تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...
+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
اميرعليشير نوايي شاعر، اديب، وزير و نويسنده بزرگ ترك



امير علي شير نوايي يكي از شاعران بزرگ تاريخ ادبيات تركي و فارسي است. نوايي چه در نظم و چه در نثر آثار گرانبهايي از خود بر جاي نهاده است. و مجالس النفائس او يكي از مشهورترين تذكره هاي تاريخ ادبيات است كه اصل آن به زبان تركي جغتايي است ولي در ايران ترجمه فارسي آن به كرات منشتر شده است و تقريبا تاكنون چهار ترجمه فارسي از اين كتاب در دست است.
اشعار تركي نوايي به زبان تركي جغتايي (چاغاتاي) مي باشد. در مورد زبان جغتايي ميتوان گفت: اين زبان بعد از تركي قاراحاني و تركي خوارزمي در آسياي ميانه ظهور يافت و به عنوان زبان ادبي و مكتوب اين سامان به كار گرفته شد و بعد از يك دوره رونق هشتصدساله با روي كار آمدن زبان ازبكي جديد كه بر اساس همين زبان جغتايي و نيز لهجه هاي محلي ازبكستان شكل گرفت، به يكباره از ميان رفت. در واقع زبان جغتايي يكي از مهمترين زبانهاي ادبي و مكتوب تركي است كه مقايسه آن با تركي عثماني و آذربايجاني قياس مع الفارقي نخواهد بود و نيز پربيراه نخواهد بود كه اگر گفته شود اين زبان رونق خود را مديون امير عليشير نوائي است.
تاثير آثار اميرعليشير نوائي در گسترش اين زبان به حدي است كه در دوره قاجاريه چندين شاعر ترك در تهران به اين زبان شعر سروده اند و علاوه بر آن چندين لغتنامه براي شرح و توضيح آثار اين شاعر بزرگ تدوين شده است كه مشهورترين آنها لغتنامه سنگلاخ نوشته ميرزا مهدي خان استرآبادي منشي نادر شاه است.
نگارنده به هيچ وجه قصد تحقيق و تفحص در اين باب را نداشتم اما آشنايي با سايت نوايي كه توسط ادب دوستي به نام « انجنير نامق كمال بدري » اداره ميشود، مرا وسوسه نمود كه دوباره به نوايي بينديشم و گزيده اي از غزليات تركي نوايي را كه در فرانسه توسط حميد اسماعيل اف و jean-pierre balpe منتشر شده است و ضمن ارائه ترجمه فرانسوي اصل غزلها را به خط عربي و احتمالا از روي يك نسخه خطي آورده است، بخوانم. اين نوائي خواني كه يك روز كامل مرا از كارهاي انباشته شده ام بازداشت، بسيار لذتبخش و در عين حال درد آور بود. چون براي لذت بردن از اشعار زيبا و بسيار زيباي نوايي بايد حتما با تركي جغتايي آشنا بود كه امكان آن براي همه وجود ندارد و نيز ضمن خواندن اين اشعار متوجه مسئله ديگري نيز شدم و آن اينكه تركي جغتايي برعكس تركي آذربايجاني و عثماني، با عروض سازگاري بسياري دارد و پسوندهاي «غه»، «كا» و… به راحتي جاهاي خالي افاعيل را پر كرده و شعرها بسيار خوش آهنگ و خواندني ميشوند و چه بسا موفقيت اين زبان ادبي بزرگ شرقي به غير از تاثير نوايي در اين نكته نيز نهفته باشد.
نوايي در شعر فارسي «فاني» و در شعر تركي «نوايي» تخلص ميكرد كه در تاريخ ادبيات نيز البته با تخلص تركي خود شناخته ميشود. آثار تركي امير عليشير نوائي كه در فرهنگ معين آمده است به شرح ذيل است كه البته ممكن است اين ليست كامل نباشد.
آثار تركي نوايي:
ـ خمسه كه مشتمل بر:
تحية الابرار، فرهاد و شيرين، ليلي و مجنون، سد سكندري و سبعه سياره.

ـ مثنوي لسان الطير،

ـ تذكره مجالس النفائس،

ـ تاريخ انبيا

ـ تاريخ الملوك العجم،

ـ رساله عروضيه،

– خمسة المتحيرين،

ـ محاكمة اللغتين،
ـ منشأت تركي،
- ترجمه لغت التركيه بالفارسيه

و در پايان چند بيت از اشعار نوايي را كه توانستم كم و بيش به هيئت تركي آذربايجاني در آورم تقديم دوستان مي كنم:
قدح
گول وقتي ميسر اولسا گلفام قدح
اوندان سورا دوتسا بير گولندام قدح
منع ائيله سه جمله اهل اسلام قدح
كافرمن اگر قيلماسام آشام قدح
*

غريب

غوربتده غريب شادمان اولماز ايمش
ايل اونلا شفيق و مهربان اولمازايميش
آلتين قفس ايچره گر قزل گل بيتسه
بلبل غه تيكان تك آشيان اولمازايميش
(بولبول غه: بولبوله، بولبول اوچون)

*
تقوا دفتري
رندليكدن مست و شاكرمن كي تقوا دفترين
قيلديلار چون شرح، اول خيل ايچره آديم يوخ ايدي
*
بيمار
بير زامان آغلار ايديم من زار هر بيمار اوچون
ايندي آغلارلار بوتون بيمارلر من زار اوچون
/*
چاره
نوايي چاره دن گل آچما سؤز كيم
غمينه چاره سيزليك، چاره قيلميش
*
غزل
گؤزونو بلا قرا بولوبدور
كيم جانه قرا، بلا بولوبدور
مجموع دواني درد بولدو
درديني منه دوا بولوبدور
عشق ايچره اونون فداسي يوز جان
بيگانه يه آشنا بولوبدور
تاقيلدي يوزون هواسي جانيم
اوز ساري اونا هوا بولوبدور
باقي تاپار اول كي اولدو فاني
رهرويه بقا، فنا بولوبدور
تا دوزدو نوايي آيت عشق
عشق اهلي آرا نوا بولوبدور
امير عليشير نوايي شاعر، اديب و وزير بزرگ ترك در سال ۸۸۰ هجري مصادف با ۱۵۰۱ ميلادي بعد از عمري آفرينش و آباداني از جهان چشم بر بسته است.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
غلامحسين ساعدي در 14 دي 1314 در تبريز متولد شد. نخستين آثارش را از 1334 در مجلات ادبي به چاپ رساند. او كه در ابتدا به عنوان نمايشنامهنويسي چيره دست (با نام مستعار گوهر مراد) شهرت يافته بود، با نگارش داستانهاي زيبايي چون «گدا»، «دو برادر» و «آرامش در حضور ديگران»، جايگاه خود را به عنوان يكي از خلاقترين داستاننويسان ايران نيز تثبيت كرد.
آثار او دستمايهي برخي از بهترين فيلمهاي بلند سينماي ايران قرار گرفته است، كه از جملهي آنها ميتوان فيلمهاي "گاو" (ساختهي داريوش مهرجويي، 1348)، "آرامش در حضور ديگران" (ساختهي ناصر تقوايي، 1349) و "دايرهي مينا" (ساختهي داريوش مهرجويي، 1353) را نام برد.
ساعدي در دوم آذر 1364 به علت خونريزي دستگاه گوارش در فرانسه درگذشت و در گورستان پرلاشز در كنار صادق هدايت يه خاك سپرده شد.




