخاب شد و اين مرد شريف با علي مسيو همكاري بسيار نزديكي داشت و جزو سران «مركز غيبي» بود. اين مركز هسته اصلي سازمان اجتماعيون عاميون بود.
تربيت در سال 1318 به همراه دوستش عبدالرزاق خان ترور گرديد. از خصوصيات فردي او بايد به پاكدامني، شيرين زباني و خوش بياني و همچنين اخلاق پسنديده اشاره كرد. كتاب « تاريخ مطبوعات ايران » و « دانشمندان آذربايجان » از مهم ترين آثار تربيت مي باشد. او سفرهاي زيادي به باكو، استانبول ، و مصر و اروپا كرد و فعاليتهاي مختلفي انجام داد.
او را بايد يك ركن اساسي در ترويج فرهنگ و تمدن در عصر حاضر و در منطقه آذربايجان دانست

صمد بئهرنگي آذربايجان خالقي اوچون چوخ تانيش و دوغما بير آددير. اوزانلار، شاعيرلر اونون حاققيندا بوللوجا شعر يازميش، موسيقيده سسلنديرميشلر. بئهرنگي قدر ميللي اخلاقلا، ميللي معنويياتلا قايناييب- قاريشان شخصييت بلكه ده عومومييتله هئچ يوخدور. صمد بئهرنگي نين اسرارنگيز اؤلومو ده چوخ ماراقلي بير يئرده گئرچكلشميشدي: آراز چاييندا. آراز چايي آذربايجان ادبيياتيندا نيسگيلين، آيريليغين سيمگه سي كيمي آنلاشيلميش، آنلاديلميشدير. صمد بئهرنگي كيمي گنج بير يازارين آرازدا اؤلدورولمه سي آذربايجان ادبي موحيطي نين دويغوسال قاوراييشيني داها دا دريندن ائتكيله ميشدير. صمد بئهرنگي نين ياشاديغي تاريخده ميللي مسئله ني اؤن پلانا چكن تشكيلات و يا فردلر چوخ آز ايدي. او زامانلار ماركسيست، ايسلام دئوريمجيسي اولماق يايقين ايدي. بئهرنگي نين ان ياخين دوستلاري ماركسيست اولدوقلاري اوچون ياخالانيب اؤلدورولدولر. اصلينده آذربايجان ميللتي ماركسيست- لئنينيست ايدئولوژيلردن چوخ ضرر گؤرموشدور. ان فداكار و جسور گنجلريميز بو منفور ايدئولوژيلر يولوندا حياتلاريني ايتيرديلر. آنجاق هر زامان بؤيوك شخصييتلر تاريخي قاباخلايا بيلميشلر. او زامان صمد بئهرنگي هئچ بير "اينقيلابي" ايدئولوژيلره قاتيلمادان ياراديجيليقلا مشغول اولدو و آذربايجان ميللي ايستكلريني ديله گتيردي. او زامان ميللي مسئله ايله مشغول اولماق داها تهلوكه لي ايدي. ندن؟ چونكو بئهرنگي نين زامانيندا 21 آذر حاديثه سي نين خاطيره لريهله جانلي ايدي. 21 آذرده اؤلدورولن سايسيز اينسانلارين اوغوللاري، قارداشلاري، باجيلاري، نوه لري هله ياسدان تام اولاراق چيخماميشديلار. بو اوزدن ده پهلوي ايستيبدادي اوچون آذربايجان ميللي مسئله سي هر شئيدن تهلوكه لي ايدي. و صمد بئهرنگي بئله تهلوكه لي بير ايشله مشغول ايدي.
