كيتابين آدي :خليج كنگر
بيچيم : jar
ديل:آزربايجان توركجسي
اولچوسو : 182 kb
كيتابين آدي:قوران ناغيل لاري
بيچيم:jar ديل:توركجه
بويوكلوك: ۱۶۴ kbs
كيتابين آدي : قيسا ناغيل لار
بيچيم : jar
ديل: آزربايجان توركجه سي
اولچو : 141
كيتابين آدي : سون پاريلتي ( شعر توپلومو)
بيچيم : jar
ديل:آزربايجان توركجسي
اولچوسو : 180 kb
http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTFCVh7OYXtDLABw-45jyBSxeKe_4TwczCkEzahW_r3M1mEb1GBO7mgsg
عليرضا عباسي تبريزي وفات ۱۰۳۸ هجري قمري، خطاط برجسته و استاد خوشنويسي ايراني بود كه از طرف شاه عباس صفوي به لقب شاهنواز خان ملقب گرديد. وي خط نسخ و ثلث را با استادي تمام مينوشت و در خط نستعليق شيوهاي خاص داشت. اين استاد بينظير، علاوه بر مهارت كامل در نستعليق و ثلث در انواع خطوط نسخ و محقق و رقاع و ريحان و توقيع و تعليق نيز استاد كامل و ماهري بوده است.
عليرضا عباسي نخست در تبريز شاگرد ملا محمد حسين تبريزي و علاء الدين محمد بن محمد تبريزي معروف به علاء بيك بود و خط ثلث و نسخ را نيكو مينوشت. پس از آنكه در زمان شاه محمد خدابنده پدر شاه عباس، عثمانيها تبريز را به تصرف آوردند، عليرضا از آنجا بيرون آمده و به قزوين پايتخت دولت صفوي رفت و در مسجد جامع آن شهر منزل گرفت و به كار كتابت مشغول شد و قسمتي از كتيبههاي آن مسجد را با چند قرآن در آنجا تمام كرد. امضاء يا رقم او در اين زمان «عليرضا الكتاب» بوده و بدين رقم از سال ۹۸۱ تا ۹۹۰ كتابت از او ديده شده است. اين هنرمند اولين بار هنگامي كه مسجد جامع قزوين را با چندين كتيبه تزئين كرد، بهشهرت رسيد. وي در شروع سلطنت شاه عباس در خدمت سردار فرهاد خان از سرداران مهم آن روزگار بود.
فرهادخان هرروز قدر و اعتباري بيش از روز پيش نزد شاه عباس مييافت. اهل هنر از هر طبقه گرد فرهادخان جمع بودند و او چون علي رضا را هنرمندي تواناديد وي را ملازم خويش ساخت. عليرضا ملتزم ركاب فرهادخان شد و در خدمت اين سردار بكارهاي هنري و كتابت اشتغال داشت و در بيشتر مأموريتها همراه وي بود و با فرهادخان بخراسان و مازندران رفت. فرهادخان از امرايي بود كه در آغاز سلطنت شاه عباس بيش از هر كس ستاره اقبالش باوج كمال رسيده بود. لقب فرزندي هيچكس جز او نداشت مناصب و مأموريتهائي كه در دهساله اول سلطنت اين پادشاه نصيب او شد اسباب حقد و حسد و رشك اطرافيان گرديده بود. بالاخره در سال ۱۰۰۷ ه.ق بهامر شاه عباس، الله ورديخان او را كشت. شهرت عليرضا در خدمت فرهادخان بجائي رسيد كه شاه هم بدو رشك ميبرد و در سال ۱۰۰۱ هجري هنگاميكه فرهادخان حضور شاه شرفياب گرديد عليرضا را از فرهادخان خواست.
زندگي در دربار صفوي
عليرضا روز پنجشنبه اول شوال سال ۱۰۰۱ ه.ق به خدمت شاه عباس درآمد و در زمره نديمان مخصوص وي داخل شد و شاه جمعي از خوشنويسان مانند محمد رضا امامي و محمد صالح اصفهاني و عبدالباقي تبريزي را بدو سپرد تا زيردست او خط ثلث را بياموزند. عليرضاي عباسي تا پايان عمر در زمره مقربان و نديمان مخصوص شاه بود و در سفر و حضر در سلك مقربان شرف اختصاص داشت و به تفقدات و انعامات و نوازشهاي بي پايان شاهانه سرافراز و مفتخر و به لقب شاهنواز ملقب شد. محبت و علاقه شاه عباس به اين مردهنرمند بدان پايه بود كه گاه پهلوي او مينشست و شمعي به دست ميگرفت تا عليرضا در روشنايي آن كتابت كند.
تقرب عليرضا روز بروز پيش پادشاه افزونتر و بهمين نسبت احترام وي نزد اطرافيان شاه بيشتر ميشد .اوحدي راجع به صادقي بيك در عرفات توشته است (وي مدتي در خدمت شاه عباس بمنصب كتابداري سرافراز بود تا زمانيكه مولانا عليرضا تبريزي خوشنويس اين امر را جبراً قهراً از دست او در آورد) صادقي بيك كه در عهد شاه اسمعيل ثاني (۹۸۴-۹۸۵ ه.ق) داخل كتابخانه سلطنتي و در زمان پادشاهي شاه سلطان محمد (۹۸۵-۹۹۵ ه.ق) بهمنصب كتابداري (رئيس كتابخانه) سرافراز شده بود. درين زمان منصب كتابداري را عليرضا از او گرفت ولي صادقي تا پايان عمر (۱۰۱۷ه.ق) مواجب كتابداري را از ديوان اعلي ميگرفت .
ملا جلال منجم در وقايع سال ۱۰۱۰ه.ق چنين نگاشته است (بهسبب شكايت كردن صادقي بيك كتابدار عتيق در سياه چشمه «مازندران» از نادر العصري ملا مير علي ثاني مولانا عليرضا كه مجدداً خدمت كتابداري و تمام نمودن كتاب خرقه كه مشتمل خطوط استادان نادر و محتوي بر صور استادان مصور قادر بود به او رجوع شده بود فرستادند كه اين خرقه را با خطوط و صور نقاشان و مذهبان و صحافان برداشته به حضور آيد و تاريخ كتاب خرقه نامي و تاريخ اين تصوير خرقه ماني واقع شده). تاريخ تدوين مرقع خرقه سال ۱۰۰۶ه.ق ميباشد كه اكنون از اين مرقع بينظير جز نامي در ميان نيست. عليرضا در دربار شاه عباس مصدر كارهاي هنري بود در سال ۱۰۱۰ه.ق ابينه استانه ثامن الحجج عليه السلام را تعمير كردند شاه نظارت آنرا بهعهده عليرضا واگذشت و كتيبههاي صحن امام رضا وخواجه ربيع را بهخط ثلث نگاشت و الواح زرين دور ضريح كه بهاستادي مستعلي زرگر ساخته شده به خط نستعليق وي زينت يافته است.
در سال ۱۰۱۷ه.ق به امر شاه عباس باتفاق شيخ بهائي و ملا جلال منجم براي تجديد بناي رصدخانه مراغه اقدام كرد. در سال ۱۰۲۰ه.ق خانههاي اورا شاه به مبلغ سيصد تومان خريد و براي بناي مسجد در قسمت جنوبي ميدان شاه تخصيص داد. و اين مبلغ براي يك يا چند خانه در آن زمان مبلغ زيادي بوده است و از اين قيمت ميتوان دريافت كه عليرضا داراي چه زندگي وسيع و باتجملي بوده است و از وسعت فضاي مسجد شاه وسعت منازل او را ميتوان قياس كرد.
