تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
+0 به يه ن
یاییلیب : پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار

ستار خان سردار ملّي

ستار قره‌داغي سومين پسر حاج حسن قره داغي در سال ۱۲۸۵ق (۱۸۶۸ ميلادي) به دنيا آمد. او از اهالي قره‌داغ آذربايجان بود كه در مقابل قشون عظيم محمد علي شاه پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي و تعطيلي آن كه براي طرد و دستگير كردن مشروطه خواهان تبريز به آذربايجان گسيل شده بود ايستادگي كرد و بناي مقاومت گذارد. وي مردم را بر ضد اردوي دولتي فرا خواند و خود رهبري آن را بر عهده گرفت و به همراه ساير مجاهدين و باقرخان سالار ملي مدت يك سال در برابر قواي دولتي ايستادگي كرد و نگذاشت شهر تبريز به دست طرفداران محمد علي شاه بيفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان كودكي اش بر مي‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعيل و غفار از كودكي علاقه وافري به تيراندازي و اسب سواري داشتند، اما اسماعيل فرزند ارشد خانواده در اين امر پيشي گرفته بود و شب و روزش به اسب تازي، تيراندازي و نشست و برخاست با خوانين و بزرگان سپري مي‌شد، سرانجام او در پي اعتراض به حاكم وقت دستگير و محكوم به اعدام شد. اين امر كينه‌اي در دل ستار ايجاد كرد و نسبت به ظلم درباريان و حكام قاجاري خشمگين شد.


جواني
ستار در جواني به جرگه لوطيان (جوانمردان، يا اهل فتوت) محله اميرخيز تبريز درآمد و در همين باب در حالي كه به دفاع از حقوق طبقات زحمتكش بر مي‌خاست با مأمورين محمدعلي شاه درافتاد و به ناچار از شهر گريخت و مدتي به راهزني مشغول شد، اما از ثروتمندان مي‌گرفت و به فقرا مي‌داد. سپس با ميانجيگري پاره‌اي از بزرگان به شهر آمد و چون در جواني به درستي و امانتداري در تبريز شهرت داشت به همين دليل مالكان حفاظت از املاك خود را به او مي‌سپردند. او هيچ گاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آميخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگي و اعتقادات مذهبي و وطن دوستي اش، او را در صف فرهيختگان عصر قرار مي‌داد.


مقاومت
او در مدت يازده ماه از ۲۰ جمادي الاول ۱۳۲۶ق تا هشتم ربيع الثاني ۱۳۲۷ق رهبري ِ مجاهدين تبريز و ارامنه و قفقازي‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شديد و طاقت فرساي اهالي تبريز در مقابل سي و پنج الي چهل هزار نفر قشون دولتي، با راهنمايي و رهبريت او انجام گرفت، به طوري كه شهرت او به خارج از مرزهاي كشور رسيد و در غالب جرايد اروپايي و امريكايي هر روز نام او با خط درشت ذكر مي‌شد و درباره مقاومت‌هاي سرسختانه وي مطالبي انتشار مي‌يافت.
در اواخر كارِ محاصره تبريز قواي روسيه با موافقت دولت انگليس به سوي تبريز آمد و راه جلفا را باز كرد. قواي دولتي با ديدن قواي روس به تهران بازگشت و محاصره تبريز پايان گرفت، اما ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخر جمادي الثاني ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسول خانه عثماني در تبريز پناهنده شد. در منابع ذكر شده‌است كه ستارخان به كنسول روس (پاختيانوف) كه مي‌خواست بيرقي از كنسول خانه خود به سر در خانه ستارخان زند و او را در زينهار دولت روس قرار دهد گفت: «ژنرال كنسول، من مي‌خواهم كه هفت دولت به زير بيرق دولت ايران بيايند. من زير بيرق بيگانه نمي‌روم.»
پس از عقب نشيني قواي روس مردم شهر به رهبري ستارخان در برابر حاكم مستبد تبريز رحيم خان قد علم كردند و او را از شهر بيرون راندند، اما اندكي بعد ستارخان در زير فشار دولت روس، دعوت تلگرافيِ آخوند ملامحمدكاظم خراساني و جمعي از مليّون را پذيرفت و با لقب سردار ملي به سوي تهران حركت كرد. در اين سفر باقرخان سالار ملي نيز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از اين اقدام كه به بهانه تجليل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع كنترل آذربايجان و خلع سلاح مجاهدين تبريز بود. روز شنبه ۷ ربيع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عيد نوروز، جمعيت زيادي از مردم و رجال شهر از جمله يپرم خان ارمني براي وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درميان هلهله جمعيت از منزل خود بيرون آمدند و به سوي تهران حركت كردند. در بين راه نيز در شهرهاي ميانه، زنجان، قزوين و كرج استقبال باشكوهي از اين دو مجاهد راستين آزادي به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نيمي از شهر براي استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسير چادرهاي پذيرايي آراسته با انواع تزيينات، و طاق نصرت‌هاي زيبا و قالي‌هاي گران قيمت و چلچراغ‌هاي رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خيابان‌هاي ورودي شهر، تابلوهاي زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده مي‌شد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از صرف ناهار مفصلي كه در چادر آذربايجاني‌هاي مقيم تهران تدارك ديده شده بود به سوي محلي كه براي اقامتش در منزل صاحب اختيار (محلي در خيابان سعدي كنوني) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت يك ماه مهمان دولت بود، اما به دليل وجود سربازان و كمي جا دولت، محل باغ اتابك (محل فعلي سفارت روسيه) را به اسكان ستارخان و يارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و يارانش اختصاص داد. پس از چند روزي كه نيروهاي هر دو طرف در محل‌هاي تعيين شده اسكان يافتند مجلس طرحي را تصويب نمود كه به موجب آن تمامي مجاهدين و مبارزين غيرنظامي از جمله افراد ستارخان و خود او مي‌بايست سلاح‌هاي خود را تحويل دهند. اين تصميم به دليل بروز حوادث ناگوار و ترور مرحوم سيد عبدالله بهبهاني و ميرزاعلي محمدخان تربيت از سران مشروطه گرفته شده بود.، اما ياران ستارخان از پذيرفتن اين امر خودداري كردند. به تدريج مجاهدين ديگري كه با اين طرح مخالف بودند به ستارخان و يارانش پيوستند و اين امر موجب هراس دولت مركزي شد. سردار اسعد به ستارخان پيغام داد كه «به سوگندي كه در مجلس خورديد وفادار باشيد و از عواقب وخيم عدم خلع سلاح عمومي بپرهيزيد.»، اما باز ياران ستارخان راضي به تحويل سلاح نشدند.
شهادت
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ق قواي دولتي، كه جمعاً سه هزار نفر مي‌شدند به فرماندهي يپرم خان، يار قديمي ستارخان در تبريز و رئيس نظميه وقت باغ اتابك را محاصره كردند و پس از چندبار پيغام، هجوم نظاميان به باغ صورت گرفت و جنگ بين قواي دولتي و مجاهدين آغاز گشت. در اين جنگ قواي دولتي از چند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تير استفاده كردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰ نفر از افراد حاضر در باغ كشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پيش گرفت، اما در مسير پله‌ها در يكي از راهروهاي عمارت تيري به پايش اصابت كرد و مجروح شد و قادر به حركت نبود. اندكي بعد قواي دولتي او را دستگير كردند و به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰ رجب ۱۳۲۸ق).
بعد از اين وقايع، ستارخان خانه نشين شد و پزشكان حاذق براي مداواي پاي او تمام تلاش خود را كردند، اما معالجات به جايي نرسيد و در تاريخ ۲۸ ذي الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فاني را وداع گفت و در باغ طوطي در


جوار بقعه حضرت عبدالعظيم حسني در شهرري درحالي كه هزاران هزار تهراني با چشماني گريان جنازه او را تشييع مي‌كردند به خاك سپرده شد. او هنگام شهادت حدود ۵۳ سال داشت.



+0 به يه ن
یاییلیب : پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار

(ميرزا حسن رشديه ) به ياد بنيانگذار مدارس نوين در ايران
ميرزا حسن رشديه در محله چرنداب تبريز به دنيا آمد. پدرش حاج ميرزا مهدي تبريزي از روحانيون خوشنام تبريز و مادرش سارا، نوه صادق خان شقاقي بودند.ميرزا حسن را پس از رسيدن به سن رشد به مكتب خانه فرستادند. در همان ماه هاي نخست به سبب هوش و فراست بسيار، خليفه مكتب خانه شد. شيخ مكتب دار، بي سواد و خشن بود، بر شاگردان خود سخت مي گرفت و آنان را آزار مي داد. شاگردان در مكتب خانه مي خواندند:

چهارشنبه كنم فكري / پنجشنبه كنم شادي / جمعه مي كنم بازي

اي شنبه ناراضي /پاها فلك اندازي / چوب هاي آلبالو / پاهاي خون آلو

رشديه كه مي ديد هم شاگردان درس را ياد نمي گيرند و هم شيخ نمي تواند به آن ها بياموزد، به فكر افتاد تا خود به ياري نوآموزان برخيزد. پس هر روز صبح زودتر به مكتب خانه مي آمد و درس را به شاگردان ياد مي داد. در جست و جوي راه هاي نو براي آموزش كودكان ايراني، اين تجربه در آينده براي او بسيار سودمند افتاد.