كتابهاي ايشان عبارت است :








آشفته حالان بيداربخت
تاتار خندان
ترس و لرز
توپ
چوب بدستهاي ورزيل
خانه روشني
شناختنامه غلامحسين ساعدي
ضحاك (نمايشنامه در پنج پرده)
عزاداران بيل
غريبه در شهر
غلامحسين ساعدي
گاو
واهمههاي بي نام و نشان





استاد سخن،شاعر نغز گفتار و دلسوخته مرحوم حاج رضا صراف تبريزي در سال 1271 هجري قمري در محله ي راسته كوچه تبريز در دربند حصار ديده به جهان گشود.در سن 12 سالگي پدر خود را از دست داد به ناچار براي گذراندن زندگي به شغل پدرش يعني صرّافي روي آورد.مغازه اش در تيمچه ي حاج سيد حسين ميانه قرار داشت.در حين تجارت،به آموختن ادبيات فارسي و عربي پرداخت.
حاج رضا صراف هميشه در محافل علمي و ادبي شركت داشت و از سال 1291 ه .ق (از 20سالگي) يكي از اعضاي برجسته انجمن ادبي صفا بود كه جلسات انجمن در خانه وي تشكيل مي شد.او هميشه از محضر اديب نامدار مرحوم « لنكراني » پيش كسوت اين انجمن استفاده مي برد.
اين مرد اديب همواره از فقر فرهنگي مردم زمانه اش رنج مي برد و از اينكه مي ديد در جامعهاي ه او زندگي مي كند علم و ادب در مقام مقايسه با ماديات چندان اهميتي ندارد خطاب به خود مي گويد:
صراف ، نقد شعري داخي خرجه گئتميري مين بيت دن مقدم اولوب ايندي بير فلوس
در اواخر عمرش به شغل بنكداري مشغول بود كه انقلاي مشروطيت آغاز شد و او چون كه يك عمر در زمهرير اختناق زندگي كرده بود و مضرات استبداد را لمس كرده بود .... لذا پيام هاي نويد بخش نهضت مشروطه را با جان و دل پذيرا مي گردد.
شروع به سرودن اشعاري با مضامين انقلابي مي كند و در بحبوحه ي نهضت مشروطيت زماني كه همشهريانش در كنسول گري انگليس متحصن شده بودند.درياي غيرت او به غليان آمد و به سرودن اشعار مهيّج و انقلابي پرداخت:

اي ملت اسلام اويان وقت سحردي
گؤر بير نه خبر دي
بس دير بو قده ر ياتما چؤرؤرسن نه خبردي
دور وقت سحردي
صراف در عمر كوتاه خود در حدود 2500 بيت شعر سروده كه علاوه بر غزليات،اشعار نغزي در موضوع حادثه ي كربلا سروده كه حكايت از علاقه مندي و اظهار ارادت شاعر به ساحت مقدس معلم بزرگ شهادت حضرت حسين ن علي(ع) دارد و بيش از نصف ديوانش به مراثي و مدايح اهل بيت(ع)اختصاص يافته است.در حقيقت صرّاف يكي از 4 شاعر بزرگ مرثيه سراي 100-150 سال اخير بوده است.
برخي از شاعران او را سعدي تركي سرا و برخي ديگر او را با نظامي مقايسه كرده اند.شخصيت ادبي صراف چنان از عظمت و ابهت برخوردار است كه شعراي بعد از او از جمله غزلسراي معصر علي آقا واحد تحت تاثيرش قرار گرفته.همچنين استاد شهريار از او چنان متاثر گرديده كه او را به عنوان يكي از نوابغ ادبي آذربايجان مورد ستايش قرار داده است.
صراف نه ماه پس از صدور فرمان مشروطيت در 17 ربيع الاول سال 1325 در سن 54 سالگي به دنبال ابتلا به بيماري آسم در تبريز چشم از جهان مي بندد.
ديوان اشعارش شش ماه پس از درگذشتش در ماه رمضان 1325 در تبريز چاپ مي گردد.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار

مشاهير ومفاخر ادبي شهرستان ساوه فراوانند وهركس به نوعي با آنها آشنا است يكي از ايشان حكيم تيليم خان شاعرتواناي تركي سرا مي باشد.تيليم خان دربين ترك زبانان ساوه،همدان،قزوين و آذربايجان كاملا” معروف و آشنااست.
زبان تركي رايج درشهرستان ساوه شاخه اي از تركي آذربايجاني مي باشد كه به گويشهاي همدان،قزوين،اسدآباد،زنجان ،تيكان تپه وشاهين دژ بسيارنزديك است.
حكيم تيليم خان درسالهاي1209-1136 هجري شمسي مي زيسته است.محل تولد وي روستاي«مرغئي »(مراغه)ازمنطقه مزلقان چاي ساوه مي باشد.اين روستا درتقسيمات فعلي كشوري جزءبخش نوبران است.

اولكه ميز«ايراق»ديرشهريميز ساوا
مزلقان چاييندان گوتور دوم هاوا
عاشيقلار دردينه ائيلرداوا
من طبيبم هيندوستاندان
**************
بيلنلربيلسين لرمن تيليم خانام
بيلمه بنلربيلسين ، گووهرم،كانام
مرغئي ساكيني،اصلي توركمانام
گزه،گزه بو جهاندان گليرم