بئهرنگي كند- كند، اوبا-اوبا دولاشيب ياشلي قادينلاردان و كيشيلردن دينله ديگي خالق ناغيللاريني كيتابلاشديردي. بو، ائله ايجتيماعي بير اورتامدا (موحيطده) باش وئريردي كي، مكتبلرده آنا ديلينده دانيشان چوجوقلاري، موعلليملري جزالانديريرديلار. بوتون بو چتين دوروما قارشي بئهرنگي ميللي كيمليگين يوكسلمه سي اوچون اينتئللئكتوال ساحه ده فعاليت گؤستريردي. بو ايستك دوغرولتوسوندا بئهرنگي "پارا- پارا" آديندا بير كيتاب يايينلادي. كيتابين آدي چوخ آنلاملي ايدي. بوراداكي "پارا- پارا" سؤزو، دولاييسييلا پارا- پارا بؤلونموش،پارچالانميش آذربايجانا ايشاره ائديردي. كيتابدا آذربايجان شاعيرلري نين شعرلريندن اؤرنكلر وئريلميشدي. بئهرنگي اؤلدورولدوكدن سونرا اونون اثرلرينه اولان ايستك شيددتلندي. بو شيددتلي ايستك ايستر-ايستمز اونون ميللي كيمليك گؤروشونون ده اؤزومسَنمه سينه سبب اولوردو. حتّي بو گون ده ميللي كيمليگيميزين يوكسليشينده صمد بئهرنگي نين كيتابلاري نين چوخ بؤيوك ائتكيسي وار. سادجه اونون اثرلري نين ائتكيسي دئييل، "صمد بئهرنگي" آدي اؤزو-اؤزلوگونده ميللي موباريزه ني چاغريشديرير.
بئهرنگي بير چوخ اثر يازميش. هله ليك اونون "قاراجا باليق" كيتابيني ترجومه ائديب اوخوجولارا سونورام. ندن بو ترجومه يه احتيياج دويدوم؟ باكيدا ياشاديغيم زامان 4 ايل آتاتورك ليسه سينده اؤيرتمنليك ائتديم. آنا ديليندن درس كئچيرديم. سانيرام 5-جي صينيفيندرسليگينه "قاراجا باليق"ي دا سالميشديلار. چوخ قوصورلو و حتّي يانليش و خطالي ترجومه ائديلميش، بئهرنگي نين بعضي گؤروشلري ده تحريف ائديلميشدي. بو اوزدن ده او زامان بو كيتابي گونئيدن گتيرديب ترجومه ائتديم. اؤز ترجومه مي اوشاقلارا اوخودوم. هئچ واخت اونوتمارام كي، ائله هيجانلا اوخوموشدوم بو اثري كي، تنففوس زنگي نين چالماسينا باخماياراق، اوشاقلار اوتوروب دينله مگي ترجيح ائتديلر. كيتابداكي باليق تيمثاليندا رمزلشديريلن قهرمانليقدان هاميسي نين توكلري بيز- بيز اولموشدو.
منجه بئهرنگي نين شاه اثري ائله بو كيتابدير. يقين كي، ياشاسا ايدي، داها بؤيوك اثرلر ياراداجاقدي. " قاراجا باليق" دوغرونو، سونسوزلوغو و روحي بوتونلوگو آختاران بير اينساني خاطيرلادير. بو يولداكي موباريزه ده تجروبه قازانيب اولقونلاشان، ماجرادان ماجرايا آتيلان، بير آن بئله دوغرونو آراماقدان واز كئچمه ين بير اينسان. قارشيسينا تورلو- تورلو جهالت چيخير، حياتيني محو ائدن وحشيلرله قارشيلاشير قاراجا باليق. آنجاق حيات دوغرونو اؤيرنمه يه حسر ائديلميرسه اونون نه آنلامي وار. حياتا آنلام وئرن حركتدير. چونكو حركت ائدركن تجروبه قازانيلير، يئني هدفلر اورتايا چيخير. بئهرنگي چوخ گؤزل تثبيت ائتميش بونو كي، بؤيوك آماج يولوندا سفره چيخاركن، قورخو حيسسي اؤز-اؤزونه يوخ اولور. قورخو حيسسي داها چوخ دورغونلوغون و ذهنين اؤز قارانليغيندا، اؤز دومانليغندا بوغولماسي نين نتيجهسيدير. اوزاق يوللارين يولچوسو اولماقلا، بؤيوك هدفلري نفسده اؤزدئشلشديرمكله قورخو دويغوسوندان قورتولماق مومكوندور. يولچولوق زاماني قورخو فاكتورلاري ايله موباريزه باشلايير و قورخونو يارادان انگللر اوراتادان قالديريلير. نئجه كي، قاراجا باليق اؤز قيلينجي ايله باليق اودان قوشو، باليقلاري يئين ناققاني ايچلريندن وورور. اؤز قيلينجي ايله اونلارين قارنيني ييرتيب