رشديه پس از آموختن صرف و نحو و فقه و احكام و عربي و ادبيات، پيشنماز يكي از مسجدهاي تبريز شد. آن گاه تصميم گرفت براي ادامه آموزش به نجف برود، اما با خواندن مقاله اي در روزنامه اختر كه شمار ايرانيان با سواد را از هر 1000 نفر، يك نفر ذكر كرده بود، از سفر به نجف چشم پوشيده و به بيروت رفت. در سال 1298 ق./ 1259 ش. در دارالمعلمين آن شهر به فراگرفتن شيوه هاي نوآموزش پرداخت.



در سال 1300 ق./1261 ش. با هدف بنيان نهادن مدرسه به شيوه نو، بيروت را ترك كرد و به سرزمين عثماني رفت. از آموزشگاه هاي نو استانبول، پايتخت امپراطوري عثماني را براي جايگزين كردن آن به جاي روش كهنه آموزش در آموزشگاه هاي نو، ابداع كرد. سپس به ايروان رفت و در سال 1301 ق./1262 ش. نخستين مدرسه به سبك نو را براي كودكان مسلمان قفقاز بنياد نهاد و با شيوه الفباي صوتي خود آغاز به آموزش كرد. كتاب وطن ديلي (زبان وطن) را به تركي چاپ كرد و توانست با روش نو خود، در مدت كوتاهي به نوآموزان خواندن و نوشتن بياموزد. گفته اند كتاب وطن ديلي او تا سال 1917 – 1918 م. / 1296 – 1297ش. در همه مدرسه هاي مسلمانان قفقاز و تركستان كتاب اول ابتدايي بوده است . ناصرالدين شاه در سر راه بازگشت از سفر سوم خود به اروپا، در ايروان ماند و پس از بازديد از مدرسه رشديه، از او خواست براي بنيادگذاري مدرسه هايي به شيوه نو با او به ايران برود، اما كارشكني ها و دسيسه هاي درباريان، نه تنها شاه را از تصميم خود پشيمان كرد، نه تنها شاه را از تصميم خود پشيمان كرد، بلكه سبب شد تا مدرسه رشديه ايروان بسته شود.

پس از ورود شاه به تهران، با تلاش ميانجي گري برخي خيرانديشان و دانش دوستان، رشديه اجازه يافت به ايران بازگردد و در تبريز مدرسه اي باز كند . درسال هاي بين 1305 – 1306 ق./1266 – 1267 ش. نخستين مدرسه همگاني عمومي درمحله ششگلان تبريز باز كرد. كار اين مدرسه يك سال بيشتر به درازا نكشيد . به فتواي پيشنماز محل، مدرسه را بستند دانش آموزان را با چوب و چماق از مدرسه راندند و رشديه ناچار شد شبانه به مشهد بگريزد. شس از شش ماه دوباره به تبريز بازگشت و براي دومين بار مدرسه را محله بازار باز كرد، اما باز هم دشمنان دانش و نوآوري، بيكار ننشستند. سومين مدرسه در محله چرنداب تبريز نيز كار خود را آغاز كرد و بار ديگر با هجوم كهنه پرستان ويران شد.

رشديه مدرسه چهارم را در محله نوبر تبريز براي كودكان نيازمند و تهيدست بنيان نهاد. اين بار شمار شاگردان از هميشه بيشتر بود. مكتب داران از سرسختي رشديه به جان آمدند، نزد پدر رشديه رفتند و به او هشدار دادند براي نجات جان فرزندش رشديه را از ادامه كار باز دارد. باز هم رشديه به مشهد رفت. اما اندك زماني بعد به تبريز بازگشت و پنجمين مدرسه خود را در محله بازار تبريز راه انداخت. شمار فراوان دانش آموزان و استقبال پدران و مادران، اين بار كهنه پرستان و تاريك انديشان را بيش از هميشه خشمگين ساخت . مزدوران آنان به مدرسه ريختند و يكي از دانش آموزان را كشتند.

رشديه اين بار در مشهد مدرسه اي راه انداخت، اما پس از جند ماه مكتب داران سنت گراي مشهد، مدرسه را چپاول كردند و دست رشديه را شكستند. رشديه پس از درمان دوباره به تبريز بازگشت و مدرسه ششم را در ليلي آباد باز كرد. كار اين مدرسه با پشتيباني و همراهي مردم سه سال ادامه داشت. در اين مدرسه كلاسي نيز براي بزرگسالان باز شد كه در مدت 90 ساعت خواندن و نوشتن را به نوآموز مي آموخت. پايمردي و نوآوري رشديه روز به روز بر همراهي مردم با او مي آفزود تا آنكه شبي در تاريكي، با شليك گلوله كهنه پرستان زخمي شد. ديگر هيچ كس ياراي آن نداشت كه خانه خود را براي مدرسه به او واگذار كند.پس رشديه با فروش كشتزار خود، به اجازه علماي نجف، مسجد شيخ الاسلام تبريز را به مدرسه تبديل كرد. در كلاس ها ميز و نيمكت و تخته سياه گذاشت و در ميان كلاس ها، زماني براي تفريح شاگردان در نظر گرفت و چون صداي زنگ مدره به صداي ناقوس كليسا همسان بود و بهانه به دست مخالفان مي داد ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشي كند. كودكان هنگام استراحت به جاي زنگ، اين شعر را كه خود رشديه سروده بود، مي خواندند:

الا اي غزالان دشت ذكاوت به بيرون رويد از براي سياحت

و براي بازگشت به كلاس مي خواندند:

هر آن كو پي علم و دانايي است بداند كه وقت صف آرايي است

اين مدرسه نيز با يورش تاريك انديشان بسته شد. درهاي آن را با بيل و كلنگ شكستند و با نارنجكي كه از باروت و زرنيخ ساخته شده بود، ساختمان مسجد را منفجر كردند. رشديه بر آن شد تا آرامش دوباره وضعيت تبريز، از ايران خارج شود و براي ديدار طالبوف به قفقاز و سپس به مصر رفت.

پس از آنكه ميرزا علي خان امين الدوله، به والي گري آذربايجان انتخاب شد، رشديه را به تبريز فراخواند و با ايمان به پشتكار و پايمردي و ميهن پرستي او دبستان بزرگي در محله ششگلان تبريز بنا نهاد. رشديه با پشتيباني و همراهي امين الدوله، كار خود را با خيال آسوده آغاز كرد. به 60 دانش آموز مدرسه كلاه و لباس يكسان پوشاند و به آموزش آنان پرداخت.

وقتي ميرزا علي خان امين الدوله به مقام صدارت عظماي ايران رسي، ميرزا حسن رشديه را نيز به تهران فراخواند. رشديه دوباره در مدرسه به كار مشغول شد. اما بركناري امين الدوله و روي كار آمدن امين السلطان، حقوق او را قطع كردند و پدران و مادران را از فرستادن فرزندان خود به مدرسه بازداشتند. رشديه براي در امان ماندن از دشمني مخالفان به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ماند.

ميرزا حسن رشديه روزنامه هايي به نام مكتب و طهران منتشر كرد كه در آن ها مردم را به مبارزه با ناداني و خرافه و خودكامگي و استعمار فرا مي خواند، اما كار اين روزنامه ها هم به زودي، همانند ديگر روزنامه هاي آزاديخواه به تعطيلي كشيد.

از رشديه 27 جلد كتاب به جاي مانده است، كه كتاب بدايت التعليم، و نهايت التعليم، كفايت التعليم و صد درس از جمله كتاب هاي درسي اوست. در دانش دوستي او همين بس كه روزي در كلاس درس بي هوش شد، پزشك به بالينش آوردند و چون به هوش آمد، پزشك از او خواست به سبب بيماري از آموزش چشم بپوشد. رشديه در پاسخ گفت: چه سعادتي بالاتر از اينكه يك معلم در هنگام كار مقدس تدريس و در سر كلاس درس بميرد مرا در جايي به خاك بسپاريد كه هر روز شاگردان مدارس از روي گورم بگذرند و روحم شاد شود.