نام پدرتيليم خان تيمور خان ونام پدربزرگش قاراخان مي باشد.پسرانش به نامهاي:
1-ابوالقاسم بگ 2-غلامحسين بگ 3-شكرالله بگ بوده اند.نام يكي از دخترانش زرافشان ونام دخترديگرش مشخص نيست.همسرش مختومه خانم خواهركوچكتر مهري خانم دختر حاجي محمدرضا خان بوده است.
كه تيليم دل درگرو عشق مهري نهاد ولي مهري با شخصي به نام صفي ا…خان كه ازمقامات بلندپايه نظامي بوده ازدواج كرده وبه شيراز مي رود.تيليم درپي عشق خود به شيراز رفته و در آنجا به نجاري ومنبت كاري مشغول مي شود وپس از مدتي به ديار خود بازگشته وبا مختومه خانم ازدواج مي كند.
تيليم در اصل تركمن بوده كه در زمان نادرشاه به منطقه ساوه كوچانده شده بودند پدرش تبعيدشده است برخي او را آذربايجاني مي دانند اما نامهاي پدران وي او را بيشتر به تركمن بودن نزديك كرده است هرچه است وي جزو ايل بغدادي (شاهسون نبوده)بلكه درمجاورت آنها مي زيسته است.
عاشق شدن تيليم برطبق فرهنگ ادبيات شفاهي مردم ايل شاهسون (بغدادي ) است كه درروايتهايي مبني بربه خواب ديدن معصومين(ع)وياتكه ناني از حضرت علي (ع) گرفتن به خواب آمدن ائمه اطهارواينگونه روايات.
آنها را حالت روحاني دست مي داده واز آن پس دل درگرو عشق مجازي داده كه نهايت به عشق حقيقي مي رسند.
كلمه تيليم دركتاب«ديوان لغات الترك»محمود كاشغري آمده از كلمه هاي اصيل تركي وبه معني:زياد،تمام،كامل،هميشه و با پايه واساس مي باشد.
تيليم خان درسن هفتادوپنج سالگي درروستاي مرغئي وفات نموده و درهمان جادفن مي گردد.قبروي درقبرستان همان روستا واقع است.
تيليم خان عارف مسلك بوده وضمن آشنايي با فنون وادبيات ترك وفارسي،به علوم اسلامي وقرآني تسلط كامل داشته است.وي با آثار شاعران قبل از خود نيزآشنا بوده وبراشعار آنان نظيره نوشته است.شعرايي كه تيليم خان از اشعار آنان درشعرش به انحاء مختلف استفاده كرده مي توان به شاعران ذيل اشاره كرد.
1-محمدفضولي (قرن 9 هجري)2-عمادالدين نسيمي(قرن 8 هجري)3-ملاپناه واقف4-شاه اسماعيل ختايي صفوي5-مختوم قلي فراغي شاعربزرگ تركمن6-تيكمه داشلي خسته قاسم،تيليم خان با اشعار حافظ وسعدي نيز كاملا” آشنابوده است ودر آثار خود از ادبيات شفاهي وفولكلورغني تركان(مخصوصا” منطقه ساوه وهمدان) استفاده هاي فراواني بوده است.مانند امثال حكم،گفتارنياكان،قصه ها،داستانها،اصطلاحات رايج درزبان مردم و…
هرمصلحت اولسا ائلينن گرك مثلديربو،بيرگولونن ياز اولماز
وي علاوه برادبيات تركي برادبيات عرب وفارسي تسلط كافي داشته واشعاري نيز به اين زبانها سروده است.
ايگيد اودور اهل-عيرفان يانيندا دمادم قاتمايا،وئره بيردم گوش
سوروشسالار اصول-دين نئچه دير عرب خمس وفارسي پنج وتور كوبئش
اشعاربه جا مانده از تيليم خان حاكي از آن است كه بيشتر اشعارش داراي مفهوم مذهبي،اجتماعي،سياسي،پندوا ندرز وحكمت مي باشد.
اشعاروآثارتيليم خان بسيارزياد بوده ولي متاسفانه درقالب كتاب وديوان تدوين نشده بود كه اخيرا”*محقق محترم آقاي اسدالله اميري با راهنمايي وهمكاري آقاي دكتر گونئيلي اقدام به گردآوري وچاپ اولين جلدكتاب تيليم خان با عنوان«حكيم تيليم خان ديواني» اقدام نموده ودردسترس علاقه مندان مي باشد.با سپاس فراوان از اين عزيزان.(ياشاسين تيليم معرفلري)
محبت اولمايان يئرده
باغ و گولشني نئيليرسن؟
بيرباهاركي خزان اولسون
باغ وبوستاني نئيليرسن
تيليم دئيربوزمانا
دونيا قالماز سولئيمانا
قازانديغين وئرايمانا
ايمانسيز جاني نئيلير سن؟


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRnSZUKE4-HKoyyKxnss6oT9Jhi0ND8IubnxwRJx9CqdF5rF9-5cQfG_JE



محمد پسر علي پسر ملك*داد، ملقب به شمس*الدين، يا شمس تبريزي (۵۸۲-پس از ۶۴۵ هجري قمري)[۱] از صوفيان مشهور سدهٔ هفتم هجري است. شهرت او بيشتر به خاطر آشنايي مولوي با اوست و ديوان غزل*هاي مولوي با نام كليات شمس شناخته مي*شود. او از مردم تبريز بود. در مورد محل دفن وي دو فرضيه مورد بحث است. اولين فرضيه حكايت از دفن وي در شهر خوي در استان آذربايجان غربي دارد كه شهرداري خوي از مدتها پيش در حال بازسازي محل دفن وي جهت آماده سازي براي بازديد عموم است، و فرضيه دوم كه بعدها مطرح شده*است حاكي از دفن وي در شهر تبريز است كه اين اختلاف نظر در محل دفن او بعضا موجب جنجال لفظي بين اعضاي شوراي دو شهر مي*گردد. او اولين بار در سال ۶۴۲ ه.ق. به قونيه رفت و با مولانا ديدار كرد (درباره نحوه آشنايي اين دو با هم روايات مختلف نقل شده). مريدان مولانا به دشمني با شمس برخاستند و شمس ناگزير از قونيه رفت و در سال ۶۴۳ به قونيه بازگشت و دوباره مورد آزار مريدان مولانا قرار گرفت تا سال ۶۴۵ كه ظاهرا براي آخرين بار از قونيه رفت و ناپديد گشت. در مورد سرنوشت وي اطلاع دقيقي در دست نيست. از شمس اثري در دست نيست، مريدان سخنان وي را كه در مجالس مختلف بر زبان آورده، گردآوري كرده*اند كه اين اثر به نام «مقالات شمس تبريزي» معروف است.
شرح حال

گرچه تا پيش از ملاقات اسطوره*اي شمس و مولانا هيچ اطلاعي از اصل و نسب و پيشينه شمس نبوده*است اما اوج توجه مولانا به او سبب شد تا محققان در قرن*هاي بعد پس از كشف كتاب مقالات شمس به جزييات بيشتري درباره زندگي و پيشينه اين مرد افسانه*اي پي ببرند و به ميزان تاثيرگذاري او در شكل دادن به افكار و انديشه*هاي مولانا واقف شوند.

دكتر محمدعلي موحد در كتاب شمس تبريزي، درباره نام و نشان شمس چنين مي*نويسد: از زندگي شمس تبريز و احوال شخصي او تا آن گاه كه مقالات كشف شد خبر مهمي در دست نبود. قديمي ترين مدارك درباره شمس ابتدا نامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است كه گفته «هيچ آفريده*اي را بر حال شمس اطلاعي نبوده چون شهرت خود را پنهان مي*داشت و خويش را در پرده اسرار فرو مي*پيچيد».[۲]

درباره اينكه او كه بود و از كجا آمد و به كجا رفت تاكنون افسانه*هاي بي شماري در هنر و ادب پارسي سروده شده*است و در زبان و ذهن مردم به يادگار مانده، البته اصلي ترين منبع براي كسب چنين اطلاعاتي خود كتاب مقالات شمس تبريزي است. در كتاب مقالات اگر چه شمس تبريزي به شرح احوال و معرفي پيشينه خود نپرداخته*است اما مي*توان او را از ميان توصيفات و خاطرات بازشناخت، توصيفاتي كه او به مناسبت*هاي گوناگون درباره افراد و اقوال مطرح مي*كند.
والدين

درباره پدر و مادر شمس تبريزي آن قدر مي*دانيم كه او در مقالات آنها را به نازك دلي و مهرباني توصيف مي*كند و اينكه آنها شمس را نازپرورده كرده بودند: «اين عيب از پدر و مادر بود كه مرا چنين به ناز برآوردند.»