عليرضا هنرمندي متشخص و محترم و درميان مقربان شاه عباس عزتي خاص داشت و اين عزت تنها براي اين بود كه شاه او را اميني مخلص و خدمتگزاري با حقيقت ميدانست و از قول اسكندر بيك تركمان صاحب عالم آرا كه خود منشي مخصوص بود، عزت او نزد شاه به خوبي ميتوان دريافت. قاضي ميراحمد منشي در گلستان هنر ضمن شرح حال مختصري كه راجع به عليرضا نوشته مينگارد: «از جمله مقربان و مخصوصان پادشاه عالميانند و گاهي بكتابت و قطعه نويسي اشتغال دارند و پيوسته در مجلس بهشت آئين و محفل خاص خلدبرين و نوارشات بيغايت سرافراز و مفتخرند» غرض اينست كه در دربار شاه عباس نظير عليرضا كم ميشناسيم كه مقرب خاص بوده و اين امتياز را تاپايان سلطنت پادشاهي چون شاه عباس كه به نزديكان خود هرگز اعتماد نميكرد و اكثر آنانرا ببهانههاي گوناگون ميكشت حفظ كرده باشد. نصرآبادي در تدكره خود كه نام عليرضا را جزو شعراي خوشنويس، بعد از ملا عبدالباقي معلم ثلث نويس مشهور نقل كرده و مينويسد اگر چه فضيلت او بهمولانا عبدالباقي نميرسد اما بسيار پاكيزه وضع و آدمي روشن بوده است. از اين قول بخوبي ميتوان حدس زد كه مقصود ميرزا طاهر نصرآبادي ستايش صفات نيك انساني در رفتار و كردار اوست و ادب و آداب در مقام قرابت با شاه و قاضي مير احمد منشي او را به اخلاق حميده و اوصاف پسنديده ميستايد.
عليرضا عباسي بايد اواخر سلطنت شاه صفي را هم دريافته باشد. اما چون سال وفات وي به درستي معلوم نيست بايد به تقريب او را عمري طولاني برخوردار دانسته و به گوئيم تا اواخر سلطنت شاه صفي (۱۰۳۷- ۱۰۵۲ه.ق) در قيد حيات بوده است. از عليرضا دو پسر يكي بديعالزمان كه در خط نستعليق استاد و داراي فضائل و كمالات علمي بوده و محمد رضا كه خط نسخ را خوش مينوشته است ميشناسيم.
قطعه چليپا به خط نستعليق اثر عليرضا عباسي قرن يازدهم هجري
عليرضا شعر هم ميگفت و علاوه بر خوشنويسي در نقاشي نيز مهارت داشت. از اين رو گاهي وي را با رضا عباسي نقاش پرآوازه همعصرش اشتباه گرفتهاند. از آنجايي كه عليرضاي عباسي رئيس كتابخانه سلطنتي بوده از اين لحاظ موظف بوده كه كليه كتابهاي خطي، مينياتورها، تذهيبها و قطعات و مرقعات خطي را كه به شاه عباس تقديم ميشده از لحاظ مسئوليت، نام خود را در روي آنها يادداشت و در دفاتر سلطنتي نيز به ثبت برساند و به علت شباهت اسمي بعضي از مستشرقين اروپايي مانند ميتوخ آلماني و بعضي از مورخين و نويسندگان ايراني اشتباهاً عليرضا عباسي را مينياتور ساز و تذهيب كار معرفي نمودهاند در صورتي كه اين موضوع به احتمال زياد نبايد درست باشد.
گفته ميشود اختلاف سليقه و روش او با ميرعماد، كه او نيز هنرمندي خوشنويس بود و در نستعليقنويسي او را سرآمد ديگران ميدانند، موجب كدورت و انگيزه حسادت ميان اين دو استاد گرديد. اين حسادات پايان تلخي داشت و به قتل فجيع ميرعماد انجاميد. هر چند به دلايل مختلف اين را يك افسانه بزرگ ساختگي دانستهاند كه در هيچ يك از منابع قديمي اشاره و ثبت نگشتهاست.
شاگردان
از شاگردان او عبدالباقي تبريزي، محمد رضا امامي و محمد صالح امامي يا اصفهاني از همه مشهورترند.
آثار
قطعه چليپا به خط نستعليق اثر عليرضا عباسي قرن يازدهم هجري، گر خامه هزارسال تحرير كند / در شرح غم فراق تقصير كند -- اين قصه به كاغذ و قلم نايد راست / دل خود بر تست با تو تقرير كند
گرانبهاترين اثري كه از او باقيست، قرآن بزرگ كتابخانه آستان قدس رضوي است.
كتيبههاي سردر و كتيبه بزرگ كمربندي داخل گنبد مسجد شيخ لطفالله به خط ثلث مورخ به سال ۱۰۱۲ هجري اثر اوست. كتيبه زيباي سر در تاريخي مسجد شيخ لطفالله به قلم عليرضا عباسي بهشرح زير است: ‹‹امر بانشاء هذا المسجد المبارك السلطان الاعظم و الخاقان الاكرم محيي مراسم آبائه الطاهرين مروج مذهب الائمه المعصومين ابوالمظفر عباس الحسيني الموسوي الصفوي بهادر خان خلد الله تعالي ملكه واجري في بحار التأييد فلكه بمحمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين صلوات الله و سلامه عليه و عليهم اجمعين كتبها علي رضا العباسي ۱۰۱۲ ›› دو كتيبه كمربندي داخل مسجد شيخ لطف الله كه در قسمت پائين گنبد بخط ثلث سفيد بر زمينه كاشي لاجوردي معرق جلب توجه ميكند بهقلم عليرضا عباسي است. در انتهاي كتيبه اول كه شرح آداب ورود به مسجد از قول پيغمبر اسلام است نام خوشنويس چنين آمده است: ‹‹كتبها عليرضا العباسي في ۱۰۲۵›› و در انتهاي كتيبه دوم كه مشتمل بر تمام آيات سوره جمعه و سوره نصر است نوشته شده: ‹‹كتبها عليرضا العباسي غفر الله ذنوبه››
از كتيبههاي معروف او كتيبه سردر مسجد شاه اصفهان(مسجد جامع عباسي يا مسجد امام خميني) به خط ثلث مورخ به سال ۱۰۲۵ هجري را ميتوان نام برد و كتيبه چهارسوي اصفهان، هنوز باقي است و حكايت از كمال پختگي و هنرمندي قلم او دارد.