ميرزا حسن رشديه در 97 سالگي در قم درگذشت و روي دوش شاگردان مدرسه هاي قم در قرستان نو به خاك سپرده شد

روحش شاد يادش گرامي



+0 به يه ن
یاییلیب : پنجشنبه 15 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار

ميرزا محمد عليخان در ششم خرداد ماه 1256 شمسي در محله نوبر تبريز متولد شد. وي مقدمات دانش هاي زمان را در مكتب آخوند ملا زين العابدين به پايان رسانيد و بعدها فقه و ادبيات عرب و حكمت و منطق را نيز پيش استادان ديگر و رياضي و نجوم را نزد پدر خود كه جزو رياضي دانان عصر خود بود فراگرفت. وي به زبانهاي فرانسه و انگليسي تسلط كافي يافت و سپس به معلمي پرداخت و در آموزشگاه خود به تدريس علوم طبيعي پرداخت.
كتابخانه تربيت كه در سال 1300 تاسيس شد به كوشش وافر و سعي طاقت فرساي وي انجام شد. در ابتدا نام اين كتابخانه و قرائتخانه بنام « كتابخانه و قرائتخانه عمومي معارف» مشهور، ولي سپس بنام فعلي تغيير نام يافت .
اولين مدرسه دخترانه بنام « ناموس » نيز در سال 1301 شمسي در تبريز به همت شادروان تربيت بنيان نهاده شد. همچنين مدرسه حقيقت در سال1302 شمسي و مدرسه دوشيزگان را كه بعدها نخستين مدرسه دخترانه شد در 1301 شمسي گشود. و خانم هاجر تربيت، عيال ايشان مديريت آن را داشتند. از سال 1307 تا 1309 شمسي شهردار تبريز بود. در اين مدت كوتاه اقدامات اساسي بسياري انجـام داد باغ گلستان كه در محل گورستان گجيل ساخته شده از يادگارهاي اوست. همچنين احداث خيابانهاي فردوســـي، تربيت، خاقاني نيز از كارهاي اوست. در هنگام تصدي رياست فرهنگ آذربايجان مجله « گنجينه معارف » را منتشر مي كرد. همچنين در سال 1281 ه . ش به كمك تقي زاده و اعتصمام الملك مجله اي بنام«گنجينه فنون » را منتشر ساخت. روزنامه « اتحاد » كه جهت سياسي داشت نيز تا چندين شماره به قلم تواناي وي و كوشش وافرش منتشر شد.
محمد عليخان تربيت در دوره دوم مجلس شوراي ملي به نمايندگي مردم تبريز انتخاب شد و اين مرد شريف با علي مسيو همكاري بسيار نزديكي داشت و جزو سران «مركز غيبي» بود. اين مركز هسته اصلي سازمان اجتماعيون عاميون بود.
تربيت در سال 1318 به همراه دوستش عبدالرزاق خان ترور گرديد. از خصوصيات فردي او بايد به پاكدامني، شيرين زباني و خوش بياني و همچنين اخلاق پسنديده اشاره كرد. كتاب « تاريخ مطبوعات ايران » و « دانشمندان آذربايجان » از مهم ترين آثار تربيت مي باشد. او سفرهاي زيادي به باكو، استانبول ، و مصر و اروپا كرد و فعاليتهاي مختلفي انجام داد.
او را بايد يك ركن اساسي در ترويج فرهنگ و تمدن در عصر حاضر و در منطقه آذربايجان دانست

+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
خان بابا از اهالي قره باغ بود. دوره هاي نظامي ديده و در ميدانهاي جنگ كار آزموده بود.
بهنگام حمله اكراد اهالي جز قمه و چاقو وسيله اي براي دفاع نداشتند خان بابا نقشه اي كشيده و با چند نفر قرار بر دفاع از روستا مي گذارند.
خان بابا با خنجري در جلوي قهوه خانه ي محل تردد اكراد نشسته و حالت گيج و منگ بخود مي گيرد تا جلب توجه نكند.
اكراد دسته جمعي وارد قهوه خانه مي شوند و تفنگهاي خود را بيرون قهوه خانه بصورت هرمي بهم تكيه مي دهند.
طبق قرار قبلي شاگرد قهوه چي كتري آبي برداشته و با مشاهده غفلت اكراد بر روي آتش مي ريزد و چون دود همه جا را مي گيرد با داد و قال اسلحه ها را بغل كرده و مي گريزد.
اكراد در پي تفنگها به بيرون هجوم مي آورند كه خان بابا در ميان دود با خنجر خود هر پانزده نفر را كشته و اهالي را مسلح مي كند.
آوازه اين شجاعت تا مدتي از حمله اكراد مانع مي شود.
بعدها خان بابا بخاطر شرارتهايش تحت تعقيب دولت قرار مي گيرد كه به اربيل عراق مي گريزد و پس از مدتي مخفيانه به روستا بازمي گردد كه اهالي مخفيگاهش را نشان ژاندارمري داده و در تيراندازي متقابل خان بابا كشته مي شود


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
دكتر حسين محمدزاده صديق در 15 تيرماه 1324 در محلهي باستاني سرخاب تبريز واقع در دامنههاي كوه «عينالي» ديده به جهان گشودندپدرشان نوهي آقا ميرعلي سرخابي صاحب كتاب ربيع الشّريعه و پيشنماز مسجد و مادر ايشان، دختر عباسقلي خان از خوانين اردبيل و از رزمندگان خوشنام نهضت مشروطه و قيام شيخ محمد خياباني بود كه در گير و دار مشروطه به تبريز كوچيده و در محلهي سرخاب ساكن شده بودمادر پرهيزگار ايشان، نام حسين را به او برگزيد تا ياد آور روشنگريهاي امام حسين (عباشددر كودكي او را به مسجد جامع تبريز فرستادند و در ?نجا نزد آقا ميرزا غلامحسين هريسي، آقا ميرزا عمران و مرحوم وقايعي مشكات تبريزي به تعليم قرآن، فلسفه اسلام، فقه، احكام و اصول دين مشغول شدپس از آن، ايشان را به مكتب خانه فرستادندحسين كهيا سال داشت به خاطر استعداد و تيزهوشي، در مسجد و گاهي در منزل آنچه را آموخته بود به افراد بيسواد محله تعليم ميداد و توانست تعداد زيادي از آنان را باسواد كنددر سال1331 پدرش به عنوان مسؤول پست و تلگراف به روستاي خمارلو در مرز شوروي اعزام شدحسين، فرزند ارشد خانواده كلاس اول ابتدايي را در روستاي خداآفرين گذراندپس از آن مجددا به تبريز بازگشتند و در مدارس خيام و حكمت به ادامه تحصيل مشغول شدنديكي از وقايع تلخ دوران كودكي استاد درگذشت پدربزرگ مادري بودمؤانست با عباسقلي خان پدربزرگ مادريدر دوران كودكي در شكل گيري بلندنظري و آرمانجوييشان تأثير بسزايي داشت.در سال 1337 تحصيلات ابتدايي را به پايان رسانيده و در رشتهي علوم ادبي در دبيرستان مشغول به تحصيل شدنداستعداد فراوان و عشقشان به ادبيات تا حدي بود كه در دبيرستان او را «شاعر» خطاب ميكردنديكي از نوآوريهاي ايشان اين بود كه نكات كليدي و مهم دروس دبيرستان از جمله رياضي، فيزيك و دروس طبيعي را – براي سهولت در يادگيري به صورت شعر درآورده بودندذوق سرشار ايشان باعث شد تا در همان سنين نوجواني براي خود كتابخانهاي بسازند و به هر كدام از كتابها مهر زده و شمارهي ثبت مخصوص بدهنداز جملهي نكات بارز دوران نوجواني استاد، آشنايي، مطالعه و تلاش وافر ايشان از اوخر دورهي راهنمايي براي يادگيري الفباي اوستايي و خواندن متون مربوط به آن استاين مهارت باعث شد كه استاد دروس دبيرستان خود را به زبان تركي و به الفباي اوستايي بنويسند، و اين در حالي بود كه همكلاسيها سعي ميكردند از اين خطوط غريب سر در بياورندپس از طي دوران تحصيل در دانشسرا، مشغول به تدريس در روستاهاي آذربايجان از جمله هريس شده و در همان حال به تحصيل در رشتهي ادبيات دانشگاه تبريز همت گماشتندايشان در كلاسهاي درس، خواندن و نوشتن را به شاگردانشان به زبان آذربايجاني آموزش ميدادنداين كار در رژيم پهلوي دردسرهاي فراواني را برايشان به همراه آورد ولي همچنان پايمردي كردندو اما نخستين مقالهي ايشان «فرشته ميترا و عيد مهرگان» بود. در همين زمانها افرادي چون صمد بهرنگي، عليرضا اوختاي، بهروز دهقاني، بهروز دولت آبادي و مفتون اميني با استاد مجالست داشتند كه حاصل اين نشستها نشر مجلهي «آدينه» بود. اين نشريه كه به زبان تركي نوشته ميشد اولين تلاش جدي آنان در دوران خفقان شاهنشاهي جهت گسترش و احياء زبان مادري بود. مقالات اين جوانان صاحب انديشه، پس از آن در نشريات ديگر سراسر كشور از جمله: خوشه، اميد ايران، وحيد، ارمغان، راهنماي كتاب و . . . انتشار يافت. ايشان مقالهي داستانهاي دده?قورقود را در همين زمان نوشته و در مجله وحيد چاپ كردند.در اثر همين حركتها مردم با گنجينههاي علم و ادب خطهي آذربايجان هر چه بيشتر آشنايي حاصل كردند. گنجينههايي كه در زير گرد و غبار خودكامگي ستمشاهي پنهان شده بود. در سال 1347 مجله «هنر و اجتماع» را در تبريز به دو زبان تركي و فارسي منتشر ساختند كه پس از چاپ هفتمين شماره، توسط ساواك دستگير و به زندان روانه شدند. پس از مدتي از زندان آزاد گرديدند، ليكن مدرك ليسانسشان را تا سال 1350 نگه داشتند و ندادند. دو سال قبل از اين تاريخ (1348) توسط دانشگاه استانبول پذيرفته شدند ولي ايشان را ممنوع الخروج كردند. در سالهايي كه در دبيرستانهاي اردبيل تدريس ميكردند با همكاري دانش آموزان به گردآوري فولكلور و ادبيات شفاهي آذربايجان همت گماشته و سعي كردند در جلسات خصوصي به دانش آموزان، خواندن و نوشتن به زبان مادري را بياموزند. به همين دليل ساواك در شهر اردبيل استاد را احضار كرده و 41 روز تحت آزار و بازجويي قرار دادند اما نتوانستند تهمت خود را دال بر وابستگي به احزاب اثبات كنند لاجرم ايشان را فقط به جرم اقدام عليه امنيت كشور به دادگاه نظامي كشاندند و ايشان را به شش ماه زندان و پنج سال تعليق از خدمت دولتي محكوم كردند. پ?يمردي و استواريشان باعث شد كه در زندان هم به آموزش زبان تركي مشغول شوند و به اين خاطر مدتي را نيز در انفرادي محبوس گرديدند. استاد در همين ايام، سه دفتر شعر با عنوان قالادان قالايا، هاني بس يولداشين اؤردك و ساواش نغمهلري سرودند كه آن دفترچهها را به همبندان خويش سپرند ليكن آن همبندان حق امانت را به جا نياورده و تا كنون آن دفترچهها را به ايشان تحويل ندادهاند. پس از آنكه از زندان آزاد شدند ايشان را مجبور به ترك تبريز كردند. لاجرم به تهران آمدند تا به كاري مشغول شوند. در اين زمان در انتشارات اميركبير و به صورت غير رسمي در هنرستان به كار پرداختند. در اين سالها كتاب شعر صمد بهرنگي منظومهسي را سرودند. بعد از گذشت مدتي در صدا و سيما مشغول به كار شدند. اما پس از نه ماه، از طرف ساواك رد صلاحيت گرديدند. از سال 1351 تا 1357 وارد دورهي تازهي انتشار كتابهاي خود شدند. استاد در اين سالها در اولين كتابشان تحت عنوان «واقف، شاعر زيبايي و حقيقت» به بررسي كوتاه در زمينهي ت?ريخ ادبيات تركي ميپردازند. از جمله ديگر كتابها ميتوان قصههاي روباه در ادبيات شفاهي آذربايجان، داستانهاي كچل در ادبيات شفاهي آذربايجان، نمايشنامههاي ميرزا آقا تبريزي، منظومه آرزي و قمر، تاريخ آذربايجان، فلسفه تكاملي، انقلاب بورژوازي در انگلستان و . . . را نام برد. ايشان در همين سالها كتاب عاشيقلار را چاپ كرد كه نخستين تحقيق در اين زمينه بود.