از همه آنچه شمس درباره پدر خود مي*گويد مي*توان فهميد كه مابين او و پدر هر روز فاصله و جدايي مي*افتاده و پدر از درك دنياي فرزند عاجز بوده*است. شمس در جايي درباره پدر خود مي*گويد: «نيك مرد بود... الا عاشق نبود، مرد نيكو ديگر است و عاشق ديگر...» مقالات ۱۱۹ «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غريب، پدر از من بيگانه، دلم از او مي*دميد. پنداشتمي كه بر من خواهد افتاد. به لطف سخن مي*گفت، پنداشتم كه مرا مي*زند، از خانه بيرون مي*كند» مقالات ۷۴۰پدر مي*خواست كه پسر فقه بخواند و فقيه سرشناس شود و پسر البته كه مي*بايست شمس مي*شد و بر قونيه طلوع مي*كرد.
استادان شمس

شمس تبريزي در محضر استاداني چون شمس خويي و نيز قاضي شمس الدين خونجي، تحصيل مي*كرده و به سرعت رابطه خود را با آنان قطع كرده و راه ديگري در پيش گرفته*است. او پس از اين دوران به سير و سلوك پرداخت و در نزد پيران بزرگ طريقت به كسب معرفت پرداخت، بزرگاني چون پير سله باف و پير سجاسي از جمله بزرگاني كه شمس تبريزي طي سفرهاي خود با آنان ملاقات مي*كند مي*توان به اين نام*ها اشاره كرد: شهاب هريوه وي مردي بوده*است اهل دمشق كه معتقد بود عقل هرگز خطا نمي*كند. فخررازي، اوحدالدين كرماني و محي الدين بن عربي از جمله بزرگاني بوده*اند كه شمس مدتي با آنها نشست و برخاست داشته*است.
مزار شمس
آرامگاه شمس تبريزي در خوي.

مزار شمس تبريزي كه از چندين قرن پيش در شهر خوي شناخته مي*شده است پس از يك دوران فراموشي، در دهه*هاي اخير توسط محققان بازشناسي شده و نسبت به بازسازي مزار شمس تبريزي در خوي اقدام شده است .اخيرا نيز شهرداري تبريز با اعلام اينكه مقبره شمس در تبريز و در محله گجيل ميباشد اين مكان را براي بازسازي و ساخت مقبره احاطه كرده است.

ارامگاه شمس تبريزي در خوي

شمس و مولانا
شمس*الدين محمد پسر علي پسر ملك داد تبريزي از عارفان مشهور قرن هفتم هجري است كه مولانا جلال*الدين بلخي مجذوب او شده و بيشتر غزليات خود را بنام وي سروده است. از جزئيات احوالش اطلاعي در دست نيست همين قدر پيداست كه از پيشوايان بزرگ تصوف در عصر خود در آذربايجان و آسياي صغير و از خلفاي ركن*الدين سجاسي و پيرو طريقه*ي ضياء*الدين ابوالنجيب سهروردي بوده است. برخي ديگر وي را مريد شيخ ابوبكر سلمه*باف تبريزي و بعضي *مريد بابا كمال خجندي دانسته*اند. در هر حال سفر بسيار كرده و هميشه نمد سياه مي پوشيده و همه جا در كاروانسرا فرود مي*آمد و در بغداد با اوحدالدين كرماني و نيز با فخرالدين عراقي ديدار كرده و در سال 642 هجري وارد قونيه شده و در خانه*ي شكر ريزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال*الدين كه فقيه و مفتي شهر بوده، بديدار وي رسيده و مجذوب او شده است تا آنكه در سال 645 هجري شبي كه با مولانا خلوت كرده بود كسي به او اشارت كرد و برخاست و به مولانا گفت مرا براي كشتن مي*خواهند و چون بيرون رفت هفت تن كه در كمين ايستاده بودند با كارد به او حمله بردند و وي چنان نعره زد كه آن هفت تن بي*هوش شدند و يكي از ايشان علاء*الدين محمد پسر مولانا بود و چون آن كسان به هوش آمدند از شمس*الدين جز چند قطره خون اثري نيافتند و از آن روز ديگر ناپديد شد. درباره ناپديدشدن وي توجيهات ديگر هم كرده*اند. به گفته فريدون سپهسالار، شمس تبريزي جامه*ي بازرگانان مي*پوشيد و در هر شهري كه وارد مي*شد مانند بازرگانان در كاروانسراها منزل مي*كرد و قفل بزرگي بر در حجره مي*زد چنانكه گويي كالاي گرانبهائي در اندرون آن است و حال آنكه آنجا حصير پاره*اي بيش نبود. روزگار خود را به رياضت و جهانگردي مي*گذاشت گاهي در يكي از شهرها به مكتبداري مي*پرداخت و زماني ديگر شلوار بند مي*بافت و از در آمد آن زندگي مي*كرد.

ورود شمس به قونيه و ملاقاتش با مولانا طوفاني را در محيط آرام اين شهر و به ويژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا بر انگيخت. مولانا فرزند سلطان*العلماست، مفتي شهر است، سجاده*نشين با وقاري است، شاگردان و مريدان دارد جامه*ي فقيهانه مي*پوشد و به گفته سپهسالار (به طريقه و سيرت پدرش حضرت مولانا بها*ءالدين*الولد مثل درس گفتن و موعظه كردن) مشغول است، در محيط قونيه از اعتبار و احترام عام برخوردار است، با اين*همه چنان مفتون اين درويش بي*نام و نشان مي*گردد كه سر از پاي نمي*شناسد.

تأثير شمس بر مولانا چنان بود كه در مدتي كوتاه از فقيهي با تمكين، عاشقي شوريده ساخت، اين پير مرموز گمنام، دل فرزند سلطان*العلما را بر درس و بحث و علم رسمي سرد گردانيد و او را از مسند تدريس و منبر واعظ فرو كشيد و در حلقه*ي رقص و سماع كشانيد. چنانكه خود گويد:

در دست هميشه مححفم بود


در عشق گرفته*ام چغانه

اندر دهني كه بود تسبح


شعر است و دو بيتي و ترانه


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQAYs6dz0_inT4TkYYq4eNicnQ_K4-Ga1V1jFw1mW6WfbytI9BNWDduLw



حالا ديگر شيخ علامه چون طفلي نوآموز در محضر اين پير مرموز زانو مي*زند (زن خود را كه از جبرائيلش غيرت آيد كه در او نگرد محرم كرده، و پيش من همچنين نشسته كه پسر پيش پدر نشيند تا پاره*ايش نان بدهد) و چنين بود كه مريدان سلطان*العلما سخت برآشفته و عوام و خواص شهر سر برداشتند. كار بدگوئي و زخم زبان و مخالفت در اندك زماني به ناسزايي* و دشمني و كينه و عناد علني انجاميـد و متـعصبان سـاده*دل بـه مبارزه با شمـس برخواستند.

شمس تبريزي چون عرصه را بر خود تنگ يافت به ناگاه قونيه را ترك گفت و مولانا را در آتش بي*قراري نشاند. چند گاهي خبر از شمس نبود كه كجاست و در چه حال است تا نامه*اي از او رسيد و معلوم شد كه به نواحي شام رفته است.

با وصول نامه*ي شمس، مولانا را دل رميده به جاي باز آمد و آن شور اندرون كه فسرده بود از نو بجوشيد. نامه*اي منظوم در قلم آورد و فرزند خود سلطان ولد را با مبلغي پول و استدعاي بازگشت شمس به دمشق فرستاد.