در مشهد گنبد زرين حرم امام رضا در پوشش خارجي آن كه طلاكاري است، داراي كتيبهاي زيبا و بزرگ به خط عليرضا عباسي است، متن اين كتيبه كه در چهار ترنج و به عربي نوشته شده، حاكي از زيارت شاه عباس از حرم و تزيين آن به دستور وي به سال ۱۰۱۰-۱۰۱۶ ه.ق. (۹۷۸-۹۸۴ ه.ش)است. در داخل گنبد، در منتهياليه چهار ديوار حرم كه زير تاق گنبد واقع شده است، سوره جمعه به خط ثلث عليرضا عباسي نوشته شده است. صندوق چوبي و قديمي قبر مطهر داراي كتيبهاي به خط عليرضاي عباسي است كه در روي آن حك شده است: كلب آستان شاه ولايت عباس الحسيني الموسوي الصفوي تقديم نمود سنه ۱۰۲۲.همچنين كتيبههاي طلاي درِ سابق حرم امام رضا بهخط اوست كه امروزه در موزه آستان قدس رضوي نگهداري ميشود.[كتيبههاي ضريح مربوط به دوره صفوي نيز به خط عليرضا عباسي بوده است. كتيبه طلاي اين ضريح كه شامل تمام آيه الكرسي در شش لوحه هر يك باندازه ۱۹.۵ ×۲۵۴ سانتيمتر ميباشد و اشعار فارسي خط نستعليق روي هشت صفحه هر كدام بهطول ۸۸ سانتيمتر و عرض ۳۰ سانتيمتر طلا . كتيبة خط ثلث عليرضا شامل صلوات كبير كه پائين بعضي حاشيههاي آنها ريخته شده است. شامل ابيات زير:
بخشي از كتيبههاي اسبق ضريح امام رضا، نمونه خط نستعليق عليرضا عباسي، قرن يازدهم هجري، تراب اقدام زوار هذالحرم عباس الحسيني -- شفيع خلق بروز جزا توانم بود -- سر بجاي پا درون روضهات عمداً نهم -- اگر سگي ز سگان رضا توانم بود
و دو لوحه بزرگ و يك لوحه كوچك خط نستعليق شامل تاريخ به اين مضمون: «امر بصياغه المرقد الاشرف الاقدس» و روي لوحه ديگر اين عبارت نوشته شده: « تراب اقدام زوار هذالحرم عباس الحسيني» . و در دو كنار اين لوحه يك طرف نوشته شده: « كتبه عبد المذنب» طرف ديگر چنانكه ملاحظه ميشود نوشته شده «عليرضا عباسي سنه ۱۰۱۱» و روي لوح كوچك ديگر تحرير يافته «عمل كلب رضا مستعلي سنه ۱۰۱۲ »
كتيبههاي سردر بناي خواجه ربيع در مشهد هم به خط اوست. اين دو كتيبه زيبا با تاريخهاي ۱۰۲۶ و ۱۰۳۱ ه.ق در داخل گنبد و ساقه خارجي آن سالهاي احداث و تزيين بنا را مينماياند.
يك امضاء از عليرضا عباسي نيز در كتيبه مسجد مقصود بيك اصفهان به تاريخ ۱۰۱۱ ه.ق موجود است.
از آثار خطاطي او رساله عينيه شيخ احمد غزالي به قلم عليرضاي عباسي در مصر در كتابخانه محمد علي پاشا موجود است و همچنين رساله مرصاد العباد شيخ نجم الدين رازي كه با آب طلا در روي كاغذ خانبالغ نوشته است در اسكندريه نزد يكي از اروپاييان موجود است. كتاب اسرارالنقطه امير سيد علي ابن شهاب الدين محمد همداني را به خط نستعليق بسيار زيبا به سبك مير علي هروي خوشنويس معروف با قلم خفي (ريز) نوشته كه در اسلامبول نزد يكي از مشايخ سلسله جلالي ميباشد. كتاب منتخب تاريخ الجنان و منتخب كتاب روضة الرياحين از تصانيف امام عبدالله اليافي اليميني را به دستور شاه عباس به خط ثلث، نوشته است. اغلب كتابهاي خطي و قطعات و مرقعات او را به خارجه برده، زينت بخش موزههاي خارجي و كتابخانههاي شخصي ساختهاند.
در قزوين كتيبه سردر عاليقاپو به خط عليرضا عباسي تبريزي است.
(ويكيپديا)
speaker_zadeh.jpg
مشهور به لطفي ع. زاده دانشگاه بركلي در كاليفرنيا و بنيانگذار نظريهٔ منطق فازي (Fuzzy Logic) است. در بخش يادكرد منابع اكثر متون فني مربوط به منطق فازي نام او به صورت "Zadeh" ذكر ميشود.
وي در ۱۵ بهمن ۱۲۹۹ خورشيدي (۴ فوريه ۱۹۲۱ ميلادي) در شهر باكو در جمهوري آذربايجان متولد شد. پدرش روزنامهنگاري ايراني از اهالي اردبيل و مادرش پزشك كودكان و اهل روسيه بود. لطفي تحصيلات ابتدائي خود را در همين شهر و بزبان روسي آغاز نمود. والدين لطفي درپي قحطي و نايابي كه پيامد سياستهاي اشتراكي سازي استالين بود، ناچار به ترك باكو و مهاجرت به ايران شدند. وي در تهران در دبيرستان البرز (به نام پيشين: مدرسه مسيونري) و در دانشكده فني دانشگاه تهران ادامه تحصيل داد.
لطفي زاده در امتحانات دانشگاه تهران مقام دوم را كسب نمود در سال ۱۹۴۲ رشته الكترونيك را در اين دانشگاه با موفقيت به پايان رساند و در طي جنگ دوم جهاني به ايالات متحده مهاجرت نمود. در دانشگاه فني ماساچوست (ام.آي.تي) آمريكا ادامه تحصيل داد و در سال ۱۹۴۶ درجه كارشناسي ارشد در مهندسي برق را دريافت نمود. تحصيلاتش را در ام.آي.تي و دانشگاه كلمبيا پي گيري كرد.
وي در دانشگاه كلمبيا با تدريس در زمينه «تئوري سيستمها» كارش را آغاز كرد. سپس به تدريس در چند دانشگاه معتبر آمريكا پرداخت. در سال ۱۹۵۹ به بركلي رفت تا به تدريس الكتروتكنيك بپردازد. از سال ۱۹۶۳ ابتدا در رشته الكتروتكنيك و پس از آن در رشته علوم كامپيوتر كرسي استادي گرفت.
پروفسور لطفي زاده به طور رسمي از سال ۱۹۹۱ بازنشسته شدهاست، وي مقيم سانفرانسيسكو است و در آنجا به پروفسور «زاده» مشهور است. پروفسور لطفي زاده به هنگام فراغت به سرگرمي محبوبش عكاسي ميپردازد. او عاشق عكاسي است و تاكنون شخصيتهاي معروفي همچون رؤساي جمهور آمريكا، ترومن و نيكسون، رو به دوربين وي لبخند زدهاند. سرگرمي ديگر پروفسور لطفي زاده HI FI است. او در اتاق نشيمن خود بيست و هشت بلندگوي حساس تعبيه نموده تا به موسيقي كلاسيك با كيفيت بالا گوش كند.
پروفسور لطفي زاده داراي بيست و پنج دكتراي افتخاري از دانشگاههاي معتبر دنياست، بيش از دويست مقاله علمي را به تنهايي در كارنامه علمي خود دارد و در هيأت تحريريه پنجاه مجله علمي دنيا مقام «مشاور» را داراست. وي يكي از پژوهشگراني است كه داراي بيشترين يادكرد (Highly-Cited) در مقالات علمي دنيا ميباشد. با توجه به نقش منطق فازي در پيشرفتهاي نظري و عملي علم، نام پروفسور زاده در كنار فيلسوفان تاريخ علم ازجمله ارسطو (بنيانگذار منطق صفر و يك) و افلاطون ثبت شدهاست. او با في زاده ازدواج كرده و يك دختر بنام استلا و يك پسر بنام نورمن زاده دارد. وي در سال ۲۰۰۹ موفق به اخذ نشان افتخار بنجامين فرانكلين گرديد.