+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
به ياد رفيق بهروز دهقاني





بهروز دهقاني متولد ۱۳۱۸ در شهر تبريز، فرزند يك خانواده فقير كارگري بود. پدرش مثل مليونها نفر از مردم زحمتكش ميهن ما كار ثابتي نداشت و زندگي خانواده خود را با اشتغال به كارهاي گوناگون ميگذراند. كارگري در كارخانه نخ ريسي، چاه كني، ميرابي، فعلگي، خرده فروشي از جمله اين مشاغل بود. بهروز در بزرگي خاطره روزهائي را بياد ميآورد كه از صبح تا شب روشنائي آفتاب را نميديد زيرا همراه پدر به چاه كني ميرفت و در عمق چندين متري زمين پا به پاي پدر كار ميكرد. فقر و زحمت بي پايان از آغاز عمرش، نقش آموزگاري را داشت كه در شناساندن واقعيات جامعه به او ياري كرده بود. پدر در عين بيسوادي از آگاهي سياسي برخوردار بود. در وقايع سالهاي ۲۵ _۲۴ و تشكيل فرقه دموكرات در آذربايجان و بعد از يورش وحشيانه نيروي دولتي و كشتار مبارزين، خانه كوچك پدر پناهنگاهي براي مبارزين كه از دست سربازان فرار كرده بودند محسوب ميشد. بهروز با شركت در كار پدر روز به روز با واقعيات خشن و سختي كه زندگي خودش و مليونها مردم را فرا گرفته بود بيشتر آشنا ميشد. كم كم پدر در اثر پا درد شديد از كار افتاده شد و نتوانست خانواده هشت نفري آنها را سرپرستي كند. به اين خاطر بهروز دهقاني با وجود استعدادش و علاقهاي كه به ادامه تحصيل داشت، مجبور شد در ۱۶ سالگي ترك تحصيل كند و براي به عهده گرفتن نقش فعال تر در تأمين معاش خانواده، شغل معلمي را انتخاب نمايد. براي اين منظور در دانشسراي مقدماتي تبريز نام نويسي كرد. به غير از بهروز، صمد بهرنگي و كاظم سعادتي نيز در دانشسرا دوره آموزگاري ميديدند، اين سه دوست خيلي زود با هم جوش خوردند و به زودي سه رفيق جدا نشدني گشتند. از اين ببعد زندگي بهروز دهقاني با زندگي اين دو پيوند خورد.
بعد از اتمام دوره دانشسرا بهروز كه ۱۸ سال بيشتر نداشت معلم روستاهاي آذربايجان شد. در طي تدريس او و صمد بهرنگي به تحقيقات راجع به روستاهاي اطراف نيز ميپرداختند و روستاگردي يكي از برنامههاي منظم آنان بود. بعضي از گزارش هائي كه آنها از ديدار از روستاها نوشتهاند در مجموعه مقالههاي صمد بهرنگي به نام مشترك صمد و بهروز به چاپ رسيدهاست. گزارشي كه بهروز دهقاني در باره روستاهاي قره باغ نوشتهاست از جمله اين تحقيقات است.
بهروز دهقاني به زبان انگليسي تسلط داشت، تا حدي كه يك مترجم خوب بشمار ميآمد. از او ترجمههاي بسياري بجا مانده كه بعد از شهادتش با نام مستعار «بهروز تبريزي» منتشر ميشود. كتابهاي افسانههاي ايتاليائي اثر ماكسيم گوركي و زندگي و آثار «شون اوكيسي» نويسندهٔ ايرلندي از ترجمههاي بهروز دهقاني است. با فعاليتهاي او و صمد بهرنگي در تبريز روزنامهاي به نام «مهد آزادي آدينه» منتشر ميشد كه بسياري از ترجمههاي بهروز در آن بچاپ ميرسيد. قسمتي از فعاليتهاي ادبي آنها صرف ياد گرفتن فني زبان تركي، دستور زبان آن، ادبيات كتبي و شفاهي آن ميگرديد. بهروز دهقاني و صمد بهرنگي براي جمع آوري ادبيات شفاهي آذربايجاني (فولكلور آذربايجان) به دور افتاده ترين روستاها سفر ميكردند و ساعتها پاي صحبت پير مردهاي ده نشسته قصه و ترانه و باياتي (دو بيتي) جمع ميكردند و نتيجه تحقيقات خود را در روزنامه مهد آزادي يا روزنامههاي نيمه مترقي علني به چاپ ميرساندند. رفقا با بعضي از روشنفكران كه نفوذ و اعتبار در اين روزنامهها كسب كرده بودند دوستي داشتند و اين دوستان صاحب نفوذ چاپ آثار آنها را به سادگي پذيرا ميشدند. يكي از تأليفات ارزنده صمد بهرنگي و بهروز دهقاني در اين زمينه افسانههاي آذربايجان است كه در دو جلد تنظيم شد.
بن بست سياسي كه همه نيروهاي مبارز در اواخر دهه ۴۰ به آن رسيده بودند، روي محفل مترقي و فعال اين رفقا نيز اثر گذارد، منتها اين بن بست اثر منفعل كننده روي آنها باقي نگذاشت، بلكه راه خروج از بن بست بوسيله صمد بهرنگي در كتاب «ماهي سياه كوچولو» مطرح گشت. كتاب «ماهي سياه كوچولو» ضرورت مبارزه مسلحانه پيشاهنگ، ضرورت از جان گذشتن و فدائي بودن را عنوان كرد«:… مهم اينست كه زندگي يا مرگ من چه اثري در زندگي ديگران داشته باشد» (نقل از كتاب ماهي سياه كوچولو). كتاب ۲۴ ساعت در خواب و بيداري نيز از آرزوي بدست گرفتن مسلسل سخن ميگويد: «… دلم ميخواست مسلسل پشت شيشه مال من باشد» (نقل از كتاب ۲۴ ساعت در خواب و بيداري) و درست بعلت همين آمادگيهاي ذهني، بهروز دهقاني از اولين نفراتي بود كه به سازمان چريكهاي فدائي خلق پيوست و نفراتي چون عليرضا نابدل، اشرف دهقاني، كاظم سعادتي، محمد تقي زاده و اصغر عرب هريسي اعضاي ديگر شاخهٔ تبريز چريكهاي فدايي خلق ايران بودند.اين سازمان چندين عمليات چريك شهري را با موفقيت اجرا كرد. و در حمله به كلانتري ۵ تبريز و مصادره مسلسل نگهبان آن بود كه بهروز دهقاني در آن شركت فعال داشت. بعد از اين عمل پير مرد زحمتكشي از اهالي تبريز ميگفت: «گرفتن مسلسل از پاسبان به منزله گرفتن قلم از دست شاه است». هزارها افسوس كه صمد بهرنگي زنده نبود تا در مصادره مسلسل كلانتري تبريز شركت كند و آرزويش را تحقق يافته ببيند.
بهروز دهقاني در ارديبهشت ماه ۱۳۵۰ دستگير شد.