پس از سفر قهرآميز شمس افسردگي خاطر و ملال عميق و عزلت و سكوت پر عتاب مولانا ارادتمندان صادق او را سخت اندوهگين و پشيمان ساخت. مريدان ساده*دل كه تكيه*گاه روحي خود را از دست داده بودند زبان به عذر و توبه گشودند و قول دادند كه اگر شمس بار ديگر به قونيه باز آيد از خدمت او كوتاهي ننمايند و زبان از تشنيع و تعرض بربندند. براستي هم پس از بازگشت شمس به قونيه منكران سابق سر در قدمش نهادند. شمس عذر آنان را پذيرفت. محفل مولانا شور و حالي تازه يافت و گرم شد. مولانا در اين باره سروده است:

شمـس و قمرم آمد، سمع و بصـرم آمــد


وآن سيمبـرم آمـد، آن كـان زرم آمـد

امـروز بـه از دينـه، اي مـونس ديـرينــه


دي مست بدان بودم، كز وي خبرم آمـد

آن*كس*كه همي*جستم دي من بچراغ او را


امـروز چـو تنگ گـل، در رهگذرم آمـد

از مـرگ چرا ترسم، كاو از آب حيات آمد


وز طعنه چرا ترسـم، چون او سپرم آمد

امـروز سلـيمانــم كـانـگشتــريـم دادي


زان تاج ملـوكانـه، بر فـرق سـرم آمـد



پس از بازگشت شمس ندامت به سكوت مخالفان ديري نپاييد و موج مخالفت با او بار ديگر بالا گرفت. تشنيع و بدگويي و زخم زبان چندان شد كه شمس اين بار بي*خبر از همه قونيه را ترك كرد و ناپديد شد و به قول ولد (ناگهان گم شد از ميان همه) چنانكه ديگر از وي خبري نيامد. اندوه و بي*قراري مولانا از فراق شمس اين بار شديدتر بود. چنان كه سلطان ولد گويد:

بانگ و افغان او به عرش رسيد


ناله*اش را بزرگ و خرد شنيد



منتهي در سفر اول شمس غم دوري مولانا را به سكوت و عزلت فرا مي*خواند، چنانكه سماع و رقص و شعر و غزل را ترك گفت و روي از همگان در هم كشيد. ليكن در سفر دوم مولانا درست معكوس آن حال را داشت، آن بار چون كوه بهنگام نزول شب، سرد و تنها و سنگين و دژم و خاموش بود و اين بار چون سيلاب بهاري خروشان و دمان و پر غريو و فرياد گرديد. مولانا كه خيال مي*كرد شمس اين بار نيز به جانب دمشق رفته است دو بار در طلب او به شام رفت ليكن هرچه بيشتر جست نشان او كمتر يافت و به هر جا كه مي*رفت و هر كس را كه مي*ديد سراغ شمس مي*گرفت. غزليات اين دوره از زندگي مولانا از طوفان درد و شيدائي كه در جان او بود حكايت مي*كند.

ميخائيل اي زند درباره هم*جاني شمس تبريزي و مولانا جلال*الدين محمد بلخي(مولوي ) چنين اظهار نظر مي*كند:« بطور كلي علت مولوي ديوان خود و تك*تك اشعار آن را نه به*نام خود، بل به نام شمس تبريزي كرد نه استفاده از آن به عنوان ابزار شعري و نه احترام ياد رفيق گمگشته را ملحوظ كرده بود. شاعر كه رفيق جانان را در عالم كبير دنياي مادي گم كرده بود، وي در عالم صغير روح خويشتن مي*يابد. و مرشدي را كه رومي بدين طريق در اندرون خويشتن مي*يابد بر وي سرود مي*خواند و شاعر تنها نقش يك راوي را رعايت مي*كند. لكن از آنجا كه اين اشعار در روح او زاده شده*اند، پس در عين حال اشعار خود او هستند. بدين طريق جلال*الدين رومي در عين حال هم شمس تبريزي است كه سخنانش از زبان وي بيرون مي*آيد وهم شمس تبريزي نيست. و شمس ذهنيت شعر است، آفريننده شعر است، قهرمان تغزلي اين اشعار است، و در عين حال در سطح اول، سطح تغزلي عاشقانه كه در اينجا بطور كنايي پيچيده شده است عينيت آن نيز به شمار مي*رود. تمايل جلال*الدين به سوي وحدت مطلق است. لكن شمس تبريزي به درك حقيقت آسماني نايل آمده بود، در آن محو شده بود و بخشي از آن گرديده بود. بدين ترتيب نخستين سطح ادراك كه در شعر صوفيانه معمولاً به وسيله*ي يك تعبير ثنوي از سطح دوم جدا مي*شود، در آنجا بطور ديالكتيكي به سطح دوم تعالي مي*يابد.» در هر حال زندگي شمس تبريزي بسيار تاريك است برخي ناپديد شدن وي را در سال 643 هجري دانسته*اند و برخي درگذشت او را در سال 672 هجري ثبت كرده*اند و نوشته*اند كه در خوي مدفون شده است.(لازم به توضيح است: نگارنده (رفيع) در سفري كه به سال 1366 خورشيدي به قونيه كردم، آرامگاهي مجلل در شهر قونيه تركيه به نام آرامگاه شمس تبريزي مشاهده نمودم ).

اين عارف كم نظير ايراني يكي از آزادانديشان جهان است كه بشريت به وجودش فخر خواهد كرد مجموعه تقريرات و ملفوظات وي بنام مقالات موجود است كه مريدانش آن را جمع كرده*اند. از جمله گفته است:

«اين مردمان را حق است كه با سخن من الف ندارد، همه*ي سخنم به وجه كبريا مي*آيد، همه دعوي مي*نمايد. قرآن و سخن محمد همه به وجه نياز آمده است، لاجرم همه معني مي*نمايد. سخني مي*شنوند نه در طريق طلب و نه در نياز، از بلندي به مثابه*اي كه بر من مي*نگري كلاه مي*افتد. اما اين تكبر در حق خدا هيچ عيب نيست، و اگر عيب كنند، چنان است كه گويند خدا متكبر است، راست مي*گويند و چه عيب باشد؟»


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
افضل*الدّين بديل*بن علي خاقاني شرواني متخلّص به خاقاني (۵۲۰ قمري در شيروان - ۵۹۵ قمري در تبريز) از جملهٔ بزرگ*ترين قصيده*سرايان تاريخ شعر و ادب به*شمار مي*آيد. از القاب مهم وي حسان العجم مي*باشد. آرامگاه او هم*اكنون در شهر تبريز قرار دارد.
خاقاني در سال ۵۲۰ هجري قمري در شروان يا شيروان چشم به جهان گشود. پدرش، به نام علي در شروان به شغل درودگري اشتغال داشت؛ آن*گاه كه جان به جان*آفرين تسليم مي*كند، عمويش به نام كافي*الدين سرپرستي وي را به*عهده مي*گيرد. كافي*الدين مردي فرهيخته بود و به شغل داروگري (يعني عطاري كه آن زمان پزشك و داروشناس هم محسوب مي*شده) اشتغال داشت. وي كه ظاهراً در فقه، ادبيات و به*ويژه در نثر دست داشت، در تربيت و آموزش برادرزاده خود، كوشش فراوان به عمل مي*آورد كه شاعر نيز از آن ياد كرده*است.