و باليقلارين حياتيني تهلوكه دن قورتارير. هامي قهرمان اولماز. قهرمانليق اوچون هونر و كاراكتئر لازيمدير. بير قهرمانين، بير فيكير آدامين حسابينا بير ميللتو بير توپلولوق آزادليغيني الده ائدير. بئله ليكله ده گئرچك حيات هم ده باشقالاري اوچون ياشاماقلا، باشقالارينا آزادليق و سعادت گتيرمكله واساسا ده اوستون و ياراديجي بير كيمليگه قوووشماقلا آنلام قازانير. بئهرنگي "قاراجا باليق" كيتابيندا بو اخلاق آنلاييشيني، بو اخلاق فلسفه سيني ميللته آنلادير، شرح ائدير. كيچيك حجملي بو كيتابدا بؤيوك فيكيرلر و سيرلر يئرلشميشدير. جميعتين، اؤزَلليكله گنجليگين بؤيوك ايده آللارينا و ياراديجيليق ايستكلرينه قارشي اسكي دَيرلرين نئجه ده مانع اولدوغو آنلاديلير. سانكي نيچه نين فلسفه سي چوخ ساده ديلله ايضاح ائديلير. نيچه يه گؤره اوچ نؤوع كاراكتئر وار: 1- اخلاقي و يا جميعتين اسكيدن قالان دَيرلري ايله راضيلاشيب حياتيني چورودن اينسان تيپي. چوغونلوغو (اكثريتي) تشكيل ائدن بو تيپلر هر نؤوع يئنيليگه و دَييشيمه قارشيدير.بونلار اسكي دَيَرلرين اخلاق آنلاييشيني مقبول ساييرلار. جهالتده ياشاماق آيدينليقدا و بيلگينليكده ياشاماقدان داها راحاتدير. تنبللر ان چوخ بونو ترجيح ائدرلر. 2- اؤزگور (آزاد) اينسان تيپي. بو تيپلر جميعتين اخلاق آنلاييشيني قبول ائتمزلر، آنجاق يئني دَيَرلر و يئني اخلاق آنلاييشي ياراداجاق سَوييه ده ده دئييللر. 3- اوستون اينسان تيپي. بو نؤوع اينسانلار اسكي دَيَرلري قبول ائتمه مَكله يئتينمزلر. اونلار هم ده اسكي دَيَرلري دئويريب يئني دَيَرلرين ياراديجيسي كيمي اورتايا چيخارلار. مثلا آتاتورك مين ايلليك عثمانلي-ايسلام تاريخيني دئويريب يئني اخلاق آنلاييشي، يئني حيات آنلاييشيني قوردو.صمد بئهرنگي نين "قاراجا باليق" اثرينده هر اوچ اينسان تيپي ايله قارشيلاشيريق. قاراجا باليق اسكي دَيَرلري ردد ائتديگي اوچون موحافيظه كار دسته اونا قارشي چيخير و حتي اسكي اخلاق سيستئمينين قورونماسي اوغرونا اونو اؤلدورمك ايسته ييرلر (بونلار اخلاقي دسته دير). بير دسته ايسه قاراجا باليغي دستكله يير، موحافيظه كارلارين حيات بيچيمينه قارشي چيخيرلار. لاكين بو دسته ده موحافيظه كارليغين دَيَرلريني اورتادان قالديريب و يئني دَيَرلر اورتايا قوياجاق بيلگي و جسارت يوخدور (اؤزگور دسته). كيتابدا بونلار قاراجا باليقلا جميعت آراسيندا خنثي فعاليتده ديرلر. قاراجا باليق ايسه دوشونجه و جسارت اؤندَري كيمي مئيدانا چيخير. بوتون تهديدلره سينه گرَرَك، يئني دونيا دوزَني قورماق ايسته يير (اوستون و ياراديجي كيمليك). قاراجا باليق بوتون انگللري اورتادان قالديريب، دار معنوي موحيطدن قورتولدوقدان و دنيزه قوووشدوقدان صونرا اؤلوم— حيات حاققيندا يئني دوشونجه لر سؤيله يير: " اؤلوم هر آن مني ياخالايا بيلر. آنجاق من باشارديغيم قدر ياشامالي، اؤلومدن قاچمالييام. يالنيز اؤلومله قارشيلاشا دا بيلرم. اؤنملي دئييل، اؤنملي اولان بودور كي، منيم حياتيم و يا اؤلوموم باشقالاري نين حياتينا نئجه تاثير گؤستره جكدير." بو دوشونجه اوستون كيمليگي اؤز ايراده سي و موباريزه سي ايله قازانميش بير ذئهنييتين اولا بيلر يالنيز. و قاراجا باليق دا اؤزگورلويو اؤز دار قارانليق موحيطينده دئييل، دنيز گئنيشليگينده قازانير. دار معنوي موحيط صونسوزلوغون ايچينده يوخ اولور.