حماسه پرشكوه زندگي او پس از دستگيري به اوج خود رسيد. دشمن زبون بر اين باور بود كه با بكارگيري انواع و اقسام شكنجه ها قادر خواهد گرديد تا رفيق بهروز را كه مملو از عشق به خلق و كينه از دشمنان بود را به زانو در آورد. امّا فرزند دلاور توده هاي ستمديده، تمامي ابزار و آلات شكنجه هاي دشمن را به سخره گرفت و تا پاي مرگ، در حفظ اسرار خلق دربندش پايدار ماند. خلق هاي قهرمان ايران هرگز چنين رشادت ها و جانبازي هاي فرزندان دليرش را از يادها نخواهند بُرد و نام بهروز و بهروزها در صفحات پُر فراز و نشيب تاريخ مبارزات ضد امپرياليستي خلق هاي ميهن مان حك شده است. وي پس از تحمل يازده روز شكنجه، هنگاميكه جدارههاي كليههايش از شدت ضربات مشت و لگد پاره شده و قلبش به سختي آسيب ديده بود با لبان فروبسته و مشتان گره كرده شهيد شد. 
در باره بهروز در كتاب حماسه مقاومت آمده است:
«در زندگي گذشته، ما به رفيق بهروز به علت داشتن خصوصيات انقلابيش عشق ميورزيديم و او را بيش از حد دوست داشتيم. شادي ما موقعي بود كه رفيق بهروز را پيش خود ميديديم. بخاطر دارم كه چطور وقتي ضربه مخصوص در زدن او را ميشنيديم، خوشحالي چهره مان را فرا ميگرفت و با يك جست و با شوق فراوان بطرف در ميدويديم. رفيق بهروز كسي بود كه تمام نيازهاي زندگي ما را چه مادي و چه معنوي برآورده ميكرد. او راه انقلاب، راه رهائي نهائي تودهها را از قرنها اسارت در مقابل چشمانمان ميگشود. و بما ميآموخت كه چگونه بايد اين راه را تا آخر با استواري و ايمان بپيمائيم. او در هر فرصتي هر چند كوتاه، برايمان از ماركسيسم حرف ميزد. آن هم با چه زبان سادهاي و در مقابل يك سئوال كوچك ما چه با اشتياق و حوصلهٔ تمام از مسائل مختلف صحبت ميكرد. هيچ حركت، هيچ حرف رفيق بدون ارتباط با هدف مقدس زندگيش نبود. معتقد بود كه حتي به مادر پير و بيسواد هم ميشود ماركسيسم تعليم داد. بهمين دليل هر وقت فرصت دست ميداد، اين كار را ميكرد. چه فراوان مثالهاي تركي بلد بود كه در آنها قوانين ديالكتيك به صورتي ساده بيان شده بود. و خود شعارهائي بودند بس مهيج: بولانماسا، دورولماز» («تا دگرگوني صورت نگيرد، زلاليت بدست نميآيد). و مثال: ال چك ميين ال چكمز، گرك جان چكه دردي, شعاري بود كه هميشه آنرا بيان ميكرد. مفهوم آن بفارسي چنين است:»رهروي راستين هرگز از رهروي نماند، مشكلات را بجان بايد خريد…”
يادش گرامي و راهش پُر رهرو باد
( ال چك مي ين ال چكمز , گرك جان چكه دردي )
(ياشاسين ازاد ياشايان اينسانلاري )


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
قنيره پاشايئوا

ميللت وكيلي قنيره پاشايئوا “تاريخه آديني يازان قادينلار” سيلسيلهسيني يازير

او، دونيانين ايلك قادين ساواش پيلوتو اولوب!

او، ايلك تورك قادين پيلوت كيمي آديني تاريخه يازيب.

او، “دونيا تاريخينه آديني يازديران 20 آوياتور”دان بيريدير!
او، مصطفي كمال آتاتوركون سككيز منوي اؤولاديندان بيريدي
بؤيوك آتاتوركون منوي اؤولادي اولان سبيهه گؤكچني گؤرمك و صحبت ائتمك منه ده قيسمت اولموشدو. حديندن آرتيق ماراقلي بير قادين ايدي. اما اونونلا ايستديگيم قدر صحبت ائده بيلمميشديم. بير گون آجي بير خبر ائشيتديك. آتاتوركون منوي قيزي، دونيانين ايلك قادين ساواش پيلوتو اولان سبيهه گؤكچن دولنياسيني دييشميشدي. دونيادان چوخ ماراقلي بير قادين، ماراقلي بير تاريخ كؤچموشدو. اما كؤچن جيسمي ايدي، اونون آدي هله بوندان سونرا دا يوزيللرله اونودولماياجاق. چونكي او، آديني تاريخه يازماغي باجاران بؤيوك قادينلاردان بيري ايدي. او، تورك قيزي، گؤي قيزي، آتاتورك قيزي سبيهه گؤكچن ايدي! تورك قادينينين شانينا شان قاتميش بير قادين ايدي! دونيانين ايلك ساواش پيلوتو كيمي آديني تاريخه يازميش بير قادين ايدي!

اونو داها ياخيندان هاليت كوانجين سبيهه گؤكچنله صحبتلري اساسيندا قلمه آلديغي «بولودلارلا ياريشان قادين»، «سبيهه گؤكچن، تورك قيزي، گؤي قيزي، آتاتورك قيزي» و س. كيتابلاري، فيلملري اوخويوب-گؤردوكدن سونرا داها ياخيندان تانيديم. تانيديقجا بير قادين اولاراق، بير اينسان اولاراق، بير تورك قيزي اولاراق قورور دويدوم. نه ياخشي كي، اونو ياخيندان دا تانيميشديم و صحبت ائتمك ايمكانيم اولموشدو…

او، يئني گونده – نووروز بايراميندا (22 مارت 1913-جو ايل) دوغولوب و 88 ايل عؤمور سوردوكدن سونرا، محض دوغولدوغو گون (22 مارت 2001-جي ايل) وفات ائديب. باشقا سؤزله، يالنيز اؤزونون ايمضا آتديغي ايشلر، حياتيندا رول آلميش اينسانلار باخيميندان دئييل، طبيعتي، تالئيي ايله ده ماراقلي اينسان اونوانيني حاق ائتميشدي.

او، عثمانلينين ايلك پايتاختي اولموش بورسا شهرينده (قوجا عثمانلي دؤولتينين ساكيني اولاراق) دوغولموش، توركييه جومهوريتينين پايتاختي آنكارا شهرينده (لاييق جوموهوريتين دونيايا اون سالميش اؤولادي كيمي) وفات ائتميش و ياشامي بويو، نئجه دئيرلر، پايتاخت روحونون، دؤولت روحونون داشيييجيسي اولموش، بونون يانيسيرا خالق آدامي، ائل قيزي كيمليگيني (و ده تورك قيزينين يئتنييني) تجسسوم ائتديرميشدير. گؤرونور بو تجسسوم، نئجه دئيرلر، يئر هاديسليگيندن چيخيب، گؤيلر قيزي اولماقلا مومكون ايميش!

بو قادين، حياتي ماراقلي تصادفلر، ماراقلي اينسانلار و ماراقلي اولايلارلا سوسلنميش تورك قيزي سبيهه گؤكچندير!

اوشاقليق ايللري و آتاتوركله تانيشليغي

بورسا ويلايت باش كاتيبي اولان هافيز مصطفي عزت بي ايله خئيريه خانيمين قيزي اولان سبيهه، اديرنه دفترداري اولان آتاسي هافيز عزت بي، “گنج توركلر” حركاتينين ايشتيراكچيسي اولماسي اساس گتيريلهرك بورسايا سورولموشدو. آنا و آتاسيني كيچيك ياشلاريندا ايتيرن و بؤيوك قارداشي طرفيندن بؤيودولن سبيهه، 1925-جي ايلده (12 ياشيندايكن)، آتاتوركون بورسا زيارتي سيراسيندا اونونلا گؤروشمهيه نايل اولموشدور. او، آتاتوركه اوخوماق ايستديگيني سؤيلميش، اونون رغبتيني قازانماغي باجارميشدي. سبيههنين اؤتكم دانيشيغي اولو اؤندرين خوشونا گلينجه بو گؤروش، سبيههنين حياتيندا يئني صحيفهسينين آچيلماسينا سبب اولور… او، آرتيق دؤولت باشچسيسي طرفيندن منوي اؤولادليغا گؤتورولموشدو. بؤيوك آتاتورك بو 12 ياشلي بورسالي اوشاغين – همين دؤورده چوخ چتين حيات شرطلري آلتيندا ياشايان قيزجيغازين بؤيوك گلجييني گؤرورموش، سانكي…

بئلهليكله، آتاتورك، سبيههنين بؤيوك قارداشيندان ايزين آلاراق، اونو اؤولادليغا گؤتورور و اؤزو ايله آنكارايا آپارير.

سبيهه، چانكايا ايبتيداي مكتبيني، آرناووتكؤي آمئريكان قيز كوللئجي و اوسكودار آمئريكان قيز كوللئجينده تحصيل آلدي. بو آرادا سههتينده موشاهيده اولونان ناراحاتليقلار سببيله تحصيليني ياريدا كسيب هئيبهليادا و ويانادا مواليجه آلدي. سونرا بير مدت فرانسيزجاسيني اينكيشاف ائتديرمك مقصدي ايله پاريسده ياشادي.

1934-جو ايلده “سويادي قانونو”نون چيخماسيندان سونرا مصطفي كمال سبيههيه گؤكچن سوياديني وئردي. آدين، سويادين اونون داشيييجيسي اوزرينده تأثيري اولدوغونا اينانساق، بو كيمي صحبتلرده، گؤكچن سويادلي سبيههنين گؤيهجن قالخديغيني، گؤيجن اون قازانديغيني اؤرنك وئره بيلريك، يقين…

گؤكچن هاواچيليقلا (گؤك(/ي)چنليكله) تانيش اولور

سبيهه گؤكچن، 1935-جي ايلده “توركقوشو”نون آچيليش تؤرهنينده آپاريلان موتورسوز اوچاق (پلانئر) نوماييشيندن تأثيرلنهرك، هاواچيليغا ماراق گؤسترمهيه باشلادي. آتاتوركون ده دستك وئرمهسي ايله 1935-جي ايلده تورك هاوا قورومونون توركقوشو مولكي آوياسيا مكتبينه گيردي، آنكارادا موتورسوز اوچاق متخصصليگي ساحهسينده ايلك مهارت درجهسيني (بو درجهنين وئريلميش اولدوغونو تصديق ائدن اؤدول) آلدي.

گؤكچن، يئددي اوغلان طلبه ايله بيرليكده كريما گؤندريلهرك تحصيلينينين آلتي آييني كوكتئبئل آلي آوياسيا مكتبينده تاماملادي. او، كيريمين آرديندان موسكوايا، موتورلو اوچاق مكتبينه گئتميي پلانلاشديريردي. آنجاق منوي باجيسي زهرانين اؤلوم خبريني آلينجا بو دوشونجهدن داشيناراق اؤلكهسينه دؤندو.

بير مدت دونيادان كوسن، سانكي هر كسله اينجيك كيميميش داورانان دويغوسال سبيهه، منوي آتاسينين ايسرارلاري ايله يئنيدن چاليشمالارا باشلادي. اسكيشهير آوياسيا مكتبينده سامي اوچان و موهيددين بيدن اؤزل اوچوش درسلري (تليمي) آلدي.

25 فئورال 1936-جي ايلده او، ايلك دفعه موتورلو تييارهده اوچماغا باشلادي.

آتاتورك دئدي، سبيهه يئرينه يئتيردي…

گؤكچهنين، اوچوش درسلرينده گؤسترديگي اوغورلاري گؤرن آتاتورك، اونا بونلاري سؤيلهدي: “مني چوخ خوشبخت ائتدين… ايندي آرتيق سنين اوچون پلانلاشديرديغيم شئيي آچيقلايا بيلرم… بلكه ده دونيادا ايلك هربچي قادين پيلوت سن اولاجاقسان… بير تورك قيزينين دونياداكي ايلك هربچي قادين پيلوت اولماسي نه ايفتيخارئديجي بير اولايدير، تخمين ائدرسن، دئييلمي؟ ايندي درهال حركته كئچهرك سني اسكيشهيردكي اوچاق مكتبينه گؤندرهجهيم. اورادا اؤزل بير تحصيل آلاجاقسان.”

او ايللرده قيزلار حربي مكتبلره قبول ائديلمديگي اوچون اؤزل بير اونيفورما گئيينديريلهرك اسكيشهير آوياسيا مكتبينده، 1936-1937-جي ايللرده 11 آي بويونجا اؤزل تحصيل آلدي. بو تحصيلدن سونرا اونا ايبتيداي صينيف معلمي نووئيره اويقوچ يولداشليق ائتدي. گؤكچن، مهارت درجهسي آلديقدان سونرا 6 آي اسكيشهيردكي I هاوا آلاييندا خيدمت ائتدي؛ بو سيرادا تراكيا و ائگئ مانئورلرينه قاتيلدي.

1937-جي ايلده دونيانين ايلك قادين ساواش پيلوتو اولدو. پرئزيدئنت، باش ناظر و باش قرارگاه ريسينين ده ايشتيراك ائتديگي بير تؤرنله اونا تورك هاوا قورومو موراسسا (ايفتيخار) مئدالي وئريلدي. 30 آوقوست 1937-جي ايلده “حربي اوچوشلار عذره اوستا” درجهسي آلدي.

سبيههدن بؤلوجولره گؤزداغي

1937-جي ايلده فرانسانين، هاتايي سوريايا تهويل وئرمهيه هازيرلاشديغي بارهده خبرلر، آنكارادا سرت تپكيله قارشيلاندي. اونيفورماسيني گئين سبيهه گؤكچن فرانسيز ائلچيسينين اؤنونده هاوايا اوچ دفعه آتش آچدي و “هاتايين وطنه قاتيلماسي اوچون گرك اولارسا سيلاهلاناريق” دئدي. اولاي سونوندا هبس ائديليب محكمهيه چيخاريلان و قانونون طلبيله بير گون هبسده ياتان سبيهه گؤكچهنين چيخيشي سايهسينده پلان باش توتموشدو. يعني، بونونلا توركييني بؤلميي دوشوننلره گؤزداغي وئريلميش، قرارليليق گؤستريلميشدي.

بورسالي قيزين “بياز قارتال”لي بالكان سفري

1938-جي ايلده اوچاغييلا 5 گون سورن بالكان سفري گئرچكلشديرن خانيم گؤكچهنين اونو بيردنبيره داها دا آرتدي و بوتون دونيايا ياييلدي. مسئله اوندايدي كي، بو سفر فيكري، همين دؤورده مؤوجود اولان بالكان پاكتينين آنكارادا ييغيشان هئيت عضولرينين سبيهه گؤكچنله تانيش اولدوقدان سونرا اونا اوچاقلا پايتاختلارينا گلميي تكليف ائتمهلري اوزرينه دوغموشدو. و گؤيلر قيزي گؤكچن، آتاتوركون آرزوسو اوزرينه بو سفري يانينا بير ماشينيست بئله آلمادان – تكباشينا گئرچكلشديرميشدي!

او، وولتئئ تيپي بير اوچاقلا ايستانبولدان هاوالانديقدان سونرا آفينايا، آرديندان سوفيا و بئلقرادا اوچدو. اونا كئچميش يوقوسلاويا سلاحلي قوهلرينين باش قرارگاه ريسي طرفيندن “بياز قارتال” نيشاني وئريلدي. ايستك اوزرينه بوخارئستده بير گؤستري اوچوشو گئرچكلشديرديكدن سونرا، 22 يوندا ايستانبولا دؤندو.