مرگ كافي*الدين، خاقاني را عميقا متأثر مي*نمايد كه به همين مناسبت و به منظور بزرگداشت وي، چندين قصيده و مراثي سروده*است. از ديگر وقايع تلخ زندگي خاقاني مرگ فرزندش «رشيد» در سن بيست سالگي است كه بدين مناسبت نيز احساس خود را به نظم كشيده*است.

خاقاني بدون شك يكي از بلندپايه*ترين شاعران است و ازجمله اديباني است كه مورد استقبال و و اقتباس ديگر شاعران قرار گرفته*است. حتي شاعران بلندپايه*اي مانند سعدي و حافظ بسياري از ابداعات و مضامين او را استقبال و تضمين نموده*اند.
مقبرةالشعراي تبريز، محل دفن حدود ۴۰۰ تن از دانشمندان و اديبان نام*آور است.

همچنين ديوان خاقاني يكي از پيچيده*ترين ديوان*هاست و به همين سبب از منظر مقام سخنوري و توانايي، در بين عامه مردم از توجه كمتري برخوردار است. چون هم فهم درست و لذت بردن از اشعارش نياز به سطح بسيار بالايي از چيرگي به زبان و ديگر دانش*ها مانند: پزشكي كهن ايراني كه بيشتر بر مبناي گياه*شناسي و داروشناسي بود، نجوم، تاريخ، قرآن*شناسي و حديث*شناسي دارد ؛ و هم اينكه خواننده بايد با شعر از ديدگاه فني و به اصطلاح «صنعت شعر»، به حد كافي مطلع باشد تا بتواند به اشعار پرمغز خاقاني بدرستي پي*ببرد.

خاقاني يكي از شاعران كلاسيك ايران است كه بعضي از آثارش بازتاب صادقانهٔ زندگي واقعي او است. بعضي از قطعات و قصيده*هاي خاقاني بازگو كنندهٔ رخدادها و اتفاقات واقعي زندگي شاعر هستند. از همين*رو، با وجود اين*كه سبك شعر خاقاني تصنع است (بطور كلي در قصيده تصنع «طبيعي» است!) بازهم خوانندهٔ آشنا با اشعار خاقاني بدون شك با بسياري از خصوصيات زندگي شاعر، ويژگي*هاي اخلاقي، احساسات واقعي و بطوركلي با شاعر از ديدگاه روانشناسي و جامعه*شناسي زمان وي آگاه مي*گردد.

خاقاني در سال ۵۹۵ هجري قمري در شهر تبريز درگذشت.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
در نسخه منتخبات اشعار قطران كه به ظن قوي به خط انوري ابيوردي است، و در سال 529 هـ.ق. نوشته شده است، نام او ابومنصور قطران الجليلي الاذربايجاني آمده است. بنابراين پدر قطران گيلاني و خود او آذربايجاني است كه در يكي از سالهاي اوايل قرن پنجم هجري در شادي آباد تبريز پاي به جهان گذارده است.

خدمت تو به شهر اندر كنم بر جاي غم گر چه ايزد جان در شادي آباد آفريد

گويا قطران چنانكه خود گفته است، از طبقه دهقانان بود كه از دهقاني به شاعري افتاده بود.

يكي دهقان بدم شاها شدم شاعر ز ناداني مرا از شاعري كردن تو گرداندي به دهقاني

ناصر خسرو در سال 438 هـ.ق. قطران را در تبريز ديده است و در سفرنامه مي نويسد در تبريز قطران نام شاعري را ديدم؛ شعري نيك مي گفت، اما زبان فارسي نيكو نمي دانست. پيش من آمد، ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه مشكل بود از من پرسيد. با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.

به هر حال آنچه مسلم است، قطران نخستين كسي است كه در آذربايجان به فارسي دري آغاز سخنوري كرد و به اين ترتيب مقتداي شاعران آذربايجاني گرديد.

گر مرا بر شعر گويان جهان رشك آمدي من در شعر دري بر شاعران نگشودمي

وفات او را به سال 465 نوشته اند، ولي از اشعارش چنين پيداست كه تا مدتي پس از اين تاريخ هم زنده بوده است.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQ_ApodASPVp-f0rq9FrRulx8_R0dXYWhnxzQKA6-xCmVkH5ZxumXSBCIA

 متولد 1310 در زنجان 

از نوجواني با نقاشي دمخور بود و چنان كه خود مي*گويد در دوران تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا با شيوه*هاي كار امپرسيونيست*ها و ديگر مكاتب قرن بيستم آشنا شد و به خصوص آثار بزرگاني چون پيكاسو، ژان*ميرو و مونش چشم*اندازهاي جديدي بر روي او گشودند. آمد و شد نقاش به زادبوم پدري*اش طالقان و معماري زيبا و در عين حال ساده و فضاهاي بومي آن ديار نخستين انگيزه*ها را در رويكرد او به خلق فضاهايي برگرفته از سادگي و زيبايي بومي فضاهاي ايراني بيدار كرد.

در دو سالگي پيراهن سفيد بلندي به تن داشت و از مادرش مي خواست دكمه هاي رنگين گوناگون بر آن پيراهن بدوزد. كودكي با پيراهن عجيب و غريب كه سرتا پا پوشيده از دكمه هاي الوان بود. در دو سالگي عشق خود را به رنگها نشان داد

او تا به حال دو مجموعه داستان با نام*هاي «چهار روايت از شب سال نويي كه بر نيما گذشت» و «نيچه نه، فقط بگو مشد اسماعيل» منتشر شده است. يك مجموعه داستان هم با نام «ولي افتاد مشكل*ها» به وسيله انتشارات ثالث در دست چاپ و يك رمان با نام «عجايب المخلوقات» در دست تاليف دارد. 
در دهه 1340 شمسي با تلاش مشترك كلانتري و گروهي از نقاشان آن دوره از جمله زنده*رودي، تناولي، احصايي، (در خط نقاشي و كاليوگرافي) شيوه*اي با نام سقاخانه به عنوان يك اتفاق مدرن در نقاشي ايران شكل گرفت.

اين شيوه در عين نو بودن ريشه در فضاها و فرهنگ و مناسبات ايراني داشت. آوردن كاهگل بر روي بوم توسط كلانتري از رخدادهاي دهمين دوره بود. آثار كلانتري از فضاهاي شبانه، كاهگل*ها، سقاخانه*ها، زندگي عشاير، آبستره، آبستره فيگوراتيو و كارهايي در حوزه هنر مفهومي نشان*دهنده پويايي تصويرگري است كه ادبيات را هم مي*شناسد و خوب مي*نويسد و به اين حوزه عشق مي*ورزد.

حاصل اين گرايش از جمله كتاب «نيچه نگو، بگو مشداسماعيل» است كه يادداشت*هاي پراكنده كلانتري و يادواره*هايي از نقاشان و هنرمنداني همچون پيل*آرام، حسين كاظمي، منصور قندريز، زمان زماني، كيارستمي، مشداسماعيل مستخدم دانشكده هنرهاي زيبا و هنرمند تنديس*ساز را دربرمي*گيرد.