سانكي قاراجا باليق دوغرونو آختارماق اوچون هر شئيدن ايمتيناع ائديب يوللارا دوشن و اؤز روحوندا سفره باشلايان بودا پئيقمبرين سرگوذشتيدير. سانكي حياتيني بوتونو ايله بيلگييه حسر ائدن و دايما آختاريشدا اولان شمس تبريزي نين حيات شكليدير. سانكي بو كيتاب منيم اوچون يازيلميش. نه قدر ده اؤز حياتيملا "قاراجا باليق" آراسيندا بنزرليك وار. بو اوزدن ده بئهرنگي نين اثرلريني چوجوقلوق ياشلاريمدان باشلاياراق دؤنه- دؤنه اوخودوم و منيم ميللي موباريزه يه، فيكيرآختاريشينا قاتيلمامدا ائتكيسي اولان اردملي كيشيلردن بيري ده صمد بئهرنگيدير. صمد بئهرنگي موعلليم ايدي. يئنه ده موعليمدير و ابديا ده بو ميللتين موعلليمي اولاراق قالاجاقدير. من بؤيوك بير غرور حيسسي ايله دئييرم كي، منيم دوشونجه مين، ميللي دويغولاريمين موعلليملريندن بيريسي ده صمد بئهرنگيدير. بو اوزدن ده بو كيتابين ترجومه سي شاگيردين اؤز موعلليمينه اولان تؤحفه سي كيمي آنلاشيلماليدير. سون اولاراق يئنه ده بو كيتابين ترجومه سيني صمد بئهرنگي نين شاگيردلرينه تقديم ائديرم. بو گون اونلارين چوخو آذربايجانين ميللي ايستكلري يولونداموباريزه آپارديقلاري اوچون ايسلامين قارانليق زيندانينا آتيلميشلار. بو ترجومه ني سيزلره سونورام منيم محبوس باجيلاريم، قارداشلاريم.گونتاي گنجالپ15.06.08فينلادييا
چنگيزمهدي پور در سال ۱۳۴۰ در روستاي شيخ حسنلو از توابع شهرستان كليبر در استان آذربايجان شرقي به جهان چشم گشود. وي از كودكي شيفته موسيقي بود و از ......