بالكان سفري، مطبوعاتين بؤيوك ايلگيسيني اويانديردي و سبيهه گؤكچهنين هر يئرده گؤيلرين قيزي اولاراق آنيلماسينا سبب اولدو.

آتاتوركون وفاتيندان سونرا

منوي آتاسي آتاتوركون وفات ائتمهسينين آردينجا، آتاسيزليغين (آتاتوركسوزلوگون!) هوزنونو آغير كئچيرن خانيم گؤكچن، معين واخت سونرا، ياواش-ياواش حياتيني يئنيدن دوزنه سالماغا باشلادي. داها سونرا، قادينلارين اوردودا خيدمت ائتمهسينه داير قانون قبول ائديلميديگي اوچون سبيهه گؤكچن اوردودان آيريلدي و توركقوشو اوچوش مكتبينده باش معلم تعيين ائديلدي. او، 1955-جي ايله قدر بو وظيفهسيني باشارييلا سوردوردو؛ او جملهدن تورك هاوا قورومو ايداره هئيتينين عضوو اولدو. حياتي بويونجا توپلام 22 فرقلي يونگول بومبارديمان و آكروباتيك تيياره ايله اوچموش گؤيلر قيزي، هميشه اؤز پئشهسينه وورغونلوق، ايشينه سئوگي، اؤلكهسينه، اولوسونا سايغي و طبيعي كي، منوي آتاسينين ائتيمادينا قارشي دويارليليق هيسسلريني نوماييش ائتديردي. اصلينده، بو يئرده “نوماييش ائتديردي” سؤزو بلكه بير او قدر ده يئرينه دوشمور، چونكي او، بو دئييلنلري تجاللا، تظاهر ائتديرير؛ باشقا سؤزله، ايشين اؤزو اونون پئشكارليغيني تجسسوم ائتديريردي.

گؤكچن، 1940-جي ايلده هاوا مكتبينده حربي جوغرافيا و توپوقرافيا معلمي ايشلهين، باش لئيتئنانت كمال اسينر ايله ائولندي و …داها بير ماراقلي آدديم آتاراق حيات يولداشينا گؤكچن سوياديني گؤتورميي تكليف ائتدي و اونو بونو قبول ائتدي؛ آنجاق اوچ ايل سونرا، 12 يانوار 1953-جو ايلده حيات يولداشيني ايتيردي.

بو دا …سون اوچوش

تورك توپلومو و تورك قادينيني تانيتماق مقصدي ايله، 1953-جو و 1959-جو ايلده دعوت ائديلديگي آبش-آ گئدن خانيم گؤكچن اوچون بؤيوك بير آمئريكا سفري دوزنلندي.

سون اوچوشونو 1996-جو ايلده – 83 ياشيندا (!) ايكن فرانسيز پيلوت دانيئل آجتون ايله برابر فالجون-2000 تييارهسي ايله ائتدي.

“دونيا تاريخينه آديني يازديران 20 آوياتور” آراسينداكي تك…

سبيهه گؤكچن 1996-جي ايلده كاريئراسينين ان بؤيوك اؤدولونو آلدي. آمئريكا آوياسيا اوستا ظابط كوللئجينين مزون تؤرني اوچون دوزنلنن قارتاللار توپلانتيسينين شرف قوناغي اولاراق ايشتيراك ائتديگي ماكسوئلل هاوا بازاسينداكي تؤرنده “دونيا تاريخينه آديني يازديران 20 آوياتوردان بيري” سئچيلدي. او، بو اؤدوله لاييق گؤرولن ايلك و تك (!) قادين تييارچي اولدو.

الويدا، گؤيلر! سلام، گؤيلر!

سبيهه گؤكچن 2001-جي ايلده، گيريشده وورغولاديغيميز كيمي، تام دوغوم گونونده (22 مارت) آنكاراداكي گولهانه حربي تيبب آكادئمياسيندا وفات ائتدي. وفات ائتديگي گون 88 ياشي تامام اولوردو.

وفاتيندان 2 ايل اؤنجه حقوقون آليليگي درنيي طرفيندن شرفينه دوزنلنن تؤرنده، اونون آدينا بستهلنن، كلاسسيك روك اوپئرا طرزيندكي اثر سسلنديريلركن چوخ دويغولانميش، سانكي يئنه گؤيلره اوغورلاناجاقميش كيمي هيجانوئريجي آنلار ياشاديغيني گيزلتمميشدير.

يئري گلميشكن، خانيم گؤكچن، حياتي بويو بير سيرا اؤدول و مئداللارلا تلتيف اولونموشدور. بونلاردان بير قيسميني يوخاريدا آرتيق قئيد ائتميشيك. علاوه ائدك كي، رومينيا اوردوسونون ماهير هاواچي دؤش نيشانيني، تراكيا و ائگئ مانئورلري موناسيبتي وئريلن خاطره مئداللاري، تورك قادينينين سئچمه و سئچيلمه حاقي قازانماسينين 50-جي ايلدؤنومو موناسيبتي ايله تبمم-ده دوزنلنن تؤرنده وئريلن “مسلكلرينده اؤنجو قادينلار” پلاكئتي، سلجوق اونيوئرسيتئتينين “فخري دوكتورو” اونواني، تهق طرفيندن 1989-جو ايلده وئريلن قيزيل مئدال، 1991-جي ايلده بئينلخالق آوياسيا فئدئراسياسينين آوياسيانين بوتون نؤولرينده اوستون باشاري گؤسترن كادرلارا وئرديگي فاي قيزيل مئدالي، هابئله تورك سلاحلي قوتلرينين، چئشيدلي درنك و قورولوشلارين وئرديگي داها 28 ادد پلاكئت… بير باشاريلي قادينا، دؤولت، فرقلي قوروم و قورولوشلار ترفهيندن، مسلكداشلاري (عموماً خالق) طرفيندن وئريلن ديرين ايفادهسي – اؤزونويفادهنين ديري، تورك قادينيني (قادينليغي!) ايفادهنين ديري، آتا ائتيمادينا قارشيليق ازمكارليغين ايفادهسي!..

سبيهه گؤكچن – تورك قيزي، گؤي قيزي، آتاتورك قيزي

عزيز اوخوجوم، زريف جينسين نمايندهسي اولان بير اونلو اينساندان، بير تورك قيزيندان بحث ائدركن، هاشييه چيخيرميش كيمي، بير اويغونسوز اولايا دا موناسيبت بيلديرمك ايسترديم. بو دا، سبيهه گؤكچن آدينا (نئجه دئيرلر) ييه دورماق ايستهينلرله باغليدير. بلليدير كي، يالنيز اون قازانميش، آديني تاريخه يازميش اينسانلار باشقالارينين ماراق دايرهسينه گيرير، كيملرسه اونو “اؤزونونكولشديرمي”ا چاليشير. او دا بلليدير كي، بو حال، كيچيك استثنالار نظره آلينماسا، بير قايدا اولاراق، ماگيكال سيندرومدان اذيت چكن “قونشو”لاريميزدا موشاهيده اولونور. بئله كي سون ايللرده سبيهه گؤكچهنين ائرمني اصيللي اولدوغو بارهده اساسسيز ادعالار اورتايا آتيلميشدير.

هر نه قدر خوش اولماسا دا بير-ايكي كليمه ايله بو مسئلهيه توخوناق.

2004-جو ايلده آنتئپ اصيللي ائرمنيستان وطنداشي خريپسيمئ قازاليان، گؤكچهنين اونون خالاسي اولدوغونو و اصل آدينين خاتون سئبيلجيان اولدوغونو ادعا ائتدي. قازاليانا گؤره، هاتون، باجيسي ديروخي ايله بيرليكده شانليورفانين سايلاققايا (جيبين) كؤيوندكي يئتيمخانايا وئريلميش، 5-6 ياشلاريندا ايكن آتاتورك طرفيندن اؤولادليغا قبول ائديلميشدير. (تانيش مئتوددور، دئيلمي؟ آزربايجانين نئچه گؤركملي اؤولاديني، نئچه ديريميزي، ميللي ثروتلريميزي “ائرمنيلشديرمي”ا جهد ائتديكلري كيمي…)

لاكين حقيقت بودور كي، سبيهه گؤكچن، تهق طرفيندن يايينلانان خاطرهلرينده (نئجه كي، آرتيق بو بارهده يوخاريدا بيلگي وئرميشيك)، اديرنه دفتارداري اولان آتاسي هافيز عزت بيين “گنج تورك” اولدوغو گركجسيله بورسايا سورگون ائديلديگيني آنلادير. بؤيوك قارداشي نشتين آتاتوركون جانگودني اولدوغونو، 1925-جي ايلده آتاتوركله گؤروشمه فورصتي بولدوغونو و اؤولادليغا قبول ائديليگيني سؤيليير. “سبيهه گؤكچن: تورك قيزي، گؤي قيزي، آتاتورك قيزي” آدلي سندلي فيلمي حاضرلايان رئژيسسور گولشاه چئليكر، ائرمني ادعالارينا قارشي بونلاري بيليرميشدير: “سبيهه گؤكچن اؤولادليغا قبول ائديلديگي زامان گئرچكدن 5-6 ياشلاريندا اولسايدي، ايلك اوچوشونو گئرچكلشديرديگي زامان (1935-جي ايلده) 15 ياشيندا اولمالييدي”. آنجاق اصلينده سبيهه گؤكچن ايلك اوچوشونو 22 ياشيندا حياتا كئچيريب.