آقاي »سيد علي آل داود« مؤلف و ويراستار مركز دايرةالمعارف بزرگ اسلامي در مقدمه يكي از مقالات خود به نام »نوشته هاي تاريخي عبدي بيك شيرازي« در خصوص دكتر عباس زرياب خويي نوشته است:
استاد شادروان، دكتر عباس زرياب، از نوادر روزگار بود و قدرش آن چنانكه ميبايد شناخته نشد، حتي اهل پژوهش و تحقيق نيز آنگونه كه در خور مقام و شأن علمي آن علامه دوران بود، از برجستگيهاي او آگاهي كافي نداشتند.
مطالبي كه پس از درگذشت وي در نشريات به قلم دوستانو شاگردان او منتشر شد، البته تا حدي به شناساندن زرياب كمك كرد اما به نظر ميرسد، اهميت او همچنان مجهول مانده است.در سالهاي نخستين دانشجويي، به درك محضر دكتر زرياب در دفتر مجله يغما نائل آمدم، از آن پس در پارهاي از جلسات سخنراني وي در دانشگاه تهران، حضور يافتم. پس از انقلاب از آنجا كه دكتر زرياب در مؤسسات علمي جديد حضور فعالي داشت، ديدار او آسانتر بود به ويژه، اواخر كه چند سالي دستيار او در يكي از اين سازمان ها بودم، استفاده از محضر فيض بخش او مداوم بود.
نشستن در محضر زرياب افزون بر فوايد فراوان علمي، بهره وري از فضائل اخلاقي و انساني او بود. هر سخني از زرياب حتي لطيفههاي او آموزنده و رهگشا بود و هرنكته و خي او اثري جدي و روشنگر بر اذهان اطرافيان باقي ميگذاشت. برخوردها و رفتارهاي ملاطفتآميز زرياب حتي با كساني كه با او بر سر مهر نبودند، پندآموز و عبرتانگيز بود. او بدون آنكه تظاهري داشته باشد در رفتار خود جوهري انساني داشت كه حكايت از منشي آزاد ميكرداق كار او محل تجمع همه همكاران جوان يا استادان نامآور و فاضل بود. او حلاّل مشكلات همه و پاسخگوي سؤالات و اشكالات در رشتههاي گوناگون بوددكتر زرياب حافظهاي شگفتانگيز داشت و ذهن او گنجينهاي از خاطرات لطيف و پر مطلب بود و هر زماني به مناسبت، نكتهها بيان ميداشت. چند سال پيش روزي دكتر سيد جعفر سجادي بيتي از منظومه شاعري گمنام خواند و جوياي نام سراينده كتاب و محل چاپ آن شد. زرياب بيتها بيت از آن مثنوي را كه بلند و نامشهور بود، خواندن گرفت و بيآنكه به ذهن فشار آورد نام شاعر، محل چاپ و سال آن را كه در اوايل مشروطه بود بيان كرد و تعجب و اعجاب حاضران را برانگيخت. به ويژه بايد از تسلط زرياب بر اشعار شاعران مشهور يا غير مشهور عرب زبان س راند. از خاطرات تأسف بار من در باره استاد زرياب آن است كه روزگاري نيّت آن داشتم تا در محضر او به بهانه تصحيح كتاب »جهانآراي« قاضي احمد غفاري ـ كه تأليفي موجز اما دقيق و پر مطلب از تاريخ عمومي به روايت مورخان اسلامي است ـ يك دوره تاريخ جهان اسلام و ايران را نزداو آموزش ببينم، اما كساني از كوته نظران كم كار كه از تلاش ديگران هم نگران و ناشادند، زرياب را كه موافقت خود را با اين خواسته بارها اعلام داشته و نسخ خطي آن كتاب نيز فراهم آمده و شروع كار از هر نظر نزديك بود، از اين انديشه باز داشتند، اكنون پس از گذشت چندين سال، ياد آن چيزي جز افسوس بر خاطر نميگذارد.*** بخشي از مقدمه كتاب »بزم آوردي ديگر« تاليف دكتر عباس زرياب خويي، به مطلبي با عنوان »در رثاي استاد دكتر عباس زرياب خويي« به قلم استاد »احمد تفضلي« اختصاص يافته است. آقاي تفضلي در اين مطلب خود آورده است: به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش كه تندباد اجل بي دريغ بركندش زماني يكي از بزرگان فرهنگ و ادب ايران در ضمن مقاله اي در رثاي يكي ديگر از دانشمندان ايران نوشت: »مرگ سايه اي خطاپوش دارد«. من هرگاه يكي از فضلا در مي گذرد و سخنان اغراق آميز ديگران را دربارة او مي شنوم و ميخوانم، بي اختيار به ياد اين جملة حكيمانه مي افتم و حال كه قلم به دست گرفته ام تا مطلبي در رثاي استاد دكتر زرياب بنويسم و به قول بيهقي »قلم را لختي بر وي بگريانم«، با خود مي انديشم كه آيا اين جمله در مورد او نيز صادق است يا نه؟ دور از من باد كه بگويم استاد زرياب به دور از خطا بود. اما درست و منصفانه آن است كه بگويم دانش و فضايل اخلاقي او چنان فراوان و فراخ دامن بود كه جاي چنداني براي خودنمايي خطاهاي محتمل او نمي گذارد. نوشتن و سخن گفتن دربارة زرياب كار دشواري است. بايد جامعيت او را داشت كه دريغا كسي ندارد.
نگاهي به آثار پرمعني و سنجيدة او در فلسفه و كلام و تاريخ و ادبيات و نسخه شناسي و خط شناسي و تبحّر او در زبانهاي عربي و آلماني و انگليسي و فرانسه شاهد اين مدّعاست. من هميشه از خود پرسيده ام كه مگر 24 ساعت شبانه روز زرياب طولاني تر از آن ديگران است كه اين همه مي داند؟، بعد به خود پاسخ داده ام كه: البته نه، بلكه قدرت ذهن و هوش و حافظة او چند برابر ديگران است. من در ايران و در خارج ايران محضر استادان بزرگ و پراعتباري را درك كرده ام. اما در ايران خود را هميشه شاگرد سه تن از استاداني دانستهام كه هرگز در كلاس درسشان ننشسته ام و در معني مرسوم كلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحاني نداده ام و چيزها آموخته ام: شادروان مجتبي مينوي، شادروان دكتر زرياب و استاد عزيزم حضرت اقاي محمدتقي دانش پژوه كه خدا به سلامتش بدارد. با دكتر زرياب در سال 1345 پس از آنكه از آمريكا بازگشته و استاد گروه تاريخ دانشكدة ادبيات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نيز پس از اتمام تحصيلات به ايران آمده بودم با اندامي موزون و خوش سيما و خوشخوي كه در اتاق گروه تاريخ مي نشست: »آفتابي در ميان سايه اي«. هر كس از او سؤالي مي كرد از يك گوشه از تاريخ ايران، و او جواب مي داد. در پاسخ هايش هيچ گونه فضل فروشي و تفاخر فضلايي ديده نمي شد. http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSHf5OA2Eeqk3ECXJm464OoCfMExttHkpdHO2N7mbmkzETXWmLRXnSSWw يك بار ديدن او كافي بود كه هر كس شيفته اش شود. گفته هايش هميشه چاشني لطيفه اي بجا و ناشنيده داشت. با او آشنا شدم و اين آشنايي به زودي به دوستي انجاميد. استاد زرياب به فرهنگ ايران پيش از اسلام مِهر و عنايتي خاص داشت و از اين رو نيز مفتخر به برخورداري از لطف او شدم. با آثار استادان متخصص اين رشته آشنا بود و خود مدتي با هنينگ استاد نابغة ايران شناس در بركلي همكاري داشت. در آن زمان هنينگ به دومناش كه يكي از اجلّة علماي ايران شناس فرانسه بود، نوشت كه مرحوم تقي زاده يك دانشمند ايراني را براي تدريس بدو معرفي كرده است كه درست همانند مينوي است. هنينگ با مينوي در مدرسة السنة شرقي لندن همكاري داشت و به درخواست او نامة تنسر را كه در تهران تصحيح و چاپ كرده بود، در كلاسي كه پروفسور مري بويس نيز شركت داشت به همراهي هنينگ تدريس كرده بود. بعدها پروفسور بويس ترجمهاي انگليسي از اين كتاب را براساس تقريرات اين دو استاد كم نظير فراهم آورد و منتشر كرد و در جاي جاي آن از هر دو آنان نقل قول كرده است. هنينگ دانشمندي بود سختگير و به دست آوردن پسند خاطر او كاري بس دشوار بود. او نابغه بود و از ديگران توقّع نبوغ داشت كه البته انتظار بجايي نبود. با اين همه، احاطة علمي بي نظير زرياب و سازگاري و بردباري و فروتني او هنينگ را شيفته اش كرد تا آن جا كه از او خواست هميشه در بركلي بماند. اما زرياب كه عاشق ايران بود، بازگشت به ايران و شغل كتابداري مجلس سنا را بر استادي دانشگاه بركلي ترجيح نهاد و به ايران بازگشت. زرياب اينجايي بود.
هنگامي كه به خواست شادروان مينوي »بنياد شاهنامة فردوسي« تأسيس شد و مقرّر گشت كه شاهنامه براساس نسخ خطي معتبر قديمي زيرنظر آن استاد علامه تصحيح و منتشر شود، از زرياب دعوت گرديد كه در اين كار مشاور علمي شادروان مينوي باشد. كم اتفاق افتاده است كه زرياب »نه« گفته باشد، خصوصاً در اين مورد كه خواهش از جانب مينوي بود و موضوع تصحيح شاهنامه. زرياب حتي اگر نوجوان دبيرستاني همساية خانه اش از او وقت مي خواست تا اشكالات عربي يا انگليسي اش را از او بپرسد، با گشادهرويي خواهش او را ميپذيرفت، چه رسد به خواهش شركت در كاري سترگ، همچون تصحيح شاهنامة فردوسي كه همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشكلات آن صاحبنظر بود. من نيز افتخار داشتم كه همراه دكتر سيدجعفر شهيدي و دكتر علي رواقي در اين كار از زمرة مشاوران مينوي باشم. پيش از آن هم دكتر محمدرضا شفيعي كدكني دانشمند و اديب و شاعر نامي ايران، در اين جلسات مشاوره شركت مي كرد و به سبب سفر به خارج از فيض حضور پربركتش محروم مانديم. جلسات در محل بنياد شاهنامه در پشت مجلس شوراي ملي در اول خيابان ژاله تشكيل مي شد. مرحوم مينوي همان طور كه مي دانيم در كار تحقيق سختگير بود، كوچكترين خطايي را بر نزديكترين و عزيزترين دوستانش نمي بخشود. براي رسيدن به حقيقت به بحث و جدل مي پرداخت و تا قانع نمي شد، هيچ سخني را از هيچ كس نيم پذيرفت. گاه مباحثات اين جلسات به تلخي مي گراييد، در اين جا بود كه لطيفه گويي و ظرافت طبع زرياب مددكار بود و لبخند بر لبان استاد مينوي مي آورد و چهرة غالباً گرفته او را مي گشود و به زرياب به مزاح ميگفت: »من از دست تو چه كنم؟«. احترام و علاقه و اعتقادي كه مرحوم مينوي بدو داشت، به هيچ كس نداشت، همان طور كه علامه مرحوم تقي زاده مكرراً مي گفت: »زرياب مانند فرزند من است« و در كتابي كه به زرياب، در همان سالهاي جوانيش هديه كرده بود، نوشته بود »علامه زرياب خويي«. چند سالي پس از انقلاب، از اقبال نيك من باز در جلسات علمي بعضي مؤسسات فرهنگي با او شركت ميكردم و اين زمان با مشاوران و متخصصان ديگري كه هر يك به سبب تخصصشان در رشته اي مانند ادبيات فارسي، عربي، تاريخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و كلام و حديث و غيره دعوت شده بودند، اما زرياب براي »همه چيزداني« اش در مسائل دشواري كه مطرح مي شد بي اختيار همه نگاهها به سوي آن نادرة دوران مي لغزيد و همه گوش خود را آمادة شنيدن سخنان حكيمانة او مي كردند كه هرگز به تندي و تلخي آلوده نمي شد. آرام و شمرده و پخته و سنجيده و شيرين سخن مي گفت و اگر نظر او را نمي پذيرفتند، بيهوده بر آن پافشاري نمي كرد. ديري نمي گذشت كه همه مي دانستند حق با او بود.
در اين سالها چند تن از جوانان با استعداد از فيض راهنمايي او در كار تحقيق، خصوصاً در زمينة تاريخ و ادبيات برخوردار بودند. با اين كه فرصت اندكي داشت، اما با مهرباني ذاتي اش، نوشته هايشان را مي خواند و شيوة درست را به آنان مي آموخت. پس از انقلاب، زرياب از دانشگاه كناره گرفت. از آزارها و ايذاهايي كه از جاهلان و كم خردان و حاسدان مي ديد، هرگز خم بر ابرو نمي آورد. سختيها و مشتقهاي روزگار هرگز از بلندي مناعت طبع او نكاست، مانند هميشه خوش مي گفت و خوش مي درخشيد. حتي در واپسين شب زندگيش كه به اتفاق دوست و همكار ديرينش كيكاوس جهانداري در بيمارستان به ديدارش رفتم، در بستر بيماري شعر مي خواند و لطيفه مي گفت. استاد زرياب آخرين حلقه از سلسله اي بود كه تقيزاده و قزويني و مينوي از زمرة آن بودند. دانشمندان عديم النظيري كه هم معارف ايراني و اسلامي را ميدانستند و هم با تحقيقات غربي و متدلوژي جديد آشنا بودند. دريغا كه آخرين حلقة اين سلسله را از دست داديم. ما چه دانيم كه از ما چه سعادت بگذشت وان تصـــــور نه به اندازة اين سينة ماست
مطالبي كه پس از درگذشت وي در نشريات به قلم دوستانو شاگردان او منتشر شد، البته تا حدي به شناساندن زرياب كمك كرد اما به نظر ميرسد، اهميت او همچنان مجهول مانده است.در سالهاي نخستين دانشجويي، به درك محضر دكتر زرياب در دفتر مجله يغما نائل آمدم، از آن پس در پارهاي از جلسات سخنراني وي در دانشگاه تهران، حضور يافتم. پس از انقلاب از آنجا كه دكتر زرياب در مؤسسات علمي جديد حضور فعالي داشت، ديدار او آسانتر بود به ويژه، اواخر كه چند سالي دستيار او در يكي از اين سازمان ها بودم، استفاده از محضر فيض بخش او مداوم بود.
نشستن در محضر زرياب افزون بر فوايد فراوان علمي، بهره وري از فضائل اخلاقي و انساني او بود. هر سخني از زرياب حتي لطيفههاي او آموزنده و رهگشا بود و هرنكته و خي او اثري جدي و روشنگر بر اذهان اطرافيان باقي ميگذاشت. برخوردها و رفتارهاي ملاطفتآميز زرياب حتي با كساني كه با او بر سر مهر نبودند، پندآموز و عبرتانگيز بود. او بدون آنكه تظاهري داشته باشد در رفتار خود جوهري انساني داشت كه حكايت از منشي آزاد ميكرداق كار او محل تجمع همه همكاران جوان يا استادان نامآور و فاضل بود. او حلاّل مشكلات همه و پاسخگوي سؤالات و اشكالات در رشتههاي گوناگون بوددكتر زرياب حافظهاي شگفتانگيز داشت و ذهن او گنجينهاي از خاطرات لطيف و پر مطلب بود و هر زماني به مناسبت، نكتهها بيان ميداشت. چند سال پيش روزي دكتر سيد جعفر سجادي بيتي از منظومه شاعري گمنام خواند و جوياي نام سراينده كتاب و محل چاپ آن شد. زرياب بيتها بيت از آن مثنوي را كه بلند و نامشهور بود، خواندن گرفت و بيآنكه به ذهن فشار آورد نام شاعر، محل چاپ و سال آن را كه در اوايل مشروطه بود بيان كرد و تعجب و اعجاب حاضران را برانگيخت. به ويژه بايد از تسلط زرياب بر اشعار شاعران مشهور يا غير مشهور عرب زبان س راند. از خاطرات تأسف بار من در باره استاد زرياب آن است كه روزگاري نيّت آن داشتم تا در محضر او به بهانه تصحيح كتاب »جهانآراي« قاضي احمد غفاري ـ كه تأليفي موجز اما دقيق و پر مطلب از تاريخ عمومي به روايت مورخان اسلامي است ـ يك دوره تاريخ جهان اسلام و ايران را نزداو آموزش ببينم، اما كساني از كوته نظران كم كار كه از تلاش ديگران هم نگران و ناشادند، زرياب را كه موافقت خود را با اين خواسته بارها اعلام داشته و نسخ خطي آن كتاب نيز فراهم آمده و شروع كار از هر نظر نزديك بود، از اين انديشه باز داشتند، اكنون پس از گذشت چندين سال، ياد آن چيزي جز افسوس بر خاطر نميگذارد.*** بخشي از مقدمه كتاب »بزم آوردي ديگر« تاليف دكتر عباس زرياب خويي، به مطلبي با عنوان »در رثاي استاد دكتر عباس زرياب خويي« به قلم استاد »احمد تفضلي« اختصاص يافته است. آقاي تفضلي در اين مطلب خود آورده است: به هيچ باغ نبود آن درخت مانندش كه تندباد اجل بي دريغ بركندش زماني يكي از بزرگان فرهنگ و ادب ايران در ضمن مقاله اي در رثاي يكي ديگر از دانشمندان ايران نوشت: »مرگ سايه اي خطاپوش دارد«. من هرگاه يكي از فضلا در مي گذرد و سخنان اغراق آميز ديگران را دربارة او مي شنوم و ميخوانم، بي اختيار به ياد اين جملة حكيمانه مي افتم و حال كه قلم به دست گرفته ام تا مطلبي در رثاي استاد دكتر زرياب بنويسم و به قول بيهقي »قلم را لختي بر وي بگريانم«، با خود مي انديشم كه آيا اين جمله در مورد او نيز صادق است يا نه؟ دور از من باد كه بگويم استاد زرياب به دور از خطا بود. اما درست و منصفانه آن است كه بگويم دانش و فضايل اخلاقي او چنان فراوان و فراخ دامن بود كه جاي چنداني براي خودنمايي خطاهاي محتمل او نمي گذارد. نوشتن و سخن گفتن دربارة زرياب كار دشواري است. بايد جامعيت او را داشت كه دريغا كسي ندارد.
نگاهي به آثار پرمعني و سنجيدة او در فلسفه و كلام و تاريخ و ادبيات و نسخه شناسي و خط شناسي و تبحّر او در زبانهاي عربي و آلماني و انگليسي و فرانسه شاهد اين مدّعاست. من هميشه از خود پرسيده ام كه مگر 24 ساعت شبانه روز زرياب طولاني تر از آن ديگران است كه اين همه مي داند؟، بعد به خود پاسخ داده ام كه: البته نه، بلكه قدرت ذهن و هوش و حافظة او چند برابر ديگران است. من در ايران و در خارج ايران محضر استادان بزرگ و پراعتباري را درك كرده ام. اما در ايران خود را هميشه شاگرد سه تن از استاداني دانستهام كه هرگز در كلاس درسشان ننشسته ام و در معني مرسوم كلمه شاگردشان نبوده ام و به آنان امتحاني نداده ام و چيزها آموخته ام: شادروان مجتبي مينوي، شادروان دكتر زرياب و استاد عزيزم حضرت اقاي محمدتقي دانش پژوه كه خدا به سلامتش بدارد. با دكتر زرياب در سال 1345 پس از آنكه از آمريكا بازگشته و استاد گروه تاريخ دانشكدة ادبيات شده بود، آشنا شدم. آن زمان من نيز پس از اتمام تحصيلات به ايران آمده بودم با اندامي موزون و خوش سيما و خوشخوي كه در اتاق گروه تاريخ مي نشست: »آفتابي در ميان سايه اي«. هر كس از او سؤالي مي كرد از يك گوشه از تاريخ ايران، و او جواب مي داد. در پاسخ هايش هيچ گونه فضل فروشي و تفاخر فضلايي ديده نمي شد. http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSHf5OA2Eeqk3ECXJm464OoCfMExttHkpdHO2N7mbmkzETXWmLRXnSSWw يك بار ديدن او كافي بود كه هر كس شيفته اش شود. گفته هايش هميشه چاشني لطيفه اي بجا و ناشنيده داشت. با او آشنا شدم و اين آشنايي به زودي به دوستي انجاميد. استاد زرياب به فرهنگ ايران پيش از اسلام مِهر و عنايتي خاص داشت و از اين رو نيز مفتخر به برخورداري از لطف او شدم. با آثار استادان متخصص اين رشته آشنا بود و خود مدتي با هنينگ استاد نابغة ايران شناس در بركلي همكاري داشت. در آن زمان هنينگ به دومناش كه يكي از اجلّة علماي ايران شناس فرانسه بود، نوشت كه مرحوم تقي زاده يك دانشمند ايراني را براي تدريس بدو معرفي كرده است كه درست همانند مينوي است. هنينگ با مينوي در مدرسة السنة شرقي لندن همكاري داشت و به درخواست او نامة تنسر را كه در تهران تصحيح و چاپ كرده بود، در كلاسي كه پروفسور مري بويس نيز شركت داشت به همراهي هنينگ تدريس كرده بود. بعدها پروفسور بويس ترجمهاي انگليسي از اين كتاب را براساس تقريرات اين دو استاد كم نظير فراهم آورد و منتشر كرد و در جاي جاي آن از هر دو آنان نقل قول كرده است. هنينگ دانشمندي بود سختگير و به دست آوردن پسند خاطر او كاري بس دشوار بود. او نابغه بود و از ديگران توقّع نبوغ داشت كه البته انتظار بجايي نبود. با اين همه، احاطة علمي بي نظير زرياب و سازگاري و بردباري و فروتني او هنينگ را شيفته اش كرد تا آن جا كه از او خواست هميشه در بركلي بماند. اما زرياب كه عاشق ايران بود، بازگشت به ايران و شغل كتابداري مجلس سنا را بر استادي دانشگاه بركلي ترجيح نهاد و به ايران بازگشت. زرياب اينجايي بود.
هنگامي كه به خواست شادروان مينوي »بنياد شاهنامة فردوسي« تأسيس شد و مقرّر گشت كه شاهنامه براساس نسخ خطي معتبر قديمي زيرنظر آن استاد علامه تصحيح و منتشر شود، از زرياب دعوت گرديد كه در اين كار مشاور علمي شادروان مينوي باشد. كم اتفاق افتاده است كه زرياب »نه« گفته باشد، خصوصاً در اين مورد كه خواهش از جانب مينوي بود و موضوع تصحيح شاهنامه. زرياب حتي اگر نوجوان دبيرستاني همساية خانه اش از او وقت مي خواست تا اشكالات عربي يا انگليسي اش را از او بپرسد، با گشادهرويي خواهش او را ميپذيرفت، چه رسد به خواهش شركت در كاري سترگ، همچون تصحيح شاهنامة فردوسي كه همه اش را به دقت خوانده بود و در حل مشكلات آن صاحبنظر بود. من نيز افتخار داشتم كه همراه دكتر سيدجعفر شهيدي و دكتر علي رواقي در اين كار از زمرة مشاوران مينوي باشم. پيش از آن هم دكتر محمدرضا شفيعي كدكني دانشمند و اديب و شاعر نامي ايران، در اين جلسات مشاوره شركت مي كرد و به سبب سفر به خارج از فيض حضور پربركتش محروم مانديم. جلسات در محل بنياد شاهنامه در پشت مجلس شوراي ملي در اول خيابان ژاله تشكيل مي شد. مرحوم مينوي همان طور كه مي دانيم در كار تحقيق سختگير بود، كوچكترين خطايي را بر نزديكترين و عزيزترين دوستانش نمي بخشود. براي رسيدن به حقيقت به بحث و جدل مي پرداخت و تا قانع نمي شد، هيچ سخني را از هيچ كس نيم پذيرفت. گاه مباحثات اين جلسات به تلخي مي گراييد، در اين جا بود كه لطيفه گويي و ظرافت طبع زرياب مددكار بود و لبخند بر لبان استاد مينوي مي آورد و چهرة غالباً گرفته او را مي گشود و به زرياب به مزاح ميگفت: »من از دست تو چه كنم؟«. احترام و علاقه و اعتقادي كه مرحوم مينوي بدو داشت، به هيچ كس نداشت، همان طور كه علامه مرحوم تقي زاده مكرراً مي گفت: »زرياب مانند فرزند من است« و در كتابي كه به زرياب، در همان سالهاي جوانيش هديه كرده بود، نوشته بود »علامه زرياب خويي«. چند سالي پس از انقلاب، از اقبال نيك من باز در جلسات علمي بعضي مؤسسات فرهنگي با او شركت ميكردم و اين زمان با مشاوران و متخصصان ديگري كه هر يك به سبب تخصصشان در رشته اي مانند ادبيات فارسي، عربي، تاريخ هنر، فقه، فلسفه و اصول و كلام و حديث و غيره دعوت شده بودند، اما زرياب براي »همه چيزداني« اش در مسائل دشواري كه مطرح مي شد بي اختيار همه نگاهها به سوي آن نادرة دوران مي لغزيد و همه گوش خود را آمادة شنيدن سخنان حكيمانة او مي كردند كه هرگز به تندي و تلخي آلوده نمي شد. آرام و شمرده و پخته و سنجيده و شيرين سخن مي گفت و اگر نظر او را نمي پذيرفتند، بيهوده بر آن پافشاري نمي كرد. ديري نمي گذشت كه همه مي دانستند حق با او بود.
در اين سالها چند تن از جوانان با استعداد از فيض راهنمايي او در كار تحقيق، خصوصاً در زمينة تاريخ و ادبيات برخوردار بودند. با اين كه فرصت اندكي داشت، اما با مهرباني ذاتي اش، نوشته هايشان را مي خواند و شيوة درست را به آنان مي آموخت. پس از انقلاب، زرياب از دانشگاه كناره گرفت. از آزارها و ايذاهايي كه از جاهلان و كم خردان و حاسدان مي ديد، هرگز خم بر ابرو نمي آورد. سختيها و مشتقهاي روزگار هرگز از بلندي مناعت طبع او نكاست، مانند هميشه خوش مي گفت و خوش مي درخشيد. حتي در واپسين شب زندگيش كه به اتفاق دوست و همكار ديرينش كيكاوس جهانداري در بيمارستان به ديدارش رفتم، در بستر بيماري شعر مي خواند و لطيفه مي گفت. استاد زرياب آخرين حلقه از سلسله اي بود كه تقيزاده و قزويني و مينوي از زمرة آن بودند. دانشمندان عديم النظيري كه هم معارف ايراني و اسلامي را ميدانستند و هم با تحقيقات غربي و متدلوژي جديد آشنا بودند. دريغا كه آخرين حلقة اين سلسله را از دست داديم. ما چه دانيم كه از ما چه سعادت بگذشت وان تصـــــور نه به اندازة اين سينة ماست
محمودعلي چهرگاني- چهرقانلي- در سال 1958 ميلادي در شهرستان شبستر روستاي چهرگان- چهره قان- آذربايجان جنوبي متولد گرديد. پدر بزرگش ستارخان چهرقانلي از شخصيت هاي بنام دور خويش بود. وي فردي روشنفكر بود و در سه انقلاب كبير آذربايجان- جنبش مشروطه، جنبش آزادستان و جنبش حكومت ملي بصورت فعال شركت نموده بود و از رهبران سرشناس اين جنبش ها بشمار مي آمد. پدرش باباخان معلم بود و راوي احوالات پدرش بر فرزندان خويش. او به خاطر تدريس به زبان توركي در مدارس مدام توسط ساواك دستگير و تحت فشار و شكنجه قرار ميگرفت. محمود در چنين خانواده اي تربيت شد. محمود چهرقانلي تحصيلات ابتدائي و راهنمائي اش را در قصبه چهرقان و شهرستان شبستر سپري كرد سپس وارد دانشسراي تبريز گرديد. از سال 1970 به عنوان سرباز معلم و پس از آن نيز بصورت معلم در روستاهاي آذربايجان مشغول به تدريس شد. باشركت در كنكور سراسري وارد دانشگاه تبريز گرديد و دوره كارشناسي رشته زبان و ادبيات فارسي را بپايان رساند. تحصيلاتش را در دوره فوق ليسانس در رشته زبانشناسي عمومي در دانشگاه تهران مقطع دكترا و مدرسي دانشگاه در دانشگاه تربيت مدرس تهران بپايان برد. عضو هيات علمي دانشگاه هاي تهران و تبريز بود. رساله وي –مقايسه مورفيم و فنونيم لغات تركي و فارسي- در آكادمي علوم ملي جمهوري آذربايجان تحت مذاكره قرار گرفت و چهرگاني به درجه پروفسوري علمي فيلولوژي- زبانشناسي- ارتقا يافت. از سال 1989- 1990 وارد فعاليت هاي ملي- فرهنگي گرديد. اولين كلاس هاي زبان و ادبيات تركي را وي در سالهاي 90 با زحمات بسيار و تحت فشارهاي شديد در دانشگاه هاي تهران و تبريز گشود ولي اين رشته هاپس از اندكي به دستور رژيم بسته شد. در سال 1995 در انتخابات مجلس شورا شركت نمود و حين تبليغات انتخاباتي اش براي اولين بار بصورت علني و عمومي به بيان حقايق آذربايجان و ملل محروم ايران پرداخت. وي براي اولين بار بصورت گسترده مشكل ملت ها را مطرح نمود و خواستار اجراي ماده هاي معوقه قانون اساسي گرديد.. ماده هايي چون اصل پانزده و نوزده كه در اين اصول بر برابري ملت ها و خلق هاي ايران اندكي اشاره گرديده است. وي مي گفت : من با چكمه هاي ستارخان به مجلس خواهم رفت. به محض اينكه دكتر چهرگاني شروع به فعاليت هاي ملي – سياسي نمود رژيم شئونيست تهران بصورت هاي مختلف بر عليه وي شرو ع به شايعه پراكني و تبليغات منفي نمود. بدون توجه به شايعه پراكني رژيم مردم آگاه و غيور آذربايجان حمايت بسيار گسترده اي از وي به عمل آوردند. شعار مشهور اوايل انقلاب "آذربايجان اوياقدير انقلابا داياقدير!": "آذربايجان بيدار است پشتوانه انقلاب است " پس از آن تماما تغير يافت به شعار ملي "آذربايجان اوياقدير چهرقاني يه داياقدير!": "آذربايجان بيدار است پشتوانه چهرگاني است" تبديل شد. اين فرياد مردم هر روز در تبريز رژيم را ميلرزاند. وي با بيش از 600 هزار راي، برنده انتخابات از حوزه تبريزگرديد ولي رژيم توسط راديو تلويزيون و مطبوعات به تبليغ اخبار دروغ درباره انصراف وي نمود. وي در روز انتخابات به دستور آيت الله خامنه اي و پس از سخنراني سردمدار رژيم در خطبه هاي نماز جمعه درباره اش دستگير و راهي زندانهاي مخوف وزارت اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي گرديد. نماينده سه قوه قضائيه، مقننه و مجريه و نماينده بلاواسطه خامنه اي قبل از آن پست معاونت وزير و وزير را به وي پيشنهاد نموده بودند. ولي پيشنهاد رژيم توسط چهرقاني رد گرديد و پيشنهادشان بر سر نماينده خصوصي سه قوه رژيم كوبيده شد. اين بار جلادان رژيم متوسل به شكنجه گرديدند ولي چهرگاني حاضر به سخنراني در تلويزيون نشد و از خواسته هايش دست نكشيد . چهرگاني در زير شكنجه ماموران رژيم دچار سكته مغزي گرديد ولي باز هم تسليم نشد. " ...من خالقيمين گؤزونون ايچينه باخيب ، آند ايچميشم ، اونلارلا ايلقار باغلاميشام اونلارين حاقلاريني آلاجاغيما و قوروياجاغيما سؤز وئرميشم، من يالنيز مللتيمين ائلچي سي- وكيلي- اولماق ايسته ييرم ، ئوله رم خالقيما دؤنوك چيخمارام..." : " ...من چشم در چشم ملتم ايستادم و سوگند ياد نمودم، با آنها پيمان بستم به آنها قول دادم كه از حقوقشان دفاع كنم من مي خواهم فقط نماينده ملتم باشم، من هرگز به خلقم خيانت نمي كنم..." تظاهرات هاي صد هزار نفري در تبريز وشهرهاي آذربايجان در دفاع از وي ،اعتراضات مجامع بين المللي ، اعتراضات آذربايجانيها در خارج از كشور، اعتراض كميسيون حقوق بشر سازمان ملل متحد و سازمان عفو بين الملل سبب گرديد كه رژيم بناچار وي را كه در وضعيت بسيار وخيمي روانه زندان خانگي كند . حتي از مراجعت پزشكان به خانه وي نيز جلوگيري ميشد.
http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcSLUlXoxZ4WT63UcEmmzV5JUxChfuvGvGSNT2Dq4CknuLxlh0jDpz5fcxDV
چهرگاني پس از آن بارها زنداني گرديد. تحت عناوين مختلف و اتهامات ساختگي بسياري به بيدادگاه هاي فرمايشي رژيم كشانده شد. در زير شكنجه براي دومين بار دچار سكته مغزي شد. در زندان تبريز 35 روز اعتصاب غذا نمود و وقتي آزاد گرديد كي، خونريزي شديدي در معده اش شروع شده بود و در حال مرگ بود. خانواده و فرزندانش نيز بشدت تحت تعقيب و فشار رژيم بودند. ولي وي تا آخر گفت: " ئولمك وار دؤنمك يوخ": " ميميرم ولي از راهم بر نمي گردم" . پس از مراجعه دبير كل سازمان ملل ، كميسيون حقوق بشر و سرپرست سازمان عفو بين الملل و ديگر سازمانهاي بين المللي و اعتراضات مردمي در داخل و خارج رژيم شئونيست ايران مجبور شد براي معالجه جسمي اش به وي اجازه خروج از كشور دهد. وي از اوايل سال 2002 در سفر است. سفر تاريخي وي به خارج از كشور همچون مبارزه اش در داخل تبديل به يك حركت بسيار قدرتمندي گرديد. مسئله آذربايجان جنوبي توسط وي بصورت يك مسئله حساس بين المللي مطرح گرديد. وي با نمايندگان پارلمان اروپا، نمايندگان پارلمان كشورهاي اروپايي از جمله آلمان، سوئد، دانمارك، فرانسه، و نمايندگان دولت هاي فوق، وزراي خارجه و معاونين وزراي خارجه كشورهاي اروپائي، دبير كل شوراي اروپا جناب والتر شوويمر، نمايندگان اتحاديه اروپا، نمايندگان كشورهاي آذربايجان و توركيه، رهبران احزاب حاكم و مخالف اين كشورها، نمايندگان رسمي ايالات متحده آمريكا، با بيش از0 5 نفر از اعضاي كنگره و سناي آمريكا، با معاونين و مشاورين رئيس جمهوري آمريكا در كاخ سفيد، وزارت امور خارجه، وزارت دفاع آمريكا، سازمان ملل متحد، روساي سازمان حقوق بشر و عفو بين الملل ديدارهاي مثمر ثمري انجام داد و مسئله ملت هاي تحت ستم رژيم ايران را به يك مسئله روز، مهم و حساس مبدل نمود. مسئله اي كه حتي تشكيلات ها و احزاب بظاهر دموكراسي و آزادي خواه ! خارج نشين نيز تلاش بسياري براي سرپوش گذاشتن به اين مسئله صرف نموده بودند و مينمايند. پروفسور دكتر محمودعلي چهرگاني رهبر حركت ملي آذربايجان جنوبي و جنبش بيداري ملي آذربايجان جنوبي ميباشد