چنگيزمهدي پور در سال ۱۳۴۰ در روستاي شيخ حسنلو از توابع شهرستان كليبر در استان آذربايجان شرقي به جهان چشم گشود. وي از كودكي شيفته موسيقي بود و از محضر عمويش آشيق عين*اللّه- كه از اساتيد معروف آن ديار بود بهره جست و با ساز قوپوز آشنا گرديد.او به دنبال يادگيري فنون موسيقي در سال ۱۳۵۶ در تهران اقدام به خريدن ساز و نواختن آن و در طول اين سالها ضمن فراگيري آهنگ هاي مربوط به ساز و صنعت عاشيقي ،از تكنيك و هنر جذاب " استاد حسين اسدي "نيز بهره مند گشت.در سال
در سال ۱۳۶۲ در تهران در آموزشگاه موسيقي چنگ ، نتهاي موسيقي را فرا گرفت وجمع آوري، تحقيق و تأليف قطعات نت ها راسرمشق فعاليت هاي هنري خود قرار داد." چنگيز مهدي پور " در سال ۱۳۶۸ به تبريز بازگشت و در محضر " استاد يحيي اسماعيل*زاده " تئوري موسيقي را فراگرفت. در سال ۱۳۶۹ گروه موسيقي دالغا را تشكيل داد و سرپرستي آن را بر عهده گرفت. در سال ۱۳۷۱ آموزشگاه موسيقي روشن را تأسيس كرد و در كنار تعليم " قوپوز " به تأليف كتاب " مكتب قوپوز" و آموزش علمي آن پرداخت. اين كتاب در سال ۱۳۷۹ چاپ گرديد و پس از آن وي در سال ۱۳۸۳ كتاب آشيق هاوالاري را به چاپ رساند.اين دو كتاب در سطح كشور و "باكو" تدريس مي شود.
مهم ترين فعاليتهاي هنري چنگيز مهدي*پور
* مهرماه سال ۱۳۶۹ اجراي كنسرت براي مهمانان چهاردهمين اجلاس صنايع دستي كشورهاي آسيايي در اصفهان
* مهرماه ۱۳۷۱ شركت در فستيوال دوسلدورف آلمان؛ همچنين اجراي كنسرت در هلند
* سال ۱۳۷۳شركت در فستيوال بين الملي فولكلوريك جهاني در اسپانيا و دريافت ديپلم افتخار ويژه جشنواره
* شركت در جشنواره*هاي دهه فجر سالهاي ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۸ و كسب مقامهاي جشنواره و ديپلم افتخار
* سال ۱۳۷۵ اجراي كنسرت در شهرهاي مختلف كانادا از جمله مونترآل، ونكوئر و دانشگاه هارتاوس تورنتو
* سال ۱۳۷۶ اجراي كنسرت در اجلاس سران كشورهاي «گروه هشت» در استانبول
* آذرماه سال ۱۳۷۸ شركت در نخستين جشنواره موسيقي مقامي كشور در كرمان و دريافت لوح تقدير و ديپلم افتخار
* سال ۱۳۷۸ دعوت به كشور كلمبيا و اجراي برنامه*هاي مختلف
* سال ۱۳۷۹ اجراي موسيقي در فرانسه
* دي ماه ۱۳۷۹ اجراي مشترك موسيقي تركي ايران و آذربايجان در باكو
* تيرماه ۱۳۸۰ اجراي مشترك موسيقي تركي ايران و آذربايجان به مناسبت بزرگداشت آشيق عدالت نصيب*اُف
* آبان ماه ۱۳۸۰ اجراي موسيقي در كنگره بزرگداشت استاد محمدحسين شهريار در تركيه
* سال ۱۳۸۲ اجراي موسيقي در كنگره بزرگداشت استاد محمدحسين شهريار در تركيه
* تنظيم و اجراي موسيقي متن فيلم «ساراي» به كارگرداني يداللّه صمدي
* فروردين ماه ۱۳۸۴ اجراي موسيقي در نمايشگاه EXPO ناگوياي ژاپن
* آذر سال ۱۳۸۷ سرپرستي كنسرت گروه دالغا در تالار بزرگ كشور واقع در ته
بيوگرافي مختصر
1340 تولد در روستاي شيخ حسينلو از توابع شهرستان كليبر .
اولين استاد آشيق عين اله مهدي پور ( عمو ) .
1355 شروع نواختن ساز (قوپوز) .
1360 آشنايي با استاد حسين اسدي و بهره مندي از تكنيهاي ايشان .
1362 فراگيري آموزش تئوري موسيقي در آموزشگاه موسيقي چنگ تهران .
1368 نقل مكان به تبريز و تدريس در آموزشگاههاي موسيقي چنگ و استاد سليمي .
1369 همكاري با اركستر راديو و تلويزيون تبريز به رهبري استاد سليمي (به دعوت خوداستاد) .
1369 تشكيل گروه دالغا به سرپرستي چنگيز مهدي پور.
1369 اولين كنسرت گروه موسيقي دالغا براي مهمانان چهاردهمين اجلاس صنايع دستي كشورهاي آسيايي در شهر اصفهان .
1370 شركت در جشنواره موسيقي كشوري (دهه فجر) و كسب ديپلم افتخار ، لوح زرين ، عنوان تكنواز برگزيده .
1370 شركت در فستيوال موسيقي دوسلدروف آلمان و نيز اجراي كنسرت در همان تاريخ در كشور هلند .
1371 تاسيس آموزشگاه موسيقي روشن .
1373 شركت در فستيوال موسيقي بين المللي فولكولوريك جهاني در كشور اسپانيا و دريافت افتخار ويژه جشنواره .
1374 شركت در جشنواره موسيقي كشوري (دهه فجر) و كسب مقام برتر و ديپلم افتخار گروهي .
1375 كنسرت در دانشگاه " هارت هاوس " تورنتو در كشور كانادا به دعوت دانشگاه "هارت هاوس" و كنسرت در شهرهاي
مونترال و ونكووئر.
1376 شركت در فستيوال كشوري و كسب ديپلم افتخار و عنوان تكنواز برگزيده .
1376 كنسرت در اجلاس سران كشورهاي گروه هشت در استانبول تركيه .
1376 آهنگسازي و تنظيم و اجراي موسيقي متن فيلم " ساراي" به كارگرداني يداله صمدي .
1378 شركت در فستيوال موسيقي شهر كرمان به صورت گروهي و كسب مقام برتر و ديپلم افتخار .
1378 كنسرت در شهرهاي مختلف كشور كلمبيا .
1379 كنسرت گروهي به دعوت استانداري شهر اوزاكاي ژاپن و كنسرت تكنوازي در شهر اوزاكا و توكيو .
1379 كنسرت در كشور فرانسه .
1379 كنسرت گروهي در كشور آذربايجان و دريافت ديپلم افتخاراز مجمع آشيقهاي آذربايجان .
1380 كنسرت گروهي در كشور آذربايجان به مناسبت بزرگداشت استاد آشيق عدالت نصيب او.
1380 كنسرت گروهي در كنگره بزرگداشت استاد شهريار در شهرآنكارا كشور تركيه .
1381 كنسرت گروهي در كشور آذربايجان .
1381 دريافت لوح تقدير بهترين آهنگساز از طرف داوران در دهمين جشنواره كشوري توليدات راديو و تلويزيون .
1382 كنسرت گروهي در كنگره بزرگداشت استاد شهريار در شهر آنكارا كشور تركيه .
1383 كنسرت گروهي در جمهوري خودمختار نخجوان .
1384 كنسرت گروهي در نمايشگاه " EXPO" ناگوياي كشور ژاپن .
1384 آهنگسازي و اجراي موسيقي متن فيلم "ماه كامل" به كارگرداني آقاي ناجي .
1385 كنسرت گروهي در سالن فولارمونياي در كشور آذربايجان .
1386 كنسرت گروهي به دعوت موسسه " Södra tatrin" درشهرهاي استكهلم ، مال مو ، گوتنبرگ كشور سوئد و اجراي
گروه در همان تاريخ در كشورهاي دانمارك و آلمان .
1387 كنسرت گروهي در تالار بزرگ وزارت كشور
1388 شركت در جشنواره آشيقها در كشور تركيه .
" تاليفات "
1379 كتاب "مكتب قوپوز " جلد اول .
كتاب پژوهشي در مورد "آشيقهاي قديم و جديد" بنا به درخواست سازمان ميراث فرهنگي .
1383 كتاب " آشيق هاوالاري" .
" كاستها و سي دي ها "
1372 آلبوم موسيقي حماسي آذربايجان به درخواست حوزه هنري تهران .
1376 كاست " سئوگي " (اجراي كانادا)
1383 كاست و سي دي هاي " يانيق كرمي ، سالامات قال ، ائل باغچاسي " .
1385 سي دي تصويري " سئوسه مني " .
1387 سي دي صوتي وتصويري " ساري گلين " .