پرويز كلانتري كه چند نسل با نقاشي*هاي زيبا و بديع او در كتاب*هاي درسي آشنايند، فرم و اكسپرسيون و اغراق را از همان دوره نوجواني مي*شناخت و بر همين پايه، هنر كاريكاتور را در نشريات معتبر آن زمان مثل باباشمل و چلنگر نيز تجربه كرده است. آثار كلانتري در 23 نمايشگاه داخلي و بين*المللي عرضه شده و به موزه*هاي جهان*نما، سعدآباد، هنرهاي معاصر تهران و كرمان راه يافته است. «شهر ايراني از نگاه نقاش ايراني» عنوان اثري است از او كه در مقر سازمان ملل جاي گرفته است.
اين هنرمند اكنون كتابي تازه با عنوان «سر اين خط را بگير و بيا» را كه به تصويرگري از مشاهير و دانشمندان ايراني اختصاص يافته است در دست انتشار دارد



نمايشگاه ها

http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcS5iLVNDJri4-QvtSZLVjk9RgtQ9s0l8n0hN0TLG8ABB2qVq46qdj8Si2E

۱۳۴۰ : نمايشگاه انفرادي، دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران
۱۳۴۶: نمايشگاه هنر معاصر ايران، دانشگاه كلمبيا، نيويورك
۱۳۴۹ : نمايشگاه انفرادي، دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران
نمايشگاه "۲۵سال هنر معاصر ايران"، تهران
۱۳۵۱ : نمايشگاه انفرادي، گالري سيحون، تهران
۱۳۵۲ : نمايشگاه انفرادي، موزه كرمان، كرمان
۱۳۵۳ : نمايشگاه هنر معاصر ايران به مناسبت بازي هاي آسيايي تهران
يكصدمين نمايشگاه تالار قندريز، تهران
نمايشگاه انفرادي، گالري سيحون، تهران
۱۳۵۴: نمايشگاه انفرادي، گالري سيحون، تهران
۱۳۵۵ : نمايشگاه هنر معاصر ايران، انجمن روابط فرهنگي ايران و آمريكا، تهران
بخش هنر معاصر ايران در نمايشگاه بين المللي هنر، بال، سوئيس ۱۳۵۶ بخش هنر معاصر ايران در نمايشگاه "واش آرت"، واشنگتن
۱۳۶۲ : موزه آسيا- پاسيفيك، پاسادنا، كاليفرنيا
۱۳۶۶ : نمايشگاه انفرادي، نگارخانه كتاب سرا، تهران

۱۳۶۷ : گالري واگنر، ديت سن باخ، آلمان
۱۳۶۹ : نمايشگاه انفرادي، نگارخانه كتاب سرا، تهران
۱۳۷۰: نمايشگاه انفرادي، گالري كلاسيك، اصفهان
نمايشگاه انفرادي، گالري حوريان، سانفرانسيسكو
نمايشگاه Taijan Expo ، كره جنوبي
۱۳۷۱: نگارخانه پاريز، رفسنجان، كرمان
۱۳۷۲ : نمايشگاه "لايت كالا"، دهلي نو، هندوستان
نمايشگاه دوسالانه دوم، تهران
۱۳۷۴: نمايشگاه دوسالانه سوم، تهران
۱۳۷۵ : نمايشگاه، كاليفرنيا
نمايشگاه MK۲، پاريس
۱۳۷۶ : نمايشگاه دوسالانه چهارم، تهران
۱۳۷۷ : نمايشگاه در سازمان ملل متحد، نيويورك
۱۳۷۸: نمايشگاه دوسالانه طراحي، تهران
نمايشگاه هنر معاصر ايران، برپا شده با همكاري موزه هنرهاي معاصر تهران در
لندن، برن و ژنو
۱۳۷۹: نمايشگاه در گالري آزتك، مادريد
۱۳۸۰: نمايشگاه هنر معاصر ايران، لندن



فعاليت هاي ديگر

۱۳۳۹: شركت در سمينار آموزشي تهيه و توليد كتابهاي درسي و كارآموزي در
استوديوي دان رو براي تصويرگري كتابهاي درسي، نيويورك
۱۳۴۹: شركت در دوره آموزش نقاشي به كودكان و نوجوانان، درموسسه Junior Art Center در كاليفرنيا
۱۳۵۷ : شركت در سمينار "آموزش از طريق هنر" در دانشگاه آدلايد، استراليا
۱۳۶۷ : همكاري با سازمان يونيسف در چاپ كارت پستال و يك قطعه تمبر سازمان ملل متحد
ايراد سخنراني درباره نقاشي معاصر ايران در دانشگاه بركلي، كاليفرنيا
از ۱۳۳۹ : آموزش نقاشي در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران
از ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ : مديريت كلاس هاي آموزش هنر دركانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، تهران
از ۱۳۵۹ : نگارش يك سلسله مقاله درباره هنر و هنرمندان در ايران كه در نشريات ادبي و هنري تهران به چاپ رسيده و مي رسد.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
شيخ سعدالدين محمود بن امين الدين عبدالكريم بن يحيي شبستري از عرفا و شعراي نامي قرن هفتم و هشتم هجري است. او در سال ۶۸۷ه. در ايام سلطنت كيخاتوخان در قصبه شبستر واقع در هشت فرسخي تبريز متولد شد و در عهد سلطان محمد خدابنده و ابوسعيد بهادرخان در شهر تبريز مرجع علما و مضلا بود.
شبستري پس از كسب دانش در تبريز به مسافرت در شهرهاي مختلف پرداخته و در سفر به مصر، شام، حجاز از علما و مشايخ اين سرزمين ها كسب دانش توحيد كرده است. او خود در اين باره مي گويد:
مدتي من زعمر خويش مديد صرف كردم به دانش توحيد
در سفرها به مصر و شام و حجاز كردم اي دوست روز و شب تك و تاز
سال و مه هم چو دهر ميگشتم ده ده و شهر شهر مي گشتم
گاهي از مه چراغ مي كردم گاه دور چراغ مي خوردم
علما و مشايخ اين من بس كه ديدم به هر نواحي من
جمع كردم بسي كلام غريب كردم آنگه مصنفات عجيب
هم چنين شيخ محمد در سفري به كرمان در آنجا تاهل اختيار كرده و در آن شهر اولاد و احفادي از او به وجود آمده است كه جمعي از ايشان اهل قلم و كمال بوده و به خواجگان شهرت يافته اند.
شبستري پسري به نام عبدالله داشته كه جواني فاضل و كامل و ماهر در علوم مختلف به خصوص رياضي بوده است. وي در سال ۹۲۶ه. از جانب سمرقند به درباز روم رفته و سلطان سليم او را تعظيم بسيار كرده است. شيخ عبدالله مثنوي به نامه شمع و پروانه به نام سلطان سليم سروده و نيز رساله اي به زبان فارسي در قواعد معما به نام سلطان مذكور نوشته است.
شبستري سرانجام به تبريز باز گشته و در سال ۷۲۰ه. در ۳۳ سالگي وفات يافته و در شبستر وسط باغچه گلشن در جوار مزار استادش بهءاالدين يعقوبي تبريزي مدفون شده است. بعضي ها معتقدند كه چون شبستري وصيت كرده كه او را پاي مزار شيخ بهاءالدين دفن كنند و سال وفات بهاءالدين ۷۳۸ه. است و هم چنين چون باباابي سبشتري در مرض موت شبستري حاضر بوده و در همان ماه وفات شبستري فوت نموده و تاريخ وفات باباابي ۱۷ ربيع الاول سال ۷۴۰ه. است؛ پس سال وفات شبستري هم بايد ۷۴۰ه. باشد ضمنا با توجه به تجديد عمارت هاي مكرر مقبره شبستري احتمال آن داده شده كه تاريج فوت نوشته شده بروي مزارش تغيير كرده باشد.
بعضي از معاصران، تاريخ وفات شيخ محمود را همان ۷۲۰ه. پذيرفته اند ولي تولد او را پيش از سال ۶۸۷ه. حدس زده اند و دليل آن را هم بعيد بودن ۲۶ سالگي شبستري براي شهرت فراوان او در عهد خدابنده ذكر كرده اند. شبستري پيرو مذهب سنت و جماعت و معتقد به عقايد اشعريان بوده است. لاهيجي شارح گلشن راز شيخ و مرشد شبستري را امين الدين مي نويسد. خود شيخ محمود نيز در مثنوي سعادت نامه از امين الدين ياد ميكند:
شيخ و استاد من امين الدين دادي الحق جوابهاي چنين
برخي هم استاد او را بهاءالدين يعقوبي تبريزي دانسته؛ اما با استنباط از عبارت صاحب روضات الجنان ميتوان هر دوي آنها را از اساتيد وي دانست.

آثار شبستري:
الف- آثار منظوم (ا- گلشن راز، ۲- سعادت نامه)
ب- آثار منثور (۱- حق اليقين في معرفة رب العالمين، ۲- مرآ*ََْة المحققين، ۳- شاهد يا شاهد نامه)


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار





صمد وكيل اوف متخلص به وورغون؛ يكي از پيشگامان و پرچمداران شعر معاصر و نيز از افتخارات آذربايجان مي باشد كه در سال 1285 شمسي در روستاي صلاحلي از توابع شهر قازاخ؛ جمهوري آذربايجان چشم به جهان گشود. وي ايام طفوليت را در دامنه هاي سر سبز مشرف بر كرانه ي مصفاي رود كر كه روزگاري شاهد قهرماني ها و از خود گذشتكي هاي نياكانش؛ جهت حراست از مرز بوم خود بوده سپري كرد.

اولين شعر صمد وورغون كه در هجده سالگي سروده شد ديري نپائيد كه محبوبيت خاصي در ميان شعرا و ادبا و شعر دوستان كسب كرد و به دنبال همين افتخار مجموعه اشعارش به حليه ي طبع آراسته شد و چندي نگذشت كه نسخه هايش دست به دست گشته و در كمترين زمان ناياب گرديد.

وورغون اين شاعر غنايي آذربايجان از معدود شاعراني بود كه وطن و خلق خود را حقيقي و صميمي دوست مي داشت و در عين حال يكي از انقلابي ترين شعراي معاصر بود كه بيشتر اشعارش ورد زبان خاص و عام بوده و پاره اي از شعرهايش به مثل ها و ترانه ها و گنجينه پربار و عظيم فولكلور راه يافته كه نمونه هاي بارزي از آنها را شاهديم.

اگر هر شاعري از خود طرز سبكي به يادگار مي گذارد و همچنين طرز سخني دارد مي بينيم طرز سخن وورغون مخصوص خود اوست. چرا كه اكثر شعرا كه به استقبال شعرهايش رفته اند با شكست مواجه شده اند و به جايگاه شعري او نتوانسته اند راه يابند چرا كه او جايگاه ويژه اي داشت و هم طراز شعرا و نويسندگان بزرگ آذربايجان به سان جعفر جبارلي؛ حسين جاويد؛ محمد سعيد اردوبادي؛ ميكائيل مشفق؛ عبدالله شايق؛ سليمان رستم و علي آقا واحد بود.

صمد وورغون علاوه بر پيشه ي شاعري؛ نمايشنامه و درام نويس بزرگي بود كه در تاريخ تئاتر آذربايجان نقش به سزائي را داراست. از معروف ترين نمايشنامه هاي به اجرا در آمده اش مي توان "واقف" را نام بردكه در سال 1937 به روي صحنه رفت و شرح حماسه هاي شاعر بلند آوازه آذربايجان يعني ملاپناه واقف در مقابل خون خواري چون آقا محمد خان قاجار بود؛ پس از آن "خانلار"؛ "فرهاد و شيرين"؛ انسالن و ده ها منظومه جاودان ديگر.

وورغون در ترجمه آثار ديگران به زبان تركي فعاليتي چشمگير داشت. چنانكه ليلي و مجنون حكيم نظامي گنجوي را به طرز زيبائي ترجمه كرده يا فنر و اولوم(فانوس و مرگ) اثر ماكسيم گوركي اديب برجسته روسي يا يئوكئنا اونيكين اثر الكساندر پوشكين و نيز قسمتي از منظومه روستا وئلي با نام پلنگ دريسي گئيميش پهلوان (پهلواني كه پوست پلنگ پوشيده بود) كه هر كدام در نوع خود بي نظير مي باشند. او بارها از سوي شخصيت هاي بين المللي مورد تجليل قرار گرفته كه در اين ميان اديب بزرگ و برجسته فرانسوي لوئي آراگون در موردش چنين گفته... وورغون از افتخارات ادبيات است. منه بئله سويله ديلر(به من چنين گفتند) يكي از منظومه هاي او است كه در جنگ وطن جبهه از زبان يك سرباز آذربايجاني كه در واپسين لحظات زندگي بود الهام گرفته و نوشته شده است كه در نوع خود كم نظير است...

اشعار وورغون چنان قلب ها را تسخير كرده بود كه هر زمان و هر جا ورد زبان مردم بود. مثلا مي گويد... سربازي مجروح شده در نبرد با دشمن در واپسين لحظات حيات به دكتر معالج خود چنين مي گويد آقاي دكتر به زنده ماندنم اميدوار نيستم؛ مي دانم كه خواهم مرد؛ ولي تقاضا مي كنم لحظه اي اجازه دهيد تا شعري از شاعر دلخواهم صمد وورغون را برايتان بخوانم و سپس اشعار زير را زمزمه مي كند:

ائل بيلير كي سن منيم سن

يوردوم يووام مسكنيم سن

آنا دوغما وطنيم سن

آيريلار مي كونول جاندان؟

آذربايجان- آذربايجان

پس از اتمام شعر فوق چشمان كبود خود را بر روي هم مي نهد و دكتر معالج خود را در ماتم مي گذارد. شعرهاي صمد وورغون به چندين زبان زنده دنيا ترجمه شده و با استقبال شعر دوستان مواجه گرديده است. با آن كه شهرت و آوازه شاعر در سنين جواني مرزها را در هم شكسته و شهره آفاق گشته بود.


نوروز بايرامييدي اوشاقلار مكتبه تزه گئييب گليرديلر 

منيم ياماقلي كؤينگيمه باخيب باخيب گولوردولر

آغلايا آغلايا قاييتديم ائوه آنام قوجاقلادي اؤپدو اوزومدن

اوشاق عزيز گونده سينماسين دئيه آنام جئهيزليگي يورقان اوزوندن

منه اوز كؤينگي تيكدي هديه... من ده ايكي دفعه اوزوندن اؤپدوم...

اي مئهريبان آنا اي عزيز آنا حاييف كي اوگوندن حسرتم سنه....


یارپاق لار : 1 .. 3 4 5 6


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir