تورك مشاهير و مفاخير لر
AZƏRBAYCAN,QAŞQAE,TÜRKMƏN,XƏLƏC ،ƏFŞAR VƏ...



بهروز وحيدي آذر در بهمن ماه سال ۱۳۳۱ در تبريز متولد شد، ويولن نواز و رهبر اركستر ايراني است.

وي تحصيلات موسيقي خود را از ۱۲ سالگي در هنرستان موسيقي تبريز آغاز كرد و سه سال بعد وارد هنرستان عالي موسيقي تهران شد و پس از گذراندن دوره*هاي ديپلم و كارشناسي در سال ۱۳۵۴ فارغ التّحصيل گرديد. وي از شاگردان اساتيد بزرگي همچون خاچاتوريان ، سانوسيان ، يديقاريانس، خيرخواه، حشمت سنجري، مرتضي حنّانه ، ويتر كوفسكي و خانم سركيسيان بوده*است.

او فعاليت هنري خود را از سال 1349 در اركستر سمفونيك تهران شروع كرد و از سال 554 به بعد در اركستر مجلسي راديو ، تلوزيون مشغول ب كار شد.از سال 64 تا كنون به عنوان استاد ويولون همكاري خود را با هنرستان هاي موسيقي دختران و پسران ادامه داده و از سال 1370 ، به دعوت اركستر مجلسي صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران فعاليت خود را در آن واحد از سر گرفت

او دوره رهبري اركستر را تحت نظر استاد رهبري، ريچارد شوماخر در سوئيس و ايتاليا تحصيل نموده و پس از گذراندن كنكور رهبري اركستر و رهبري اركستر مجلسي مسترز پليرز به اخذ مدرك ديپلم رهبري اركستر از آكادمي بين*المللي موسيقي نايل گشته*است.

در آبان‏ماه 1369 اركستر مجلسى تهران را با 22 هنرمند جوان تشكيل و رهبرى آن را به عهده گرفت، اركستر كه تمام نوازندگان گروه ويولن اول و دوم آن از كلاس ويولن خود وى و گروه ويولن آلتو از كلاس هنرمند ارجمند تيمور پورتراب، گروه ويولنسل از كلاس هنرمندان شايسته جعفرى و تويسركانى و گروه كنترباس از كلاس هنرمند باارزش عليرضا خورشيدفر و پيانيست از كلاس سركار خانم سركيسيان بودند با همكارى هنرستان عالى موسيقى تشكيل شد و در اولين كنسرت خود كه به رهبرى بهروز وحيدى‏آذر و با تكنوازى ويولن مازيار ظهيرالدينى هنرجوى هنرستان و كسرى ثابتى دانشجوى پزشكى توانست در روزهاى 27 و 26 ارديبهشت سال 1370 در فرهنگ‏سراى نياوران آثارى از هنرى پرسل، انتونيو ويوالدى، يوهان سباستيان باخ توماسو آلبينونى، كوميتاس و... را با زيبايى و مهارت و موفقيت به اجرا درآورد.

وحيدي آذر در سال ۱۳۸۲ به عنوان دومين نمونه در ايران پس از تهران، اركستر سمفونيك تبريز را (به عنوان اولين اركستر سمفونيك شهرستاني كشور) تأسيس نموده و چندين برنامه را به روي سن برده*است كه يكي از اين برنامه*ها در سالگرد انقلاب مشروطه در تالار معلّم تبريز بود.

اركستر سمفونيك تبريز به رهبري بهروز وحيدي آذر پس از دو سال وقفه مجددا فعاليتش را آغاز كرد ، اعضاي اين اركستر در سال 88 گرد هم آمدند تا انسجام از دست رفته را باز يابند. اما با گذشت كم تر از يك سال استاد ، انحلال اركستر تبريز را اعلام كرد.

وي در ارديبهشت ماه ۱۳۸۹ اولين اركستر فيلارمونيك در شهر اروميّه را نيز پس از حضور منظّم در اين شهر راه*اندازي نمود و اين اركستر توانست اجراي پر قدرتي از آثار موسيقي كلاسيك جهاني را براي اوّلين بار در مرداد ماه در شهر اروميّه داشته باشد.

سوابق درخشان دوران تحصيل و رپرتوار وسيع و تجربه ى كه وحيدى از شركت در كنسرت‏هاى متعدد داخل و خارج كشور، كنسرت‏هاى آموزشى و ضبطهاى صفحه موسيقى كلاسيك كسب نموده پشتوانه كار آموزشى وى بوده و از نامبرده معلمى علاقمند، دلسوز و موفق ساخته است.


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 31 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار





صمد وكيل اوف متخلص به وورغون؛ يكي از پيشگامان و پرچمداران شعر معاصر و نيز از افتخارات آذربايجان مي باشد كه در سال 1285 شمسي در روستاي صلاحلي از توابع شهر قازاخ؛ جمهوري آذربايجان چشم به جهان گشود. وي ايام طفوليت را در دامنه هاي سر سبز مشرف بر كرانه ي مصفاي رود كر كه روزگاري شاهد قهرماني ها و از خود گذشتكي هاي نياكانش؛ جهت حراست از مرز بوم خود بوده سپري كرد.

اولين شعر صمد وورغون كه در هجده سالگي سروده شد ديري نپائيد كه محبوبيت خاصي در ميان شعرا و ادبا و شعر دوستان كسب كرد و به دنبال همين افتخار مجموعه اشعارش به حليه ي طبع آراسته شد و چندي نگذشت كه نسخه هايش دست به دست گشته و در كمترين زمان ناياب گرديد.

وورغون اين شاعر غنايي آذربايجان از معدود شاعراني بود كه وطن و خلق خود را حقيقي و صميمي دوست مي داشت و در عين حال يكي از انقلابي ترين شعراي معاصر بود كه بيشتر اشعارش ورد زبان خاص و عام بوده و پاره اي از شعرهايش به مثل ها و ترانه ها و گنجينه پربار و عظيم فولكلور راه يافته كه نمونه هاي بارزي از آنها را شاهديم.

اگر هر شاعري از خود طرز سبكي به يادگار مي گذارد و همچنين طرز سخني دارد مي بينيم طرز سخن وورغون مخصوص خود اوست. چرا كه اكثر شعرا كه به استقبال شعرهايش رفته اند با شكست مواجه شده اند و به جايگاه شعري او نتوانسته اند راه يابند چرا كه او جايگاه ويژه اي داشت و هم طراز شعرا و نويسندگان بزرگ آذربايجان به سان جعفر جبارلي؛ حسين جاويد؛ محمد سعيد اردوبادي؛ ميكائيل مشفق؛ عبدالله شايق؛ سليمان رستم و علي آقا واحد بود.

صمد وورغون علاوه بر پيشه ي شاعري؛ نمايشنامه و درام نويس بزرگي بود كه در تاريخ تئاتر آذربايجان نقش به سزائي را داراست. از معروف ترين نمايشنامه هاي به اجرا در آمده اش مي توان "واقف" را نام بردكه در سال 1937 به روي صحنه رفت و شرح حماسه هاي شاعر بلند آوازه آذربايجان يعني ملاپناه واقف در مقابل خون خواري چون آقا محمد خان قاجار بود؛ پس از آن "خانلار"؛ "فرهاد و شيرين"؛ انسالن و ده ها منظومه جاودان ديگر.

وورغون در ترجمه آثار ديگران به زبان تركي فعاليتي چشمگير داشت. چنانكه ليلي و مجنون حكيم نظامي گنجوي را به طرز زيبائي ترجمه كرده يا فنر و اولوم(فانوس و مرگ) اثر ماكسيم گوركي اديب برجسته روسي يا يئوكئنا اونيكين اثر الكساندر پوشكين و نيز قسمتي از منظومه روستا وئلي با نام پلنگ دريسي گئيميش پهلوان (پهلواني كه پوست پلنگ پوشيده بود) كه هر كدام در نوع خود بي نظير مي باشند. او بارها از سوي شخصيت هاي بين المللي مورد تجليل قرار گرفته كه در اين ميان اديب بزرگ و برجسته فرانسوي لوئي آراگون در موردش چنين گفته... وورغون از افتخارات ادبيات است. منه بئله سويله ديلر(به من چنين گفتند) يكي از منظومه هاي او است كه در جنگ وطن جبهه از زبان يك سرباز آذربايجاني كه در واپسين لحظات زندگي بود الهام گرفته و نوشته شده است كه در نوع خود كم نظير است...

اشعار وورغون چنان قلب ها را تسخير كرده بود كه هر زمان و هر جا ورد زبان مردم بود. مثلا مي گويد... سربازي مجروح شده در نبرد با دشمن در واپسين لحظات حيات به دكتر معالج خود چنين مي گويد آقاي دكتر به زنده ماندنم اميدوار نيستم؛ مي دانم كه خواهم مرد؛ ولي تقاضا مي كنم لحظه اي اجازه دهيد تا شعري از شاعر دلخواهم صمد وورغون را برايتان بخوانم و سپس اشعار زير را زمزمه مي كند:

ائل بيلير كي سن منيم سن

يوردوم يووام مسكنيم سن

آنا دوغما وطنيم سن

آيريلار مي كونول جاندان؟

آذربايجان- آذربايجان

پس از اتمام شعر فوق چشمان كبود خود را بر روي هم مي نهد و دكتر معالج خود را در ماتم مي گذارد. شعرهاي صمد وورغون به چندين زبان زنده دنيا ترجمه شده و با استقبال شعر دوستان مواجه گرديده است. با آن كه شهرت و آوازه شاعر در سنين جواني مرزها را در هم شكسته و شهره آفاق گشته بود.


نوروز بايرامييدي اوشاقلار مكتبه تزه گئييب گليرديلر 

منيم ياماقلي كؤينگيمه باخيب باخيب گولوردولر

آغلايا آغلايا قاييتديم ائوه آنام قوجاقلادي اؤپدو اوزومدن

اوشاق عزيز گونده سينماسين دئيه آنام جئهيزليگي يورقان اوزوندن

منه اوز كؤينگي تيكدي هديه... من ده ايكي دفعه اوزوندن اؤپدوم...

اي مئهريبان آنا اي عزيز آنا حاييف كي اوگوندن حسرتم سنه....


+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 24 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcR571in4J5PSV9A66H8HX0qpI5e-m2MiNwbPppgmT4elSiTqP6ff2XBcg

شيخ سعدالدين محمود بن امين الدين عبدالكريم بن يحيي شبستري از عرفا و شعراي نامي قرن هفتم و هشتم هجري است. او در سال ۶۸۷ه. در ايام سلطنت كيخاتوخان در قصبه شبستر واقع در هشت فرسخي تبريز متولد شد و در عهد سلطان محمد خدابنده و ابوسعيد بهادرخان در شهر تبريز مرجع علما و مضلا بود.
شبستري پس از كسب دانش در تبريز به مسافرت در شهرهاي مختلف پرداخته و در سفر به مصر، شام، حجاز از علما و مشايخ اين سرزمين ها كسب دانش توحيد كرده است. او خود در اين باره مي گويد:
مدتي من زعمر خويش مديد صرف كردم به دانش توحيد
در سفرها به مصر و شام و حجاز كردم اي دوست روز و شب تك و تاز
سال و مه هم چو دهر ميگشتم ده ده و شهر شهر مي گشتم
گاهي از مه چراغ مي كردم گاه دور چراغ مي خوردم
علما و مشايخ اين من بس كه ديدم به هر نواحي من
جمع كردم بسي كلام غريب كردم آنگه مصنفات عجيب
هم چنين شيخ محمد در سفري به كرمان در آنجا تاهل اختيار كرده و در آن شهر اولاد و احفادي از او به وجود آمده است كه جمعي از ايشان اهل قلم و كمال بوده و به خواجگان شهرت يافته اند.
شبستري پسري به نام عبدالله داشته كه جواني فاضل و كامل و ماهر در علوم مختلف به خصوص رياضي بوده است. وي در سال ۹۲۶ه. از جانب سمرقند به درباز روم رفته و سلطان سليم او را تعظيم بسيار كرده است. شيخ عبدالله مثنوي به نامه شمع و پروانه به نام سلطان سليم سروده و نيز رساله اي به زبان فارسي در قواعد معما به نام سلطان مذكور نوشته است.
شبستري سرانجام به تبريز باز گشته و در سال ۷۲۰ه. در ۳۳ سالگي وفات يافته و در شبستر وسط باغچه گلشن در جوار مزار استادش بهءاالدين يعقوبي تبريزي مدفون شده است. بعضي ها معتقدند كه چون شبستري وصيت كرده كه او را پاي مزار شيخ بهاءالدين دفن كنند و سال وفات بهاءالدين ۷۳۸ه. است و هم چنين چون باباابي سبشتري در مرض موت شبستري حاضر بوده و در همان ماه وفات شبستري فوت نموده و تاريخ وفات باباابي ۱۷ ربيع الاول سال ۷۴۰ه. است؛ پس سال وفات شبستري هم بايد ۷۴۰ه. باشد ضمنا با توجه به تجديد عمارت هاي مكرر مقبره شبستري احتمال آن داده شده كه تاريج فوت نوشته شده بروي مزارش تغيير كرده باشد.
بعضي از معاصران، تاريخ وفات شيخ محمود را همان ۷۲۰ه. پذيرفته اند ولي تولد او را پيش از سال ۶۸۷ه. حدس زده اند و دليل آن را هم بعيد بودن ۲۶ سالگي شبستري براي شهرت فراوان او در عهد خدابنده ذكر كرده اند. شبستري پيرو مذهب سنت و جماعت و معتقد به عقايد اشعريان بوده است. لاهيجي شارح گلشن راز شيخ و مرشد شبستري را امين الدين مي نويسد. خود شيخ محمود نيز در مثنوي سعادت نامه از امين الدين ياد ميكند:
شيخ و استاد من امين الدين دادي الحق جوابهاي چنين
برخي هم استاد او را بهاءالدين يعقوبي تبريزي دانسته؛ اما با استنباط از عبارت صاحب روضات الجنان ميتوان هر دوي آنها را از اساتيد وي دانست.

آثار شبستري:
الف- آثار منظوم (ا- گلشن راز، ۲- سعادت نامه)
ب- آثار منثور (۱- حق اليقين في معرفة رب العالمين، ۲- مرآ*ََْة المحققين، ۳- شاهد يا شاهد نامه)

+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 24 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQlHR-LtIucLDhNi2HuFMYN33XtolqvLnjx3aTatb4gsMvWh6vD

در نسخه منتخبات اشعار قطران كه به ظن قوي به خط انوري ابيوردي است، و در سال 529 هـ.ق. نوشته شده است، نام او ابومنصور قطران الجليلي الاذربايجاني آمده است. بنابراين پدر قطران گيلاني و خود او آذربايجاني است كه در يكي از سالهاي اوايل قرن پنجم هجري در شادي آباد تبريز پاي به جهان گذارده است.

خدمت تو به شهر اندر كنم بر جاي غم گر چه ايزد جان در شادي آباد آفريد

گويا قطران چنانكه خود گفته است، از طبقه دهقانان بود كه از دهقاني به شاعري افتاده بود.

يكي دهقان بدم شاها شدم شاعر ز ناداني مرا از شاعري كردن تو گرداندي به دهقاني

ناصر خسرو در سال 438 هـ.ق. قطران را در تبريز ديده است و در سفرنامه مي نويسد در تبريز قطران نام شاعري را ديدم؛ شعري نيك مي گفت، اما زبان فارسي نيكو نمي دانست. پيش من آمد، ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه مشكل بود از من پرسيد. با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.

به هر حال آنچه مسلم است، قطران نخستين كسي است كه در آذربايجان به فارسي دري آغاز سخنوري كرد و به اين ترتيب مقتداي شاعران آذربايجاني گرديد.

گر مرا بر شعر گويان جهان رشك آمدي من در شعر دري بر شاعران نگشودمي

وفات او را به سال 465 نوشته اند، ولي از اشعارش چنين پيداست كه تا مدتي پس از اين تاريخ هم زنده بوده است.

+0 به يه ن
یاییلیب : چهارشنبه 24 فروردین 1390 | یازار : صاديق صاديقي | بؤلوم : شعر،موسيقي و ادبيات | 0 باخيش لار
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcRnSZUKE4-HKoyyKxnss6oT9Jhi0ND8IubnxwRJx9CqdF5rF9-5cQfG_JE



محمد پسر علي پسر ملك*داد، ملقب به شمس*الدين، يا شمس تبريزي (۵۸۲-پس از ۶۴۵ هجري قمري)[۱] از صوفيان مشهور سدهٔ هفتم هجري است. شهرت او بيشتر به خاطر آشنايي مولوي با اوست و ديوان غزل*هاي مولوي با نام كليات شمس شناخته مي*شود. او از مردم تبريز بود. در مورد محل دفن وي دو فرضيه مورد بحث است. اولين فرضيه حكايت از دفن وي در شهر خوي در استان آذربايجان غربي دارد كه شهرداري خوي از مدتها پيش در حال بازسازي محل دفن وي جهت آماده سازي براي بازديد عموم است، و فرضيه دوم كه بعدها مطرح شده*است حاكي از دفن وي در شهر تبريز است كه اين اختلاف نظر در محل دفن او بعضا موجب جنجال لفظي بين اعضاي شوراي دو شهر مي*گردد. او اولين بار در سال ۶۴۲ ه.ق. به قونيه رفت و با مولانا ديدار كرد (درباره نحوه آشنايي اين دو با هم روايات مختلف نقل شده). مريدان مولانا به دشمني با شمس برخاستند و شمس ناگزير از قونيه رفت و در سال ۶۴۳ به قونيه بازگشت و دوباره مورد آزار مريدان مولانا قرار گرفت تا سال ۶۴۵ كه ظاهرا براي آخرين بار از قونيه رفت و ناپديد گشت. در مورد سرنوشت وي اطلاع دقيقي در دست نيست. از شمس اثري در دست نيست، مريدان سخنان وي را كه در مجالس مختلف بر زبان آورده، گردآوري كرده*اند كه اين اثر به نام «مقالات شمس تبريزي» معروف است.
شرح حال

گرچه تا پيش از ملاقات اسطوره*اي شمس و مولانا هيچ اطلاعي از اصل و نسب و پيشينه شمس نبوده*است اما اوج توجه مولانا به او سبب شد تا محققان در قرن*هاي بعد پس از كشف كتاب مقالات شمس به جزييات بيشتري درباره زندگي و پيشينه اين مرد افسانه*اي پي ببرند و به ميزان تاثيرگذاري او در شكل دادن به افكار و انديشه*هاي مولانا واقف شوند.

دكتر محمدعلي موحد در كتاب شمس تبريزي، درباره نام و نشان شمس چنين مي*نويسد: از زندگي شمس تبريز و احوال شخصي او تا آن گاه كه مقالات كشف شد خبر مهمي در دست نبود. قديمي ترين مدارك درباره شمس ابتدا نامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است كه گفته «هيچ آفريده*اي را بر حال شمس اطلاعي نبوده چون شهرت خود را پنهان مي*داشت و خويش را در پرده اسرار فرو مي*پيچيد».[۲]

درباره اينكه او كه بود و از كجا آمد و به كجا رفت تاكنون افسانه*هاي بي شماري در هنر و ادب پارسي سروده شده*است و در زبان و ذهن مردم به يادگار مانده، البته اصلي ترين منبع براي كسب چنين اطلاعاتي خود كتاب مقالات شمس تبريزي است. در كتاب مقالات اگر چه شمس تبريزي به شرح احوال و معرفي پيشينه خود نپرداخته*است اما مي*توان او را از ميان توصيفات و خاطرات بازشناخت، توصيفاتي كه او به مناسبت*هاي گوناگون درباره افراد و اقوال مطرح مي*كند.
والدين

درباره پدر و مادر شمس تبريزي آن قدر مي*دانيم كه او در مقالات آنها را به نازك دلي و مهرباني توصيف مي*كند و اينكه آنها شمس را نازپرورده كرده بودند: «اين عيب از پدر و مادر بود كه مرا چنين به ناز برآوردند.»

از همه آنچه شمس درباره پدر خود مي*گويد مي*توان فهميد كه مابين او و پدر هر روز فاصله و جدايي مي*افتاده و پدر از درك دنياي فرزند عاجز بوده*است. شمس در جايي درباره پدر خود مي*گويد: «نيك مرد بود... الا عاشق نبود، مرد نيكو ديگر است و عاشق ديگر...» مقالات ۱۱۹ «پدر از من خبر نداشت. من در شهر خود غريب، پدر از من بيگانه، دلم از او مي*دميد. پنداشتمي كه بر من خواهد افتاد. به لطف سخن مي*گفت، پنداشتم كه مرا مي*زند، از خانه بيرون مي*كند» مقالات ۷۴۰پدر مي*خواست كه پسر فقه بخواند و فقيه سرشناس شود و پسر البته كه مي*بايست شمس مي*شد و بر قونيه طلوع مي*كرد.
استادان شمس

شمس تبريزي در محضر استاداني چون شمس خويي و نيز قاضي شمس الدين خونجي، تحصيل مي*كرده و به سرعت رابطه خود را با آنان قطع كرده و راه ديگري در پيش گرفته*است. او پس از اين دوران به سير و سلوك پرداخت و در نزد پيران بزرگ طريقت به كسب معرفت پرداخت، بزرگاني چون پير سله باف و پير سجاسي از جمله بزرگاني كه شمس تبريزي طي سفرهاي خود با آنان ملاقات مي*كند مي*توان به اين نام*ها اشاره كرد: شهاب هريوه وي مردي بوده*است اهل دمشق كه معتقد بود عقل هرگز خطا نمي*كند. فخررازي، اوحدالدين كرماني و محي الدين بن عربي از جمله بزرگاني بوده*اند كه شمس مدتي با آنها نشست و برخاست داشته*است.
مزار شمس
آرامگاه شمس تبريزي در خوي.

مزار شمس تبريزي كه از چندين قرن پيش در شهر خوي شناخته مي*شده است پس از يك دوران فراموشي، در دهه*هاي اخير توسط محققان بازشناسي شده و نسبت به بازسازي مزار شمس تبريزي در خوي اقدام شده است .اخيرا نيز شهرداري تبريز با اعلام اينكه مقبره شمس در تبريز و در محله گجيل ميباشد اين مكان را براي بازسازي و ساخت مقبره احاطه كرده است.

ارامگاه شمس تبريزي در خوي

شمس و مولانا
شمس*الدين محمد پسر علي پسر ملك داد تبريزي از عارفان مشهور قرن هفتم هجري است كه مولانا جلال*الدين بلخي مجذوب او شده و بيشتر غزليات خود را بنام وي سروده است. از جزئيات احوالش اطلاعي در دست نيست همين قدر پيداست كه از پيشوايان بزرگ تصوف در عصر خود در آذربايجان و آسياي صغير و از خلفاي ركن*الدين سجاسي و پيرو طريقه*ي ضياء*الدين ابوالنجيب سهروردي بوده است. برخي ديگر وي را مريد شيخ ابوبكر سلمه*باف تبريزي و بعضي *مريد بابا كمال خجندي دانسته*اند. در هر حال سفر بسيار كرده و هميشه نمد سياه مي پوشيده و همه جا در كاروانسرا فرود مي*آمد و در بغداد با اوحدالدين كرماني و نيز با فخرالدين عراقي ديدار كرده و در سال 642 هجري وارد قونيه شده و در خانه*ي شكر ريزان فرود آمده و در آن زمان مولانا جلال*الدين كه فقيه و مفتي شهر بوده، بديدار وي رسيده و مجذوب او شده است تا آنكه در سال 645 هجري شبي كه با مولانا خلوت كرده بود كسي به او اشارت كرد و برخاست و به مولانا گفت مرا براي كشتن مي*خواهند و چون بيرون رفت هفت تن كه در كمين ايستاده بودند با كارد به او حمله بردند و وي چنان نعره زد كه آن هفت تن بي*هوش شدند و يكي از ايشان علاء*الدين محمد پسر مولانا بود و چون آن كسان به هوش آمدند از شمس*الدين جز چند قطره خون اثري نيافتند و از آن روز ديگر ناپديد شد. درباره ناپديدشدن وي توجيهات ديگر هم كرده*اند. به گفته فريدون سپهسالار، شمس تبريزي جامه*ي بازرگانان مي*پوشيد و در هر شهري كه وارد مي*شد مانند بازرگانان در كاروانسراها منزل مي*كرد و قفل بزرگي بر در حجره مي*زد چنانكه گويي كالاي گرانبهائي در اندرون آن است و حال آنكه آنجا حصير پاره*اي بيش نبود. روزگار خود را به رياضت و جهانگردي مي*گذاشت گاهي در يكي از شهرها به مكتبداري مي*پرداخت و زماني ديگر شلوار بند مي*بافت و از در آمد آن زندگي مي*كرد.

ورود شمس به قونيه و ملاقاتش با مولانا طوفاني را در محيط آرام اين شهر و به ويژه در حلقه ارادتمندان خاندان مولانا بر انگيخت. مولانا فرزند سلطان*العلماست، مفتي شهر است، سجاده*نشين با وقاري است، شاگردان و مريدان دارد جامه*ي فقيهانه مي*پوشد و به گفته سپهسالار (به طريقه و سيرت پدرش حضرت مولانا بها*ءالدين*الولد مثل درس گفتن و موعظه كردن) مشغول است، در محيط قونيه از اعتبار و احترام عام برخوردار است، با اين*همه چنان مفتون اين درويش بي*نام و نشان مي*گردد كه سر از پاي نمي*شناسد.

تأثير شمس بر مولانا چنان بود كه در مدتي كوتاه از فقيهي با تمكين، عاشقي شوريده ساخت، اين پير مرموز گمنام، دل فرزند سلطان*العلما را بر درس و بحث و علم رسمي سرد گردانيد و او را از مسند تدريس و منبر واعظ فرو كشيد و در حلقه*ي رقص و سماع كشانيد. چنانكه خود گويد:

در دست هميشه مححفم بود


در عشق گرفته*ام چغانه

اندر دهني كه بود تسبح


شعر است و دو بيتي و ترانه



آرديني اوخو


آرديني اوخو
یارپاق لار : 1 .. 4 5 6


Powerd By : ARZUBLOG.COM Theme Designer : Blogskin.ir