سبيهه گؤكچهنين اؤگئي باجيسي اولكو آداتپه، گؤكچهنين اقراباسي اولان حيات يولداشي اؤكه آداتپه و گؤكچني ياخيندان تانييان قزئتچي (يازار) اورخان قاراوهلي ايله بيرليكده دوزنلديگي مطبوعات توپلانتيسيندا ادعالاري يالانلادي.

تهق-نين يايديغي يازيلي آچيقلامادا، حاقلي اولاراق، بو ادعالارين سبيهه گؤكچن حياتدا ايكن ديله آلينماماسيني و اؤزونه جاواب حاقي تانينماييشي تنقيد ائديلدي و بو دورومون پلانلانديغي ايرهلي سورولدو.

***

…و نهايت، سبيهه گؤكچن، 30 آوقوست 1937-جي ايل تاريخينده اسكيشهير اوچاق مكتبيندن مزون اولاركن ائتديگي چيخيشيندا دويغولاريني بو شكيلده ديله گتيرميشدير: “…نه خوشبختم كي، بو شرف براتيني، ميللتيمين و وطنيمين ان بؤيوك شرفه يئتيشديگي بو قوتسال 30 آوقوست گونونده آلميش اولورام”.

منه قالسا، يالنيز ائله بو سؤزلردن يولا چيخاراق، سبيهه گؤكچهنين كيمليگي، اوريي، عشقي، چاليشمالارينين پرئدمئتي بارهده فيكير يوروتمك، قرارا گلمك اولار.

گؤيلرده اوچان گؤيجن روحونا سلام اولسون، سايين گؤكچن


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
يوسف اعتصامي پدر پروين اعتصامي



يوسف اعتصامي (اعتصام الملك آشتياني)، نويسنده، ناشر، و مترجم ايراني، در سال ۱۲۵۳ به دنيا آمد و در ۱۳۱۶ در گذشت. او فرزند رئيس كل دارائي استان آذربايجان ابراهيم اعتصام الملك، برادر بزرگ نقاش و معمار ابوالحسن اعتصامي، و پدر شاعرهپروين اعتصامي بود.
در اواخر دهه ۱۲۷۰، يوسف اعتصامي اولين چاپخانه حروفي تبريز را دائر كرد. در دورۀ دوم (۳۰-۱۳۲۷) به وكالت مجلس شوراي ملي انتخاب شد. در ۱۲۸۹ مجلۀ بهار را تأسيس كرد و مديريت آن را به عهده داشت. در مقاطع مختلف، رياست كتابخانۀ سلطنتي، دارالتأليف وزارت معارف، و كتابخانۀ مجلس ملي را تقبل كرد.
مجلۀ بهار ماهنامهاي بود شصت و چهار صفحهاي كه در دو دوره، ۹۰-۱۲۸۹ و ۱-۱۳۰۰، منتشر شد. در شمارۀ اول اهداف مجله بدين شرح آمدهاست ) اعتصامي ۱۳۲۱، ۱): ”مقصود از تاسيس مجموعۀ بهار اين است كه مطالب سودمند علمي و ادبي، اخلاقي، تاريخي، اقتصادي، فنون متنوعه را كه امروز دانستن آنها داراي اهميت بيشمار است ... با نظار ارباب دانش عرضه بدارد، و تعميم معارف را ... بر عهده گرفته افكار عمومي را با معلومات مفيده آشنا نمايد.“ اغلب مقالات مجله نوشته يا ترجمۀ يوسف اعتصامي بود، و بخش وسيعي به فرهنگ غرب اختصاص داشت. به روايت ادوارد براون (۱۹۲۸ م، ۴۸۹) مجلۀ بهار ”لحني بسيار معاصر و اروپائي“ داشت؛ و در دانشنامه ايرانيكا، هشمت مويد از آزادي خواهي و انسان دوستي مدير مجله ميگويد.
يوسف اعتصامي نزديك به چهل جلد كتاب ترجمه كردهاست، منجمله ترجمۀ فارسي تربيت نسوان قاسم امين، كتاب اول تيره بختان ويكتور هوگو، خدعه و عشق فردريك شيلر، و سفينۀ غواصۀ ژول ورن. از ديگر آثار او تفسيري به عربي از اطواق الذهبابوالقاسم محمود زمخشري، و فهرست كتابخانۀ مجلس است.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
خان بابا از اهالي قره باغ بود. دوره هاي نظامي ديده و در ميدانهاي جنگ كار آزموده بود.
بهنگام حمله اكراد اهالي جز قمه و چاقو وسيله اي براي دفاع نداشتند خان بابا نقشه اي كشيده و با چند نفر قرار بر دفاع از روستا مي گذارند.
خان بابا با خنجري در جلوي قهوه خانه ي محل تردد اكراد نشسته و حالت گيج و منگ بخود مي گيرد تا جلب توجه نكند.
اكراد دسته جمعي وارد قهوه خانه مي شوند و تفنگهاي خود را بيرون قهوه خانه بصورت هرمي بهم تكيه مي دهند.
طبق قرار قبلي شاگرد قهوه چي كتري آبي برداشته و با مشاهده غفلت اكراد بر روي آتش مي ريزد و چون دود همه جا را مي گيرد با داد و قال اسلحه ها را بغل كرده و مي گريزد.
اكراد در پي تفنگها به بيرون هجوم مي آورند كه خان بابا در ميان دود با خنجر خود هر پانزده نفر را كشته و اهالي را مسلح مي كند.
آوازه اين شجاعت تا مدتي از حمله اكراد مانع مي شود.
بعدها خان بابا بخاطر شرارتهايش تحت تعقيب دولت قرار مي گيرد كه به اربيل عراق مي گريزد و پس از مدتي مخفيانه به روستا بازمي گردد كه اهالي مخفيگاهش را نشان ژاندارمري داده و در تيراندازي متقابل خان بابا كشته مي شود


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 14 اردیبهشت 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : سياست و مدنيت | 0 باخيش لار
مرحوم آيت الله حاج سيد محمد صادق شريعتمداري فرزند سيد حسن كه در سال 1325 قمري در تبريز متولد شد و در كودكي وي ، مرحوم والدش حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد حسن شريعتمداري در سال 1332 قمري وفات نمود(يعني در سن 7 سالگي ايشان) و ايشان در سرپرستي والده فاضله عفيفه*اش پرورش يافته و مقدمات و ادبيات و سطوح را در تبريز خوانده و آنگاه به قم مهاجرت نمود.
ايشان مقداري از محضر آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي(رحمة الله عليه) و پس از وي از محضر آيات عظام حجت و سيد محمد تقي خوانساري استفاده نموده و مشرف به نجف اشرف شده و از محضر مرحوم آيت الله العظمي اصفهاني و آيات ديگر آنجا بهره*مند گرديد.
پس از مدتي به دليل عدم مساعدت هواي نجف مجبور به مراجعت و در قم به تدريس فقه و اصول نهايي پرداخت.ايشان چند سالي بعد از ورود آيت الله العظمي بروجردي در جلسات فقه و اصول آن جناب شركت مي*نمود تا سال 1372 هـ ق كه به تهران منتقل و به خدمات ديني پرداخته و چندي هم در مشهد مقدس تدريس خارج فقه و اصول مي*نمود و بعد از مدتي اقامت در مشهد باز به دليل ناسازگاري آب و هواي مشهد به تهران بازگشت و در خيابان وحدت اسلامي سكونت و در مسجد (سادات هندي) واقع در خيابان مولوي به اقامه نماز جماعت و خدمات ديني و معنوي اشتغال داشت.
حضرت آيت الله سيد محمد صادق شريعتمداري داراي اجازات اجتهاد مطلق و صريح كه اساتيدشان مانند آيات عظام و مراجع تقليد آيت الله سيد محمد حجت و آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني و ساير اساتيد كه تصريح به اجتهاد ايشان نموده*اند بوده و از آثار ايشان مي*توان حواشي بر جواهر و قسمتي از كفايه را نام برد.


یارپاق لار : 1 2 3 4


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir